|هومورک یعنی «خانه» و «کار». آدمهایی که از هومورک خسته شدهاند، دوست دارند در جایی زیست کنند که هومورک نیست. این آدمها حرفها، روایتها و شاید ناگفتههایی دارند که ممکن است دغدغهی شما نیز باشند. نوشتن و ثبتکردن این حرفها فرصتی است برای پیبردن به مشکلات و مسئلههای ناشی از زیستنِ در هومورک و کمکی است برای جستجو، برونرفت و ساختن جایی که هومورک نیست.|
|محمد|
خسته شدم از اینکه فقط صبح بیام سر کار و برگردم خونه. احساس مفید بودن نمیکنم. دوست دارم برم دنبال علاقم.
|مجید|
کارم رو دوست دارم، اما میخوام کارای جدید بکنم؛ کارایی که دوست دارم.
|حسین|
از کارم خوب پول در میارم، اما دوست دارم کارایی بکنم که تأثیرگذار باشه و یه تغییری ایجاد کنه.
|مریم|
احساس میکنم کارم داره افسردهام میکنه. از طرفی هم میترسم برم سمت کارای جدید. میترسم شکست بخورم.
|سپیده|
سر کار میبینم همکارام حرفای نادرست میزنن. دوست دارم برای آدما کارایی بکنم که درست و علمی باشه.
|رضا|
من آدمِ کار کردن برای بقیه نیستم. سر کار میبینم هر کاری میکنن جز توجه به آدمهایی که به نظرم مهمترین سرمایهی یه کسبوکار هستن. من دوست دارم برای این آدمها کاری بکنم.
|مسعود|
احساس میکنم دیگه داره به شخصیتم توهین میشه. عین یه ماشین باهام برخورد میکنن. نه توجهی، نه احترامی. فقط میگن کار کن که ما سود کنیم.
|امیر|
تازگیا دوست و همکارم رو اخراج کردن. آدم کاربلدی بود، اما کسی به حرفاش تو مجموعه گوش نمیکرد. منم میترسم که یه روز من رو هم اخراج کنن.