چرا هر روز باید از رختخواب بیرون بزنیم؟ چه کسانی یا چه چیزهایی ما را مجبور کردهاند که هر روز از خواب بیدار شویم، سر کار برویم و به خانه بازگردیم؟ اگر یکی پیدا شود و بگوید: «هر چقدر پول بخواهی به تو میدهم و تو لازم نیست تا آخر عمر کار کنی»، آیا ما دست از کار کردن میکشیم؟
در این نوشته قرار است کمی در مورد فضای کار صحبت کنیم و ویژگیهای این فضا را مورد بررسی قرار دهیم. قطعاً این نوشته، مقدمهای است برای ورود به مفهوم کار و فضای کار و صرفاً بهصورت مختصر به بیان ویژگیهایی میپردازد که بتوانیم بسط آنها را به آینده موکول کنیم.
فضای کار؛ بیشترین درگیری ذهنی ما
فضای کار در کنار فضای اولِ «خانه» و فضای سومِ «امید» قرار میگیرد. به نظر میرسد که این فضا درگیری بیشتری به لحاظ ذهنی، زمانی و میزان حضور برای ما ایجاد میکند. در خانه که هستیم، به کار فکر میکنیم و اینکه قرار است با فلان پروژه چه کار کنیم؟ گزارشی که قرار بود آماده کنیم را در چه قالبی ارائه دهیم؟ میتوان گفت که روزانه حدوداً بین ۸ تا ۱۰ ساعت، حضور فیزیکی در فضای کاری داریم.
حتی کسانی هم که به صورت آزادکاری یا فریلنسری کار میکنند نیز مدام (به لحاظ ذهنی و نه الزاماً فیزیکی) درگیر فضای کار هستند؛ اینکه پروژۀ فلان شرکت را قبول کنند یا نه؟ آیا میتوانند در موعد مقرر، فایلها را تحویل بدهند یا نه؟ و پرسشهایی از این جنس. پس به نظر میرسد که پرداختن به فضای کار میتواند به فهم دو فضای دیگر یعنی «فضای خانه» و «فضای امید» کمک کند و نسبت آن را با این دو فضا شفافتر کند.
خب! بیایید کمی وارد فضای کار بشویم:
پولت را بگیر، با بقیهاش کاری نداشته باش!
آیا حاضرید که پول خوبی به شما بدهند و همانند یک برده با شما رفتار کنند؟؛ هر وقت اراده کردند احضارتان کنند، سرتان فریاد بکشند، کارهای شخصیشان را هم به شما واگذار کنند، هیچ نظری از شما نخواهند و فقط بگویند از دستورالعملها پیروی کنید، با خلاقیت شما کاری نداشته باشند و فقط نیروی جسمی شما برای آنها مهم باشد و نه ذهنتان. شاید بگویید مگر ممکن است؟ بله! در حال حاضر هستند آدمهایی که بهناچار تن به این شرایط میدهند و نمیتوانند برای برونرفت از آن کاری صورت دهند.
متأسفانه یکی از بزرگترین خطاهایی که در دنیای کار صورت گرفته این است که آدمها فقط برای پول کار میکنند. در حدود ۳ قرن است که در این تفکر مردابگونه دستوپا میزنیم و پذیرفتهایم که بهترین روش برای امرارمعاش، دریافت پول به ازای کار است. یعنی «من» جسم و ذهنم را در اختیار و تحت سلطۀ «دیگری» قرار میدهم و پاداشم را در قالب پول دریافت میکنم. یکی از بزرگترین و مخربترین تبعات این نگرش، کالاییشدن کار است. یعنی انسان به ابژۀ تولید ثروت برای سیستمهای سرمایهداری تبدیل میشود و کار او به کالایی قابل مبادله تقلیل داده میشود. اما چیزی که در این بین زیر دستوپا له میشود، معنا، اشتیاق، رضایتمندی و در یک کلام، «هویت»[۱] انسان است.
کارِ بدون مزد، بردگی و سرسپردگی است. هیچکس دوست ندارد رایگان برای دیگران کار کند، اما تقلیل فعالیتهای انسانی در قالب کار و مبادلۀ آن با پول چیزی است که دستاوردهای خوبی برایمان بههمراه نداشته است و امروزه شاهد کاهش شدید رضایتمندی در محیطهای کاری هستیم.
شغل، حرفه، کار
شغل[۲] یعنی کارهای مشخص برای اهداف مشخص. من نیاز دارم کسی در سازمان، به تلفنها جواب بدهد. هم هدف مشخص است و هم کارهایی که باید انجام شوند. به شما یاد میدهند که با مشتری چگونه صحبت کنید، مشتری ناراضی را چطور راضی کنید و در یک کلام از شما میخواهند که کارها را طبق دستوالعملهای تعریفشده پیش ببرید. شغلها موقعیتها و نقشهایی هستند که قرار است در سازمانها توسط افراد پُر شوند.
حرفه[۳] چیزی از جنس پیشرفت کردن و داشتن تجربههای متفاوت است. مثلاً کسی که به کار کردن در سازمانهای مختلف فکر میکند، شغلهایش را در مسیری ترسیم کرده که برای او پیشرفت و ارتقاء موقعیت شغلی بههمراه داشته باشند. اگر شما به کار کردن در یک سازمان تا آخر عمرتان فکر نمیکنید و دوست دارید تجربههای جدیدی داشته باشید، در مسیر حرفه قدم برمیدارید.
کار[۴] خودش را با مفاهیمی همچون معنا، اشتیاق، چالش، رضایتمندی، تنوع، رشد و غیره به ما نشان میدهد. اگر بخواهم همۀ این مفاهیم را در یک کلمه جمع کنم، آن کلمه «هویت» است. هویت، کیستی ما را تعیین میکند و جایگاه ما را در این کرۀ خاکی یادآوری میکند. ما با کاری که برای انجام دادن انتخاب میکنیم، مدام در حال تعریف و بازتعریف هویت خود هستیم. کسی که مسیر دلالی را برای پولدرآوردن انتخاب کرده، رفتارهایی را تولید و بازتولید میکند که مستقیماً روی شخصیت[۵]، منش[۶] و هویت او تأثیرگذار است. پس کار مستقیماً با کیستی ما پیوند دارد و بیش از آنکه به پیروی از دستورالعملها بپردازد، بهدنبال اثری است که ما در این دنیا از خودمان به جا میگذاریم. ما با کار کردن خودمان را میسازیم و همزمان نیز کار ما را میسازد.
هر روز بسته را ببر و تحویل بده
کار ارتباط تنگاتنگی با معنا[۷] دارد. اینکه ما از دریچۀ کارمان، احساس میکنیم که تأثیرگذار هستیم و میتوانیم تغییری ایجاد کنیم. کار، ما را از ایستا بودن، پلشتی و بیخاصیت بودن دور میکند و باعث میشود گرفتار مرداب پوچی و تهیبودن نشویم.
اگر به شما بگویم که هر روز ساعت ۲ بعدازظهر بستهای را به فلان آدرس ببرید و پولتان را بگیرید، تا کی میتوانید این کار را انجام دهید؟ آیا وسوسه نمیشوید چیزهای بیشتری بدانید؟ مثلاً اینکه داخل بسته چیست که من هر روز باید آن را سر ساعت ۲ جابهجا کنم؟ ما آدمها تمایل داریم برای هر کاری که انجام میدهیم، دلیلی پیدا کنیم. حتی کسی که میگوید من فقط برای پول کار میکنم، دلایل و خواستههایی دارد که پول را برای آنها میخواهد.
قرار نیست معنای کار چیزی پیچیده، والا، برتر و یا فرازمینی باشد؛ همینکه شما با قهوهای که من درست کردهام، لبخندی میزنید و از مزۀ آن کیف میکنید، برای من واجد معناست.
کار یعنی بهتر کردن زندگی دیگران
کار با مفهوم ارزشآفرینی[۸] هم در ارتباط است. اگر ارزشآفرینی را فعالیتی هدفمند برای بهبود کیفیت زندگی دیگران در نظر بگیریم، کار کردن نتیجۀ این ارزشآفرینی خواهد بود. باریستایی که تلاش میکند قهوۀ خوشمزهای برای مهمانان کافه سرو کند، در بهبود کیفیت کافهنشینی و تجربۀ قهوهنوشی آنها نقش داشته و این بهبود روی خود او هم تأثیرگذار خواهد بود. اساساً میتوان ارزشآفرینی را هدف غایی کار کردن در نظر گرفت که نتیجۀ این ارزشآفرینی ثروت، رفاه، معنا، مشارکت اجتماعی، رشد، تغییر و اثرگذاری است.
من همیشه با این سؤال مشکل داشتهام: «کارت چیه؟» این سؤال بیشتر از آنکه به مفهوم «دیگری» اشاره کند، مستقیماً «من» را نشانه میگیرد که طرف مقابل با پرسیدن این سؤال بتواند در مورد جایگاه اجتماعی من قضاوت (و بهتر است بگویم پیشداوری) کند. اما زمانی که میپرسیم: «چه کارهایی انجام دادهای تا زندگی دیگران را بهتر کنی؟»، این سؤال اشاره به «دیگری» و تأثیر بر او دارد. اینجاست که پای ارزشآفرینی به میان میآید و شغل به کار مبدل میگردد.
کار، رزومه نیست
رزومههایی که ما برای خود درست میکنیم، بیشتر از آنکه معرف چیستی و کیستی ما باشد، لیستی از شغلهاست که در سازمانهای مختلف و برای دیگران انجام دادهایم؟ چرا در ابتدای هیچ کدام از رزومهها چنین بندی وجود ندارد؟: «چه تأثیری روی دیگران گذاشتهاید؟ چه چیزی را بهبود بخشیدهاید؟». اساساً رزومه برای این است که ما را برای جایگاهی مشخص و هدفی مشخص و از پیشتعیینشده انتخاب کنند. این یعنی همیشه این ما هستیم که باید قدوقوارۀ خودمان را متناسب با لباس سازمانها در بیاوریم تا بتوانیم در آنها جای بگیریم و مشغول شویم.
لطفاً من را ببینید
کار از تأثیر[۹] حرف میزند، از چیزی که ما دوست داریم پای آن بایستیم و مراقبش باشیم. ما دوست داریم کاری که میکنیم دیده شود و «تأثیری» در دنیای خارج داشته باشد.
اگر حاصل تلاشتان را روبروی من بگذارید و من بگویم: «مزخرفه! افتضاحه!»، شما میتوانید با این جمله خود را قانع کنید؟: «من که پولم رو میگیرم». طراح لباس دوست دارد کارش دیده شود و حس خوبی به آدمها بدهد، باریستا دوست دارد قهوهاش آنقدر خوشمزه باشد که هوش از سر مهمانان کافه ببرد، مکانیک دوست دارد مشتری از کارش راضی باشد و او را به دوستانش معرفی کند. همۀ آدمهای روی زمین این علاقه و کشش را دارند که کارشان تأثیری روی دیگران بگذارد؛ چه این تأثیر مستقیم و چهرهبهچهره باشد، و چه غیر مستقیم. ما اگر بدانیم که کارمان هیچ نتیجهای نخواهد داشت و کسی آن را نخواهد دید، در بلندمدت سرخورده میشویم و احساس پوچی و بیمعنایی میکنیم. آیا خوانندهای را دیدهاید که آثارش را ضبط کند، روی سیدی بریزد و زیر تختش بگذارد؟
افتتاحیۀ کارخانۀ میخسازی
آدام اسمیت در ۱۷۷۶ اعلام کرد که بهجای اینکه منتظر باشیم میخ را یک نفر بسازد، ده نفر را مشغول ساختن میخ کنیم. یعنی ساخت میخ را به مراحلی مجزا و قابلتفکیک تقسیم کنیم و هر مرحله را به کسی بسپاریم. دراینصورت روزانه به جای ۲۰۰ تا میخ، ۴۸ هزار میخ خواهیم اشت و این یعنی کارایی و سرعت. خط تولیدی که امروز میشناسیم، محصول ایدههای آدام اسمیت در خصوص تقسیم کار و تفکیک مراحل ساخت محصولات است.
ما در محیطها و سازمانهایی کار میکنیم که توسط آدمها و نهادهای اجتماعی ساختهوپرداخته شدهاند. خط تولید نوعی نگرش است، مفهوم سلسلهمراتب در سازمان نوعی ارزشگذاری انسانها براساس توانمندیهای آنهاست. ما در فضای کار با مفاهیمی روبهرو هستیم که میتوانند مورد پرسش و چالش قرار بگیرند و از نو، مفهومپردازی و پیادهسازی شوند. هدف این است که این مفاهیم را واقعیتهایی ثابت و غیرقابلتغییر فرض نگیریم.
سؤال این است که چه کسی این باور را در ما نهادینه کرده که کار یعنی پیروی از دستورالعملها و رسیدن به خروجیها و نتایج پیشبینیشده؟ چه کسی به ما یاد داده که دریافت پول بهازای انجام کارهای تکراری یعنی کار کردن؟ ریشۀ این باورها و پذیرشها کجاست که امروزه به اموری عادی و پذیرفتهشده تبدیل شدهاند؟
چه کسی پارتیشنها را ساخت و ما را از هم جدا کرد؟
ما تا زمانی که تلقی خود را از فضای کار مورد بازبینی و واکاوی قرار ندهیم، نمیتوانیم از فهم این فضا و به تغییر آن صحبت کنیم. فضای کاری که (چه در ذهن و چه در واقعیت عینی) برای ما تعریف کردهاند، ناشی از ساماندهی و اعمال قدرت ساختارهای کلان جامعه است و ما نیاز داریم که این ساماندهیها و اعمال قدرتها را بشناسیم. اگر تغییر و بهبودی هم قرار است رخ دهد، اولین مرحلۀ آن شناخت وضع موجود است. برای نمونه میتوان به فضاهای کاری تفکیکشده با پارتیشنها و دیوارهای نیمهشفاف اشاره کرد. این نوع فضاها تجسم عینیِ ذهنیت سلسلهمراتبی و کنترل است. همانطور که آدام اسمیت، ساختن میخ را به مراحلی قابلتفکیک خُرد کرد، امروز نیز ما فضاهای کاریمان را به موقعیتهایی[۱۰] تفکیکشده تقسیم میکنیم که کنترل و کارایی را هر چه بیشتر بالا ببریم.
در این نوشتار سعی کردم در حد بضاعتم به بیان مفهوم کار بپردازم و تا حدودی آن را از مفاهیم دیگری چون شغل، حرفه و کاسبکاری جدا کنم. قطعاً در نوشتههای آینده بیشتر در مورد کار با هم صحبت خواهیم کرد. اما نکتۀ مهم این است که فضای امید فضایی است که پیوند تنگاتنگی با مفهوم کار (و نه شغل و حرفه و کاسبکاری) دارد؛ کاری که از ایجاد تفاوت در زندگی خودمان و دیگران صحبت میکند و بیشتر از آنکه بهدنبال پیروی از دستورالعملها باشد، مبتنی بر دیزاین است و ساختنِ مداوم. فضای امید پذیرای کاری است که تأثیرگذار است و منجر به تغییری میشود. یادمان نرود که ما برای پیروی از دستورالعملها پا به این دنیا نگذاشتهایم.
[۱] Identity
[۲] Job
[۳] Career
[۴] Work
[۵] Personality
[۶] Character
[۷] Meaning
[۸] Value creation
[۹] Impact
[۱۰] Positions