وقتی همهچیز خوب پیش نمیرود
در زندگی لحظاتی است که همهی باورها و محاسباتمان زیر سؤال میروند و ناگهان خودمان را در وضعیت و تجربهای میبینیم که حاصلاش فقط سردرگمی است و پریشانحالی. هر چقدر تلاش میکنیم که رویدادهای اطراف را تعریف کنیم و با منطق فعلیمان بسنجیم، میبینیم کاری از پیش نمیبریم و هر چه بیشتر تلاش میکنیم، خود را ناتوانتر و سردرگمتر مییابیم و انگار روی تردمیلی میدویم که قرار نیست به حال خوب منتهی شود. در این لحظات چه باید کرد؟ چه کسی میتواند کمکمان کند تا از تشویش و سؤالهای بیپاسخ رهایی یابیم؟
من در این لحظات و موقعیتها معمولاً کارهایی میکنم که کاملاً سلیقهای هستند و نمیتوان برای آنها مبنای علمی ارائه کنم، اما در بیشتر اوقات این کارها به من کمک کردهاند که بتوانم سریعتر به حالت عادی و مطلوب بازگردم. قطعاً شما هم راهکارهای شخصی و مسیرهایی برای خود تعریف کردهاید که میتوانند در مواقع گوناگون کمکتان کنند. خوشحال میشوم که در صورت تمایل زیر این پست، راهکارهایتان را با من و بقیهی دوستان به اشتراک بگذارید تا بتوانیم از تجربههای شخصی یکدیگر بهرهمند شویم.
۱- پذیرفتن درد:
بدترین کاری که میتوان در اوقات تشویش و پریشانحالی انجام داد، فرار از این لحظات و احساسات است. هرچه بیشتر سعی در انکار آن داشته باشیم، بیشتر گریبانمان را میگیرد. وقتی بدن زخم برمیدارد و سوزش را با تمام وجود حس میکنیم، انکار درد حتی لحظهای تسکین بههمراه نخواهد داشت. پذیرش احساسات و عواطف مرحلهای بسیار اساسی برای درک خویشتن و بازگشت به حالت ایدهآل است.
۲- شخصی نکردن درد:
معمولاً هر وقت مشکلی برایمان پیش میآید، فکر میکنیم که تنها ما هستیم که بر روی کرهی زمین این مشکل را داریم و کسی نیست که بتواند ما را نجات دهد. شخصیکردن مشکل باعث میشود که در خود فرو برویم و نتوانیم راهکارهای احتمالی را جستجو و امتحان کنیم. من این حالت را «همگرایی در خود» مینامم؛ وضعیتی که همهچیز به من برمیگردد و من سیارهای جدا افتاده از عالم و آدم هستم که هیچ ارتباطی با دنیای اطراف خود ندارد.
۳- صحبت کردن با دیگران:
ما انسانها بر مبنای رویدادهای اطرافمان، الگوهایی در ذهنمان بهمرورزمان میسازیم که این الگوها رویهمرفته، مدل ذهنی ما را تشکیل میدهند. تفاوت مدلهای ذهنی باعث میشوند که ما رویدادهایی یکسان را به شکلهایی متفاوت تفسیر کنیم. مثلاً کسی که خانه و ماشینی گرانقیمت دارد، در نگاه یکی دزد است و در نگاه دیگری، آدمی زحمتکش و خودساخته. اینکه این مدل ذهنی را بپذیریم که «همهی مردها خیانتکارند»، بعید است کمکی به حل مشکل و درد ما بکند. اگر قرار بود مدلهای ذهنیمان دنیا را نجات دهند، قطعاً امروز باید میپذیرفتیم که زمین صاف است.
به دلیل تفاوت مدلهای ذهنی بین ما انسانها، صحبت کردن با دیگران کمک میکند که مشکل خود را از زاویههای گوناگون ببینیم و شاید در این بین، تفسیری از مشکل ما توسط دوست یا همکارمان بتواند کمک بسیار بزرگی به ما بکند. در واقع بهتر است به دنبال تفسیرهای متفاوت بگردیم و نه اینکه هر چه شنیدیم، بگوییم مثال نقض است و استثنا. تفسیرهای متفاوت از رویدادها باعث میشود از «همگرایی در خود»، به «واگرایی بیرون از خود» برسیم.
۴- تبدیل کردن مشکل به مسئله:
توانایی حل مسئله مهارتی است که میتوانیم آن را بیاموزیم، اما تا زمانی که نتوانیم مشکل خود را به مسئله تبدیل کنیم، بعید است که بتوانیم به وضعیت مطلوب برسیم. به طور کلی حل مسئله یعنی حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب. نکتهی مهم این است که در حالت تشویش و پریشانی تلاش کنیم وضع فعلی را درک کرده و در ادامه، وضع مطلوب را تعریف کنیم و کمکم به سمت آن حرکت کنیم.
مثلاً اگر مدتی است که با دیدن فرد بهخصوصی ضربان قلبم بالا میرود و نمیتوانم خودم را به لحاظ هیجانی کنترل کنم، شاید وضعیت مطلوب این باشد که اگر نمیتوانم ضربان قلبم را کنترل کنم، حداقل تلاش کنم نمودهای رفتاریام (لرزیدن صدا، سرخشدگی صورت، عرق کردن دستها و …) را ببینم و سعی در کنترل آنها داشته باشم.
۵- توجه به زمان:
استراتژی فرار معمولاً اولین کاری است که ما در برخورد با مشکلات انجام میدهیم. وقتی درد یا مشکلی به سراغمان میآید، خودمان را مشغول هر چیزی جز آن میکنیم. یکی ممکن است دائماً در جمع دوستان خود حضور پیدا کند تا اندکی درد را فراموش کند. دیگری ممکن است برای پسزدنِ درد، تا دیروقت کار کند و از فرط خستگی فرصت نکند به خود بپردازد و درنهایت خوابش ببرد.
جدای از رویدادهایی که ممکن است بهطور ناگهانی رخ دهند (مانند مرگ عزیزان، زلزله، اخراج از شرکت و …)، رویدادهایی هستند که از تلنبار شدن روندهای قبلی و خاکخورده بروز میکنند. وقتی رابطهای شکست میخورد و در یک روز و زمان مشخص بهپایان میرسد، روندهایی مثل کمتوجهی به یکدیگر، عادیشدن، دلسردیها، مشکلات حلنشده و غیره، مسبب پایان یافتن رابطه شدهاند.
از این رو باید توجه داشت که مشکلات ما معمولاً حاصل روندهایی است که امروز به رویداد تبدیل شدهاند و ما را گرفتار درد و ناراحتی و تشویش کردهاند. پس بهتر است برای حل مشکلات و دردهایمان، قید زمان را لحاظ کنیم و فراموش نکنیم که ساختمان پلاسکو بهیکباره و یکشبه فرو نریخته است.
وقتی همه چیز خوب پیش نمیرود، کاری که میتوانیم بکنیم باور به این موضوع است که اصلاً قرار نیست همیشه همهچیز خوب پیش برود، اما فراموش نکنیم، نوع برخورد ما با دردها و مشکلاتمان است که از ما آدمهای متفاوتی میسازد.
2 دیدگاه
سلام محمد
ممنون بابت مطلب بسیار خوب و کاربردی که نوشتی.
مثل همیشه خلاصه و مفید.
لطفا در ادامه این مطلب مهم، یک یادداشتی هم بنویس درباره نسبت توانش های انسان قبل از
مواجهه با بحران با توان پشت سر گذاردن آن از طریق نکات و مراحلی که گفتی.
چه چیزی را از قبل باید در خود ساخت؟
ممنونم ازت احسان. به نکتهی خیلی خوبی اشاره کردی. اتفاقاً این توانشی که میگی خیلی مهمه و لازمه که در موردش بیشتر بدونیم. چیزی که الان به ذهن من میرسه، چیزی از جنس تابآوری هست که البته خودش مؤلفههای زیادی داره. اما حتماً در موردش مینویسم. ممنون از توجه دقیقت.