کار چیست؟


چرا هر روز باید از رختخواب بیرون بزنیم؟ چه کسانی یا چه چیزهایی ما را مجبور کرده‌اند که هر روز از خواب بیدار شویم، سر کار برویم و به خانه بازگردیم؟ اگر یکی پیدا شود و بگوید: «هر چقدر پول بخواهی به تو می‌دهم و تو لازم نیست تا آخر عمر کار کنی»، آیا ما دست از کار کردن می‌کشیم؟

در این نوشته قرار است کمی در مورد فضای کار صحبت کنیم و ویژگی‌های این فضا را مورد بررسی قرار دهیم. قطعاً این نوشته، مقدمه‌ای است برای ورود به مفهوم کار و فضای کار و صرفاً به‌صورت مختصر به بیان ویژگی‌هایی می‌پردازد که بتوانیم بسط آن‌ها را به آینده موکول کنیم.


فضای کار؛ بیشترین درگیری ذهنی ما

فضای کار در کنار فضای اولِ «خانه» و فضای سومِ «امید» قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد که این فضا درگیری بیشتری به لحاظ ذهنی، زمانی و میزان حضور برای ما ایجاد می‌کند. در خانه که هستیم، به کار فکر می‌کنیم و اینکه قرار است با فلان پروژه چه کار کنیم؟  گزارشی که قرار بود آماده کنیم را در چه قالبی ارائه دهیم؟ می‌توان گفت که روزانه حدوداً بین ۸ تا ۱۰ ساعت، حضور فیزیکی در فضای کاری داریم.

حتی کسانی هم که به صورت آزادکاری یا فریلنسری کار می‌کنند نیز مدام (به لحاظ ذهنی و نه الزاماً فیزیکی) درگیر فضای کار هستند؛ اینکه پروژۀ فلان شرکت را قبول کنند یا نه؟ آیا می‌توانند در موعد مقرر، فایل‌ها را تحویل بدهند یا نه؟ و پرسش‌هایی از این جنس. پس به نظر می‌رسد که پرداختن به فضای کار می‌تواند به فهم دو فضای دیگر یعنی «فضای خانه» و «فضای امید» کمک کند و نسبت آن را با این دو فضا شفاف‌تر کند.

خب! بیایید کمی وارد فضای کار بشویم:


پولت را بگیر، با بقیه‌اش کاری نداشته باش!

آیا حاضرید که پول خوبی به شما بدهند و همانند یک برده با شما رفتار کنند؟؛ هر وقت اراده کردند احضارتان کنند، سرتان فریاد بکشند، کارهای شخصی‌شان را هم به شما واگذار کنند، هیچ نظری از شما نخواهند و فقط بگویند از دستورالعمل‌ها پیروی کنید، با خلاقیت شما کاری نداشته باشند و فقط نیروی جسمی شما برای آن‌ها مهم باشد و نه ذهن‌تان. شاید بگویید مگر ممکن است؟ بله! در حال حاضر هستند آدم‌هایی که به‌ناچار تن به این شرایط می‌دهند و نمی‌توانند برای برون‌رفت از آن کاری صورت دهند.

متأسفانه یکی از بزرگ‌ترین خطاهایی که در دنیای کار صورت گرفته این است که آدم‌ها فقط برای پول کار می‌کنند. در حدود ۳ قرن است که در این تفکر مرداب‌گونه دست‌وپا می‌زنیم و پذیرفته‌ایم که بهترین روش برای امرارمعاش، دریافت پول به ازای کار است. یعنی «من» جسم و ذهنم را در اختیار و تحت سلطۀ «دیگری» قرار می‌دهم و پاداشم را در قالب پول دریافت می‌کنم. یکی از بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین تبعات این نگرش، کالایی‌شدن کار است. یعنی انسان به ابژۀ تولید ثروت برای سیستم‌های سرمایه‌داری تبدیل می‌شود و کار او به کالایی قابل مبادله تقلیل داده می‌شود. اما چیزی که در این بین زیر دست‌وپا له می‌شود، معنا، اشتیاق، رضایت‌‌مندی و در یک کلام، «هویت»[۱] انسان است.

کارِ بدون مزد، بردگی و سرسپردگی است. هیچ‌کس دوست ندارد رایگان برای دیگران کار کند، اما تقلیل فعالیت‌های انسانی در قالب کار و مبادلۀ آن با پول چیزی است که دستاوردهای خوبی برای‌مان به‌همراه نداشته است و امروزه شاهد کاهش شدید رضایتمندی در محیط‌های کاری هستیم.


شغل، حرفه، کار

شغل[۲] یعنی کارهای مشخص برای اهداف مشخص. من نیاز دارم کسی در سازمان، به تلفن‌ها جواب بدهد. هم هدف مشخص است و هم کارهایی که باید انجام شوند. به شما یاد می‌دهند که با مشتری چگونه صحبت کنید، مشتری ناراضی را چطور راضی کنید و در یک کلام از شما می‌خواهند که کارها را طبق دستوالعمل‌های تعریف‌شده پیش ببرید. شغل‌ها موقعیت‌ها و نقش‌هایی هستند که قرار است در سازمان‌ها توسط افراد پُر شوند.

حرفه[۳] چیزی از جنس پیشرفت کردن و داشتن تجربه‌های متفاوت است. مثلاً‌ کسی که به کار کردن در سازمان‌های مختلف فکر می‌کند، شغل‌هایش را در مسیری ترسیم کرده که برای او پیشرفت و ارتقاء موقعیت شغلی به‌همراه داشته باشند. اگر شما به کار کردن در یک سازمان تا آخر عمرتان فکر نمی‌کنید و دوست دارید تجربه‌های جدیدی داشته باشید، در مسیر حرفه قدم برمی‌دارید.

کار[۴] خودش را با مفاهیمی همچون معنا، اشتیاق، چالش، رضایتمندی، تنوع، رشد و غیره به ما نشان می‌دهد. اگر بخواهم همۀ این مفاهیم را در یک کلمه جمع کنم، آن کلمه «هویت» است. هویت، کیستی ما را تعیین می‌کند و جایگاه ما را در این کرۀ خاکی یادآوری می‌کند. ما با کاری که برای انجام دادن انتخاب می‌کنیم، مدام در حال تعریف و بازتعریف هویت خود هستیم. کسی که مسیر دلالی را برای پول‌درآوردن انتخاب کرده، رفتارهایی را تولید و بازتولید می‌کند که مستقیماً روی شخصیت[۵]، منش[۶] و هویت او تأثیرگذار است. پس کار مستقیماً با کیستی ما پیوند دارد و بیش از آن‌که به پیروی از دستورالعمل‌ها بپردازد، به‌دنبال اثری است که ما در این دنیا از خودمان به جا می‌گذاریم. ما با کار کردن خودمان را می‌سازیم و هم‌زمان نیز کار ما را می‌سازد.


هر روز بسته را ببر و تحویل بده

کار ارتباط تنگاتنگی با معنا[۷] دارد. اینکه ما از دریچۀ کارمان، احساس می‌کنیم که تأثیرگذار هستیم و می‌توانیم تغییری ایجاد کنیم. کار، ما را از ایستا بودن، پلشتی و  بی‌خاصیت بودن دور می‌کند و باعث می‌شود گرفتار مرداب پوچی و تهی‌بودن نشویم.

اگر به شما بگویم که هر روز ساعت ۲ بعدازظهر بسته‌ای را به فلان آدرس ببرید و پول‌تان را بگیرید، تا کی می‌توانید این کار را انجام دهید؟ آیا وسوسه نمی‌شوید چیزهای بیشتری بدانید؟ مثلاً اینکه داخل بسته چیست که من هر روز باید آن را سر ساعت ۲ جابه‌جا کنم؟ ما آدم‌ها تمایل داریم برای هر کاری که انجام می‌دهیم، دلیلی پیدا کنیم. حتی کسی که می‌گوید من فقط برای پول کار می‌کنم، دلایل و خواسته‌هایی دارد که پول را برای آن‌ها می‌خواهد.

قرار نیست معنای کار چیزی پیچیده، والا، برتر و یا فرازمینی باشد؛ همین‌که شما با قهو‌‌ه‌ای که من درست کرده‌ام، لبخندی می‌زنید و از مزۀ آن کیف می‌کنید، برای من واجد معناست.


کار یعنی بهتر کردن زندگی دیگران

کار با مفهوم ارزش‌آفرینی[۸] هم در ارتباط است. اگر ارزش‌آفرینی را فعالیتی هدفمند برای بهبود کیفیت زندگی دیگران در نظر بگیریم، کار کردن نتیجۀ این ارزش‌آفرینی خواهد بود. باریستایی که تلاش می‌کند قهوۀ خوشمزه‌ای برای مهمانان کافه سرو کند، در بهبود کیفیت کافه‌نشینی و تجربۀ قهوه‌نوشی آن‌ها نقش داشته و این بهبود روی خود او هم تأثیرگذار خواهد بود. اساساً‌ می‌توان ارزش‌آفرینی را هدف غایی کار کردن در نظر گرفت که نتیجۀ این ارزش‌آفرینی ثروت، رفاه، معنا، مشارکت اجتماعی، رشد، تغییر و اثرگذاری است.

من همیشه با این سؤال مشکل داشته‌ام: «کارت چیه؟» این سؤال بیشتر از آنکه به مفهوم «دیگری» اشاره کند، مستقیماً «من» را نشانه می‌گیرد که طرف مقابل با پرسیدن این سؤال بتواند در مورد جایگاه اجتماعی من قضاوت (و بهتر است بگویم پیش‌داوری) کند. اما زمانی که می‌پرسیم: «چه کارهایی انجام داده‌ای تا زندگی دیگران را بهتر کنی؟»، این سؤال اشاره به «دیگری» و تأثیر بر او دارد. اینجاست که پای ارزش‌آفرینی به میان می‌آید و شغل به کار مبدل می‌گردد.


کار، رزومه نیست

رزومه‌هایی که ما برای خود درست می‌کنیم، بیشتر از آن‌که معرف چیستی و کیستی ما باشد، لیستی از شغل‌هاست که در سازمان‌های مختلف و برای دیگران انجام داده‌ایم؟ چرا در ابتدای هیچ کدام از رزومه‌ها چنین بندی وجود ندارد؟: «چه تأثیری روی دیگران گذاشته‌اید؟ چه چیزی را بهبود بخشیده‌اید؟». اساساً رزومه برای این است که ما را برای جایگاهی مشخص و هدفی مشخص و از پیش‌تعیین‌شده انتخاب کنند. این یعنی همیشه این ما هستیم که باید قدوقوارۀ خودمان را متناسب با لباس سازمان‌ها در بیاوریم تا بتوانیم در آن‌ها جای بگیریم و مشغول شویم.


لطفاً من را ببینید

کار از تأثیر[۹] حرف می‌زند، از چیزی که ما دوست داریم پای آن بایستیم و مراقبش باشیم. ما دوست داریم کاری که می‌کنیم دیده شود و «تأثیری» در دنیای خارج داشته باشد.

اگر حاصل تلاش‌تان را روبروی من بگذارید و من بگویم: «مزخرفه! افتضاحه!»، شما می‌توانید با این جمله خود را قانع کنید؟: «من که پولم رو می‌گیرم». طراح لباس دوست دارد کارش دیده شود و حس خوبی به آدم‌ها بدهد، باریستا دوست دارد قهوه‌اش آنقدر خوشمزه باشد که هوش از سر مهمانان کافه ببرد، مکانیک دوست دارد مشتری از کارش راضی باشد و او را به دوستانش معرفی کند. همۀ آدم‌های روی زمین این علاقه و کشش را دارند که کارشان تأثیری روی دیگران بگذارد؛ چه این تأثیر مستقیم و چهره‌به‌چهره باشد، و چه غیر مستقیم. ما اگر بدانیم که کارمان هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و کسی آن را نخواهد دید، در بلندمدت سرخورده می‌شویم و احساس پوچی و بی‌معنایی می‌کنیم. آیا خواننده‌ای را دیده‌اید که آثارش را ضبط کند، روی سی‌دی بریزد و زیر تختش بگذارد؟


افتتاحیۀ کارخانۀ میخ‌سازی

آدام اسمیت در ۱۷۷۶ اعلام کرد که به‌جای این‌که منتظر باشیم میخ را یک نفر بسازد، ده نفر را مشغول ساختن میخ کنیم. یعنی ساخت میخ را به مراحلی مجزا و قابل‌تفکیک تقسیم کنیم و هر مرحله را به کسی بسپاریم. دراین‌صورت روزانه به جای ۲۰۰ تا میخ، ۴۸ هزار میخ خواهیم اشت و این یعنی کارایی و سرعت. خط تولیدی که امروز می‌شناسیم، محصول ایده‌های آدام اسمیت در خصوص تقسیم کار و تفکیک مراحل ساخت محصولات است.

ما در محیط‌ها و سازمان‌هایی کار می‌کنیم که توسط آدم‌ها و نهادهای اجتماعی ساخته‌وپرداخته شده‌اند. خط تولید نوعی نگرش است، مفهوم سلسله‌مراتب در سازمان نوعی ارزش‌گذاری انسان‌ها براساس توانمندی‌های آن‌هاست. ما در فضای کار با مفاهیمی روبه‌رو هستیم که می‌توانند مورد پرسش و چالش قرار بگیرند و از نو، مفهوم‌پردازی و پیاده‌سازی شوند. هدف این است که این مفاهیم را واقعیت‌هایی ثابت و غیرقابل‌تغییر فرض نگیریم.

سؤال این است که چه کسی این باور را در ما نهادینه کرده که کار یعنی پیروی از دستورالعمل‌ها و رسیدن به خروجی‌ها و نتایج پیش‌بینی‌شده؟ چه کسی به ما یاد داده که دریافت پول به‌ازای انجام کارهای تکراری یعنی کار کردن؟ ریشۀ این باورها و پذیرش‌ها کجاست که امروزه به اموری عادی و پذیرفته‌شده تبدیل شده‌اند؟


چه کسی پارتیشن‌ها را ساخت و ما را از هم جدا کرد؟

ما تا زمانی که تلقی خود را از فضای کار مورد بازبینی و واکاوی قرار ندهیم، نمی‌توانیم از فهم این فضا و به تغییر آن صحبت کنیم. فضای کاری که (چه در ذهن و چه در واقعیت عینی) برای ما تعریف کرده‌اند، ناشی از ساماندهی و اعمال قدرت ساختارهای کلان جامعه است و ما نیاز داریم که این ساماندهی‌ها و اعمال قدرت‌ها را بشناسیم. اگر تغییر و بهبودی هم قرار است رخ دهد، اولین مرحلۀ آن شناخت وضع موجود است. برای نمونه می‌توان به فضاهای کاری تفکیک‌شده با پارتیشن‌ها و دیوارهای نیمه‌شفاف اشاره کرد. این نوع فضاها تجسم عینیِ ذهنیت سلسله‌مراتبی و کنترل است. همان‌طور که آدام اسمیت، ساختن میخ را به مراحلی قابل‌تفکیک خُرد کرد، امروز نیز ما فضاهای کاری‌مان را به موقعیت‌هایی[۱۰] تفکیک‌شده تقسیم می‌کنیم که کنترل و کارایی را هر چه بیشتر بالا ببریم.


در این نوشتار سعی کردم در حد بضاعتم به بیان مفهوم کار بپردازم و تا حدودی آن را از مفاهیم دیگری چون شغل، حرفه و کاسبکاری جدا کنم. قطعاً در نوشته‌های آینده بیشتر در مورد کار با هم صحبت خواهیم کرد. اما نکتۀ مهم این است که فضای امید فضایی است که پیوند تنگاتنگی با مفهوم کار (و نه شغل و حرفه و کاسبکاری) دارد؛ کاری که از ایجاد تفاوت در زندگی خودمان و دیگران صحبت می‌کند و بیشتر از آنکه به‌دنبال پیروی از دستورالعمل‌ها باشد، مبتنی بر دیزاین است و ساختنِ مداوم. فضای امید پذیرای کاری است که تأثیرگذار است و منجر به تغییری می‌شود. یادمان نرود که ما برای پیروی از دستورالعمل‌ها پا به این دنیا نگذاشته‌ایم.


[۱] Identity

[۲] Job

[۳] Career

[۴] Work

[۵] Personality

[۶] Character

[۷] Meaning

[۸] Value creation

[۹] Impact

[۱۰] Positions

خانه چیست؟ ما خانه را می‌سازیم یا خانه ما را؟


با شنیدن کلمۀ «خانه» چه چیزهایی در ذهن‌تان تداعی می‌شود؟ آیا به یاد خاطرات خوب کودکی می‌افتید که دیگر از دست رفته‌اند؟ شاید گوشۀ دنج اتاق‌تان با گلدان‌های جورواجور اولین چیزی است که در ذهن‌تان نقش می‌بندد. خانه برای هر کسی تداعی‌کنندۀ چیزهایی است که منحصربه‌فرد، شخصی و به‌شدت با خاطرات و احساسات گره خورده است. این تداعی‌های گوناگون باعث می‌شوند که تلاش کنیم تا به دنبال‌ها پاسخ‌هایی برای پرسش «خانه چیست؟» بگردیم؛ پاسخ‌هایی که نه منجر به تقلیل‌گرایی شوند و نه بیش‌ازحد بدون چهارچوب باشند.


خانه با چاقو تفاوت دارد

اگر من از شما بپرسم که دربارۀ چاقو حرف بزنید و آن را تعریف کنید، احتمالاً می‌گویید: «دسته دارد، باید تیز باشد، خوش‌دست باشد» و غیره. اما اگر بگویم خانه را تعریف کنید، احتمالاً از خاطرات خود می‌گویید، از بوی غذای مادر، از گربه‌ای که روی کاناپه لم می‌دهد، از بالکنی که از آن‌جا در دوران قرنطیۀ ویروس کرونا، به آدم‌ها نگاه کرده‌اید و شاید از دعواهایی بگویید که مدام از کودکی تا به امروز در خانه شاهدش بوده‌اید!

تفاوت خانه با چاقو این است که نمی‌توان به تعریفی جهان‌شمول در مورد آن رسید و قطعاً گفت که خانه در این دسته‌بندی‌ها قرار می‌گیرد. اما اگر بخواهیم بی‌آنکه در دام تقلیل‌گرایی بیفتیم از خانه بگوییم، می‌توان گفت که خانه محل به‌هم‌رسیدنِ احساسات، هیجان‌ها، فعالیت‌ها، کنش‌ها و ارتباط بین اعضای خانواده است.


خانه؛ امن‌ترین جای دنیا در دوران کودکی

امنیت پایه‌ای‌ترین نیازی است که نوزاد انسان آن را طلب می‌کند و خانه جایی است که در کنار توجه، مهر و حضور مادر، این نیاز تأمین می‌شود. کودک هر چه بیشتر در «درونِ» خانه باشد، از ناامنی «بیرونِ» خانه در امان خواهد بود و چهاردیواریِ خانه برای او حریمی است که می‌تواند اولین تجربه‌های بودن در این دنیا را مزه‌مزه کند.

خانه جایی است که در آن «من»[۱] شکل می‌گیرد و هویت فرد در کنار باید و نبایدهای والدین قوام می‌یابد. خانه برای کودک محل زیستن و بودنِ در درون است که او را از دست‌کاری‌ها و ناامنی‌های بیرون از خانه در امان نگه می‌دارد و به او فرصتی می‌دهد تا قبل از ورود به اجتماع، احساس‌ها و هیجان‌های متفاوت و گوناگونی را از سر بگذراند. در یک کلام می‌توان گفت تضاد بیرون و درون، چیزی است که خانه را واجد بُعد فضایی و روانی برای کودک، والدین و دیگر افراد خانواده می‌کند.


فرار از خانه

خانه به همان اندازه که می تواند ظرفی برای شکل‌گیری خاطرات خوب و تجربه‌های دوست‌داشتنی باشد، به همان اندازه می‌تواند آسیب‌زننده باشد. شاید بتوان طیفی را در نظر گرفت که یک سرِ آن «حس تعلق» است و سرِ دیگر آن «حس تنفر». احتمالاً کسانی که از خانه فراری می‌شوند و به کوچه و خیابان پناه می‌برند، در جایی نزدیک به آن سر طیف یعنی تنفر، زندگی می‌کنند.

فکر نکنید که فرار از خانه یعنی کسانی که بزهکارند و قرار است دنبال مواد مخدر و لاابالی‌گری بروند. همین که مرد یا زنی پس از پایان ساعت کاری در دفتر می‌ماند و در اینترنت می‌چرخد که دیرتر به خانه برود، او نیز به نوعی از خانه‌اش فراری است.

اینکه چرا بعضی از آدم‌ها از خانه فراری‌اند، دلایل بسیاری دارد که بیان آن‌ها در این نوشتار نمی‌گنجد، اما نکتۀ مهم این است که فضای خانه می‌تواند هم‌زمان مفاهیم حس تعلق و تنفر را در خود جای دهد. البته باید اذعان داشت که همۀ ما در جایی بین این دو طیف تعلق و تنفر در رفت‌وآمد هستیم؛ ساعت‌هایی اصلاً حال‌وحوصلۀ خانه را نداریم و ساعتی دیگر، دلمان برای چیزهای در خانه تنگ می‌شود.


هر چه شما بگویید

به‌طورکلی می‌توان گفت که خانه اولین جایی که نوزاد به لحاظ فیزکی و روانی پا در آن می‌گذارد و باورهای او شکل می‌گیرد. نوزاد و کودک چون معیارهایی برای سنجش واقعیت ندارد،‌ کاملاً به والدین خود وابسته است و به‌جای آنکه خودش در تصمیم‌گیری و بایدها و نبایدها  نقش داشته باشد، منتظر پدر و مادرش می‌ماند. ازاین‌رو سیستم باورها، ارزش‌ها و معیارهایش بر اساس دستورات، پاداش‌ها و تنبیهات والدینش پایه‌گذاری می‌‌شود. اگر مادری به فرزندش بگوید که «اگر کار اشتباهی بکنی، به آقا پلیسه می‌گم»، فرزند هم چاره‌ای جز این ندارد که بگوید: «هر چه شما بگید».


دختر که لباس رنگی نمی‌پوشد

کودک زمانی می‌تواند از «درونِ» خانه پا بیرون بگذارد و دنیای «بیرون» را تجربه کند که «منِ» او درست و مناسب ساخته شده باشد. این «من» می‌تواند بر اساس سنجش واقعیت با دنیای بیرون وارد تعامل شود. اگر این «من» درست ساخته‌وپرداخته نشده باشد،‌ کودک همچنان براساس سیستم ارزشی خانه[۲] با دنیای بیرون مواجه می‌شود و همینجاست که مشکلات آغاز می‌شوند.

فرض کنید دوست دارید که لباس‌های رنگی بپوشید. اینستاگرام را باز می‌کنید و دنبال لباس‌های رنگی و جذاب می‌گردید، اما یک‌دفعه چیزی در مغزتان می‌گوید: «دختر که رنگی نمی‌پوشه. لباس رنگی جلفه برای دختر. دختر باید سنگین و رنگین باشه». این همان چیزی است که شما از والدین خود در خانه به ارث برده‌اید. این صدا و صداهای مشابه دیگر، همان صداهایی است که نمی‌گذارد ما با واقعیت‌های دور و برمان بی‌واسطه مواجه شویم.


خانه جایی است که ما در آن رشد می‌کنیم و وارد جامعه می‌شویم. هدف این نوشتار این بود که تا حدودی،‌ ویژگی‌ها جایی به اسم خانه را روشن سازد. در نوشته‌های آینده بیشتر در مورد چیستی و چگونگی خانه خواهم نوشت. در نهایت می‌توان گفت که نباید فرض کنیم خانه مکانی خنثی و منفعل است و روی باورهای ما و در یک کلام روی تبیین «کیستی ما» هیچ نقشی نخواهد داشت. همان‌طور که ما خانه را با سنگ و سیمان و بتن می‌سازیم، خانه هم ما را می‌سازد.


[۱] Ego

[۲] منظور از سیستم ارزشی خانه، باورها، ارزش‌ها،‌ خاطرات و رویدادهایی است که کودک تا قبل از رسیدن به بلوغ آن‌ها را تجربه می‌کند و درونی‌سازی می‌کند.

زندگی هوم‌ورکی


به ترن خوش آمدید!

از خواب بیدار می‌شویم، به کار می‌رویم، به خانه برمی‌گردیم. زندگی هوم‌ورکی یعنی رفت‌وآمد هرروزه بین «خانه» و «کار». این همان ترنی است که برای ما ساخته‌اند. کمربندها را ببندید، آماده‌اید؟

به چیزی دست نزنید، شوخی نکنید و کمربندها را به هیچ‌وجه باز  نکنید. راستی! در مسیر هم باالا و پایین‌شدن‌هایی از جنس اضافه‌حقوق و  پاداش برای‌تان در نظر گرفته‌ایم تا از ما راضی باشید و سرگرم شوید. مبادا کار اشتباهی انجام دهید، در‌این‌صورت عصبانی می‌شویم، شما را پیاده می‌کنیم و به ترن دیگری سوارتان می‌کنیم. پس بهتر است وقت خودتان و هم‌قطارهایتان را نگیرید و لذت ببرید.

زندگی هوم‌ورکی یعنی دکمه‌‌ی زندگی را به دست رئیس و جامعه و فرهنگ و باورهای غلط بسپاریم که هر وقت دلشان خواست آن را خاموش و روشن کنند و هر زمان احساس کردند که برخلاف آن‌ها فکر و عمل می‌کنیم، ما را از ترن پیاده کنند.


کار خلاقانه ممنوع!

زمانی که کودک بودیم، دائم در خانه حضور داشتیم.  بعد فضای جدیدی به اسم مدرسه وارد زندگی ما شد. کار هر روز ما این بود که بین «خانه» و «مدرسه» در رفت‌وآمد باشیم. صبح زود بیدار می‌شدیم، به مدرسه می‌رفتیم، به حرف‌های معلم‌مان گوش می‌دادیم، به خانه برمی‌گشتیم.‌تکلیف‌هایمان را در صفحات بی‌روح پُر می‌کردیم و دوباره فردا وضع به همین منوال بود.

بزرگ‌تر شدیم و «مدرسه» جای خودش را به «دانشگاه» داد.  می‌توانید دقیقاً واژه‌ی «دانشگاه» را به‌جای «مدرسه» در پاراگراف قبل بگذارید و یکبار دیگر پاراگراف قبل را بخوانید!

تمام سختی‌ها و رقابت‌های کنکوری و تست‌زنی را پشت‌سر گذاشتیم تا به ما فضای جدید «کار» را اهدا کنند. کارمان این شده بود که هر روز از «خانه» به «کار» برویم و برگردیم و هیچ حرفی نزنیم و هیچ سؤالی نپرسیم که احیاناً ما را توبیخ نکنند و به ما برچسب نزنند.

در نهایت فراموش کردیم که در تمام این رفت‌وآمدها، چیزی زیر دست‌وپا افتاده بود و آن «توانایی ما برای انجام کاری متفاوت، خلاقانه و جدید» بود. کاری که بی‌اندازه دوستش داریم و دل‌مان می‌خواهد با انجام آن، خودمان را به اطرافیان و حتی دنیا معرفی کنیم. هوم‌ورک ما را مشغول کرده است.


چرخ‌های ترن در حال لق‌شدن هستند

با وجود اینکه از کودکی تا به امروز ما را در ترن هوم‌ورک نگه داشته‌اند و به بهانه‌های مختلف سرگرم‌مان کرده‌اند، اما صدای تق‌تقِ چرخ‌های این ترن به گوش می‌رسد. درحال‌حاضر فرصت‌هایی پیش روی ما قرار دارند که ماندن در ترن دیگر نه توجیه‌پذیر است و نه منطقی.

ذاتِ زیستن مداوم در ترن هوم‌ورک، فراموشی است؛ فراموشیِ ماهیت وجودی خودمان و ویژگی‌های که باعث شده از میز و درخت و گربه و سنگ متمایز شویم. چیزهایی که باعث می‌شوند صرفاً از موجودی سربه‌راه فاصله بگیریم و اثر خود را در دنیا بگذاریم. زندگی هوم‌ورکی یعنی قانع‌شدن به خانه و کار و فراموشی فضای سومی به اسم «فضای امید».

هدفم این است که در سلسله نوشته‌هایم شما را قانع کنم که از ترن هوم‌ورک پیاده شوید!

کمی درباره‌ی پروژه‌ی هوم‌ورک


چرا جامعه و فرهنگ رایج به ما اجازه نمی‌دهد که تخیل کنیم و فراتر از فضاهای رسمی و تعریف‌شده قدم برداریم؟ چرا برای هر یک از ما از زمان تولد تا مرگ، مسیر مشخصی را تعریف کرده‌اند که باید «همه» از همین مسیر برویم تا به موفقیت برسیم؟ چرا همیشه از ما خواسته‌اند که سربه‌راه باشیم، سؤال نپرسیم و کامل و بی‌نقص باشیم؟

پروژه‌ی هوم‌ورک با چنین سؤال‌ها و دغدغه‌‌هایی متولد شد؛ دغدغه‌ی فقدان فضایی برای آدم‌ها بین «خانه» و «کار». فضایی که نه مدرسه است نه کلاس کنکور، نه دانشگاه است نه محل کار است. فضایی که بتوانیم در آن تخیل کنیم، زیر بار وضع موجود نرویم و بتوانیم نقشه‌ی مسیر زندگی را «خودمان» بکشیم.

پروژه‌ی هوم‌ورک به دنبال خلق عمدیِ فضاهایی است بین «خانه» و «کار» که به ما اجازه می‌دهد این فضاها را به‌دور از ساختارهای مرسوم جامعه بسازیم، در آن زیست کنیم و به مرور زمان متمایز شویم و تغییری ایجاد کنیم؛ تغییری که مدت‌هاست خودمان و دیگران در انتظارش هستیم.


مانیفست پروژه‌ی هوم‌ورک چیست؟

دو را ه بیشتر وجود ندارد:

۱- هر روز و هر لحظه مدام غر بزنیم و از وضع موجود شکایت کنیم.

۲- کاری صورت دهیم.

مانیفست پروژه‌ی هوم‌ورک مورد دوم است. هوم‌ورک باور دارد که دیگر زمان منتظر نشستن به پایان رسیده و لازم است خودمان دست‌به‌کار شویم. دیگر زمان انتظار برای پذیرفته‌شدن در کنکور و دادن شغل به ما، انتظاری بیهوده است و بهتر است تا دیر نشده به جای واکنش‌دادن به شرایط، اقدام کنیم.


امید و دیزاین؛ دو مؤلفه‌ی اصلی پروژه‌ی هوم‌ورک

پروژه‌ی هوم‌ورک تلاشی است برای ساخت «فضاهای امید» بین «خانه» و «کار» به کمک «دیزاین». اگر امید را معادل «خواستن»[۱] و «ساختن»[۲] در نظر بگیریم، دیزاین به کمک‌مان می‌آید که مابه‌ازای امید را در قالب فضایی ذهنی و عینی بسازیم. پس قلب پروژه‌ی هوم‌ورک امید است و دیزاین.


چرا «فضا»[۳] و نه «مکان»[۴]

فرض کنید که شما دوست دارید برای خودتان کار کنید و کسب‌وکار راه بیندازید. قبل از اینکه مغازه‌ای اجاره کنید یا سایتی راه بالا بیاورید، لازم است در ابتدا در فضایی ذهنی ایده‌پردازی کنید و بعد از بررسی‌های گوناگون، آن را به فضای عینی تبدیل کنید. به عبارتی اول لازم است اهداف خود را از راه‌اندازی استارتاپ یا اجاره‌ی مغازه مشخص کنید و بعد به دنبال هاست و دامنه سایت یا ملک مناسب بروید. پس فضای ذهنی مقدم بر فضای عینی و محقق‌شده است.

 در پروژه‌ی هوم‌ورک هم فضا (فضای ذهنی) بر مکان (فضای عینی) الویت دارد. متأسفانه در جامعه‌ی ما آن‌قدر تخیل و رویاپردازی را از ما دریغ کرده‌اند که اتفاقاً ‌لازم است قبل از ساخت هر فضای عینی، به ساخت و بهبود فضای ذهنی بپردازیم. فضای غالب جامعه‌ی ما چه به لحاظ عینی و چه ذهنی، خانه و کار و است و برای خلق فضای امید لازم است تا مدت‌ها فقط آن را تخیل کنیم و در ذهن‌مان بسازیم تا کم‌کم بتوانیم آن را وارد دنیای واقعی و عینی کنیم. وقتی الگوی ذهنی و مسلط جامعه «خانه، کار، خانه» است، باید برای تغییر آن مدام روی فضای ذهنی کار کنیم که و باور کنیم که این الگو در دنیای فعلی دیگر جواب نمی‌دهد.


هوم‌ورک پروژه است

من همیشه زندگی را تعریف و به‌ثمررساندن پروژه‌ها دیده‌ام. پروژه‌هایی که هیچ‌یک شبیه دیگری نیست و ویژگی‌های متفاوتی دارند. متأسفانه رویکرد پروژه‌محور به زندگی را به ما یاد نداده‌اند و همیشه ما را سرگرم «عملیات» و کارهای تکراری کرده‌اند. البته من موافقم کارهای عملیاتی نیستم، اما اگر زندگی را سراسر عملیات ببینیم، قطعاً دچار ملال و روزمرگی خواهیم شد.

جذابیت پروژه به منحصربه‌فرد بودن آن است و یکنواختی عملیات به تکراری بودن آن. ما هیچ وقت با شروع کاری یکنواخت نمی‌توانیم متوجه علاقه و اشتیاق خود به آن کار شویم، چون ذات عملیات با خود مشغولیت و عادت را به‌همراه دارد، اما می‌توانیم برای کشف علاقه‌ی خود پروژه‌ای را در نظر بگیریم و در مسیر آن متوجه شویم که آیا آن کار را دوست داریم یا نه.

مزیت پروژه نسبت به عملیات این است که پروژه منحصربه‌فرد است، قابلیت کشف دارد،  آغاز و انتهای مشخص دارد و در زمان مشخصی باید به پایان برسد. فرض کنید که شما می‌خواهید متوجه شوید که آیا قهوه‌ی اسپرسو را دوست دارید یا نه. برای این کار می‌توانید برای مدت یک هفته (زمان مشخص) به کافه‌های مختلف سی بزنید و قهوه‌های گوناگون را امتحان کنید و در مسیرِ این یک هفته «کشف» کنید که آیا می‌توانید اسپرسو را وارد زندگی خود کنید یا نه.

باور پروژه‌ی هوم‌ورک هم این است که زندگی سراسر تعریف و به پایان‌رساندن پروژه‌هاست. پروژه‌هایی که باعث کشف علاقه‌ی ما می‌شود، برای ما درآمدزایی دارد، ما را وارد دنیای هنر می‌کند، برای ما برند شخصی به‌همراه دارد و غیره.


به هوم‌ورک قانع نشوید و از آن بیرون بزنید

خواسته‌ی من از شما این است که به فضای هوم‌ورک (خانه و کار) قانع نشوید و از آن بیرون بزنید. حتماً شما هم مثل من به نتیجه رسیده‌اید که فضای هوم‌ورک برای ساختن آرزوها و رویاهایمان، بیش‌ازاندازه کوچک و تنگ است. فضای هوم‌ورک فضای سرکوب و راضی شدن به وضع موجود است؛ فضایی است که در حال فروپاشی است.

و در نهایت خواسته‌ی من از شما این است که اسیر دامِ خوشحالی‌های ۱۰ دقیقه‌ای و قورت‌دادن غورباقه‌ها نشوید. اگر دیگر نمی‌توانید با وضع موجود بسازید، پس دنیای خودتان را بسازید. دنیای شما «فضای امیدی» است که می‌توانید آن را به کمک «دیزاین» خلق و در آن زندگی کنید و به دیگران نیز نشان دهید که امید یعنی خواستن و ساختن. چرا ما آن فردی  نباشیم که تغییری ایجاد می‌کند و آدم‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

قرار است در بخش نوشته‌ها بیشتر در مورد نحوه‌ی ساختن فضای امید با شما حرف بزنم و خوشحال می‌شوم که دیدگاه‌های ارزشمند خود را با من در میان بگذارید.


[۱] Will-power

[۲] Way-power

[۳] Space

[۴] Place