بایگانی برچسب برای: خلاقیت

از دیزاین تا فراموشی

دیزاین اگر به‌درستی فهم نشود، می‌تواند باعث فراموشی کسب‌وکارها و برندها در ذهن مخاطبان‌شان شود. دیزاین قرار است زندگی ما را بهتر کند، نه اینکه دستاویزی باشد برای کارهایی که ما دوست داریم برچسب دیزاین را روی آن‌ها بچسبانیم.

| چگونه دیزاین زندگی را بهتر می‌کند؟ |

کافه‌ها از آن جنس کسب‌وکارهایی هستند که مستقیم به زیست روزمرۀ آدم‌ها گره می‌خورند. فرق است بین کافه با خشک‌شویی که لباست را تحویل می‌دهی، قبض می‌گیری و چند روز بعد تحویلش می‌گیری؛ نه مراوده‌ای در کار است، نه خاطره‌ای که از فضا در ذهن نقش بندد.

آدم‌ها دل می‌بندند به کافه‌ها، به خاطره‌ها، به روایت‌هایی که لابه‌لای زندگی پرمشقت‌شان از دل کافه‌ها بیرون می‌کشند تا بتوانند به زندگی ادامه دهند. جایی می‌خواندم که می‌گفت تو می‌توانی قهوه را در خانه‌ات بخوری، اما کافه می‌روی که آدم‌ها را ببینی، زندگی را تماشا کنی. این تعبیر خوبی است، دوستش دارم، اما کافی نیست.

گاهی پیش آمده که حوصلۀ خودم را هم نداشته‌ام چه برسد به آدم‌ها، اما بساطم را زده‌ام زیر بغلم تا خودم را به کافه‌ای در مرکز شهر برسانم تا فلان قهوۀ اسپشیالتی را از دست بهمان باریستایِ کاردرست بخورم تا زندگی برایم قابل‌تحمل‌تر شود.

چندی پیش کافه‌ای زنجیره‌ای و معروف در شهر تهران دست به تغییراتی زد تا مهمانانش را با تجربه‌ای جدید مواجه کند، اما این مواجهه به‌نحوی بود که صدای مهمانان را درآورد. اولین تغییر، منوی کافه و قیمت‌ها بود. برای نمونه شما می‌توانید برای قهوه‌های بدون شیر (مثلاً اسپرسو و امریکانو)، بازه‌ای بین ۳۷ تا ۴۲ هزار تومان را انتخاب کنید؛ یعنی اسپرسو ۳۷ هزار تومان و امریکانو  ۴۲ هزار تومان. اگر کاپوچینو بخواهید باید ۴۷ هزار تومان بپردازید.

همین قیمت‌ها تا چندی پیش ۲۵ هزار تومان برای اسپرسو و ۳۲ هزار تومان برای کاپوچینو بود. همین تغییر قیمت به‌همراه تغییرات ظاهری در نحوۀ‌سِرو قهوه، کیک و غذا نیز باعث شد که مشتریان ناراضی شوند. جالب اینجا بود که این کافه به بهانۀ خلق تجربه‌ای جدید مبتنی بر دیزاین، مدتی در شبکه‌های اجتماعی دم از این تغییر می‌زد که می‌خواهیم اتفاق‌های هیجان‌انگیزی را رقم بزنیم.

وقتی کافه‌ای به بهانۀ استراتژی رشد لباس دیزاین بر تن می‌کند و  به مهمانان همیشگی‌اش پشت می‌کند و آن‌ها را دمِ دَر می‌گذارد، یادش می‌رود که دوران فراموشیِ همراهان (بخوانید مشتری) دیرزمانی است به پایان رسیده و باز نادیده می‌گیرد که امروزه روایت دها‌ن‌به‌دهان آدم‌ها پُر زورتر و سیال‌تر از تصمیمات یک‌طرفۀ آن‌ها در اتاق‌های شیشه‌ایِ دربسته است.

امروزه کسب‌وکارهای موفق تمام زورشان را می‌زنند که با مشتریان‌شان به هر ضرب‌وزور و ترفندی، دیالوگ برقرار کنند تا به او بفهمانند که تو برای ما مهم هستی. آن‌ها خوب می‌دانند که تنش‌ها و تغییرات سنگین بدون مشارکت‌دادن مشتری و هم‌آفرینی با او، نتیجه‌اش جز رهسپار شدن مشتری به سمت دیگری نیست.  

اگر قرار است دیزاین و تفکر دیزاین به ما کمک کند که در دنیای مملو از رقابت و تغییرات سریع، راه‌حل‌های کارآمد را وارد فضای کسب‌وکار کنیم، لازم است اصول اولیۀ دیزاین را بدانیم و تلاش کنیم مبتنی بر فرایند حل‌مسئلۀ دیزاین، راهکارهایی اثربخش خلق کنیم.

دنیای کسب‌وکار امروز این را خوب یاد گرفته که بر روی هر تغییر یک‌طرفه و لحظه‌ای، برچسب دیزاین و تجربۀ متفاوت نچسباند؛ دیزاین اولین قدمش همدلی است و همدلی یعنی اینکه:

خودت را جای مشتری بگذار.

دیزاین به ما یادآوری می‌کند که انسانیم

سرشت دیزاین به گونه‌ای است که ما را درگیر کنش‌ها، رفتارهای و مدل‌های ذهنی‌ای می‌کند که ربط مستقیمی با انسان بودن و نیازهای انسانی ما دارند. اگر دیزاین را باور کنیم و آن را در زندگی روزمرۀ خود پیاده کنیم، به دستاوردها و بینش‌هایی می‌رسیم که نه تنها از بار مشکلات‌مان کم می‌شود، بلکه لحظاتی نصیب‌مان می‌شود که احساس می‌کنیم انسانیم و می‌توانیم تأثیرگذار و الهام‌بخش باشیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید، فهرستی است از کیفیت و سرشت دیزاین و تأثیر آن بر زندگی و وجه انسان‌بودن‌مان. دوست دارم مدام این فهرست را به‌روز کنم و چیزهای جدیدی را با شما به اشتراک بگذارم.  


دیزاین:

۱- نیاز ما به آفریدن و خلق کردن را برطرف می‌کند.

۲- به ما یاد می‌دهد که همدلی کنیم. چه با خود و چه دیگری.

۳- ما را دعوت به شناخت دنیای ناشناخته‌ها و کمتردیده‌شده‌ها می‌کند و حس کنجکاوی‌مان را سیراب می‌کند و اجازه نمی‌دهد یکجانشین باشیم و بگندیم.

۴- در لابه‌لای روزمرگی‌ها دست ما را می‌گیرد و به چیزهای بزرگ‌تری وصل می‌کند؛ به بهبود مدامِ کیفیت زندگی خودمان و دیگران.

۵- به ما گوشزد می‌کند که ما نه کارمان هستیم و نه رزومه‌هایمان، بلکه ما با دستاوردها و تأثیراتی که روی اطرافیان‌مان گذاشته‌ایم تعریف می‌شویم.

۶- ما را وادار می‌کند دست به هنر بزنیم و لذت خلق کردن چیز جدیدی را تجربه کنیم.

۷- به ما فرصت می‌دهد که از لاک محافظه‌کاری بیرون بیاییم و دست به تغییر بزنیم.

۸- یادآوری می‌کند که دنیا نه فرصتی برای «هر چه بیشتر جمع کردن»، که فرصتی برای «هر چه بهتر کردن» است. ما با بهتر کردن‌ها احساسِ انسان بودن خواهیم داشت؛ بهتر کردن زندگی خودمان و دیگران.

۹-  ما را از ماشین غول‌پیکر ماشین سرمایه‌داری بیرون می‌کشد و اجازه می‌دهد احساس چرخ‌دنده بودن نکنیم و به هنرِ «ساختن» و «تفاوت ایجاد کردن» مشغول شویم.

۱۰- ما را از پشت میز بلند می‌کند و اجازه می‌دهد به‌جای پرسه‌‌زدن‌های بیهودۀ ذهن، دست‌به‌کار شویم.

۱۱- از ما می‌خواهد به جای درگیر شدن با «همینی که هست»، به استقبال «چه می‌شود اگر؟» برویم.

۱۲- تأکید می‌کند که زندگی مجموعه‌ای از هدف‌ها نیست، بلکه مسیری است از تغییر، بهتر شدن و پاسخ‌های جدید پیدا کردن برای مسائلی که هنوز حل نشده‌اند و روی دستمان مانده‌اند.

۱۳- حس کنجکاوی ما را زنده نگه می‌دارد و از ما می‌خواهد که برای حل کردن مشکلات، سؤال‌های خوب بپرسیم تا به جواب‌های مناسب برسیم.

۱۴- چهارچوبی در اختیارمان قرار می‌دهد که بتوانیم وضع موجود و باورهای غلط را به چالش بکشیم، آن‌ها را اصلاح کنیم و کیفیت زندگی‌مان را بهبود دهیم.

۱۵- فضایی برای‌مان می‌سازد تا صرفاً «کارکرد» را مدنظر قرار ندهیم، بلکه به «احساسات»،‌ «هیجانات»، «علایق» و «آرزو»‌های خودمان نیز توجه داشته باشیم.

۱۶- دست‌مان را می‌گیرد تا از پستوی نم‌زدۀ ذهن‌مان بیرون بیاییم و به چیزهایی فکر کنیم که هنوز وجود ندارند و می‌توانند با دستان ما ساخته شوند و زندگی خودمان و دیگران را بهتر کنند.

۱۷- از ما می‌خواهد که خودمان را با هیچ کس جز خودمان مقایسه نکنیم، زیرا ما منحصربه‌فردیم و می‌توانیم کارهایی بکنیم که تابه‌حال به ذهن هیچ‌کسی خطور نکرده است.

۱۸- از ما دعوت می‌کند که از خانه و کار بیرون بزنیم و در فضای امید زیست کنیم؛ فضایی که مختص به خودمان است و قلمرویی است برای تجربۀ انسان‌‌ بودن و هنرمند بودن.

۱۹- ما را در فرایندِ خلق کردن هل می‌دهد تا به لحظه‌های بینش و «یافتم! یافتم!» برسیم و لبخندی از ته دل بزنیم.

۲۰- به ما گوشزد می‌کند که نمی‌توان جهان را در به مجموعه‌ای «فرایندهای مشخص»، «دقیق» و «قابل شناسایی» تقلیل داد، بلکه جهان بیش از آنکه فکر می‌کنیم، خلاق، شکل‌نیافته، موم‌شکل و پر از واقعیت‌های گریزان است که می‌توانیم با عینک دیزاین به نظارۀ آن‌ها بنشینیم.


اصول دیزاین برای بهبود کیفیت زندگی (قسمت اول)

بدترین اتفاقی که می‌تواند بر سر پدیده‌ای بیفتد این است که از کارکرد اصلی خود جدا شده و به مقوله‌ای تزئینی و بی‌خاصیت بدل گردد. دم‌دستی‌ترین چیزی که الان به ذهنم می‌رسد، خنزر پنزرهای بوفه‌ها یا ویترین‌های خانه‌هاست. بشقاب و قاشق‌ و چنگالی که از زندگی روزمرۀ ما جدا شده و به اشیائی تماشایی تقلیل داده شده‌اند.

همین بلا بر سر دیزاین هم آمده؛‌ ما دیزاین را قاب کرده‌ و به دیوار آویخته‌ایم و البته هرازگاهی به آن نگاه می‌کنیم و دستمالی بر سر و رویش می‌کشیم. بله ما برای دیزاین ارزش قائلیم، اما ارزشی تزئینی و بدون کارکرد که به‌هیچ‌وجه وارد جریان زندگی روزمرۀ ما نشده است.


دیزاین برای حل مشکلات اساسی است

دیزاین اگر به درد زندگی روزمره نخورد و در گالری‌ها، اشیای تزئینی، فشن، اتومبیل و‌ معماری‌های فاخر جا خوش کند، روزبه‌روز انحصارطلبانه‌تر می‌شود و روزبه‌روز از ما دورتر. نتیجۀ رویکرد این است که ما در خانه‌هایی زندگی می‌کنیم که بیشتر مهندسان (بسازبفروش‌ها!) آن را ساخته‌اند، تا دیزاینرها آن را دیزاین کرده باشند؛ خانه‌هایی تقلیل‌داده‌شده به کارکردهای اولیه، بدون هیچ حسی از آرامش یا احساس بودن در جایی منحصربه‌فرد.

نمی‌خواهم غر بزنم و وادی نوستالژی بیفتم، اما می‌خواهم بگویم: «دیزاین دست‌کم گرفته شده است». می‌خوام بگویم که دیزاین فقط در ناخن نیست و می‌تواند در حل مشکلات اساسی و بزنگاه‌ها دست ما را بگیرد و نجات‌مان دهد. دیزاین می‌تواند در ساختن مسیر شغلی، انجام پروژه‌های سازمانی و فکری، نگاه دوباره به پدیده‌ها و به‌طورکلی ساختن زندگی در کنارمان باشد. اما قبل از هر چیزی، آشنایی با اصول دیزاین بسیار مهم است.


دیزاین چگونه مداخله می‌کند؟

اصول دیزاین شامل دو بخش است: «منش» و «روش». دیزاین از مسیر «منش» و «روش» وارد جریان زندگی روزمره می‌شود تا کیفیت زندگی‌مان را بهبود بخشد. اشتباه است اگر انتظار داشته باشیم که روش را بگیریم و منش را رها کنیم. نمی‌توانیم بدون فهم و درکِ «چرایی‌‌ها» و «چیستی‌ها» به جان «چگونگی‌ها» بیفتیم و آن‌ها را تکه‌پاره کنیم. با فرمول و جزوه نمی‌توان به دیزاین نزدیک شد و با آن زندگی کرد. اساساً دیزاینرِ زندگی روزمره کسی است که همه‌چیز را از خلال عینک دیزاین می‌بیند و در هوای دیزاین نفس می کشد.

من در ادامه، پروندۀ «منش» از اصول دیزاین را برای شما باز می‌کنم و با اجازۀ شما، «روش» را به نوشتار دیگری موکول می‌کنم که حوصله‌تان سر نرود. اگر تا همین‌جا هم با من همراه بوده‌اید، کلاه از سر برمی‌دارم.


منش دیزاین

منش یا کاراکتر[۱] دیزاین مجموعه‌ای از باورها و طرز فکرها[۲] است. کارول دوئک در کتاب «طرز فکر» به دو نوع طرز فکر اشاره می‌کند:

۱- طرز فکر ایستا: یعنی پذیرفتن خود و «بودن». باور به اینکه ما ویژگی‌های تغییرناپذیری داریم.

۲- طرز فکر رشد: یعنی پذیرفتن خود و «شدن». باور به اینکه ما می‌توانیم تغییر کنیم.

مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که به «طرز فکر رشد» باور داشته باشیم. دیزاین از ما می‌خواهد خود را بپذیریم، اما در وضعیتی ایستا باقی نمانیم و مدام باورهای خود و پدیده‌ها را به چالش بکشیم و به‌هیچ‌وجه آن‌ها را طبیعی، عادی و بدون تغییر در نظر نگیریم.

البته منش دیزاین صرفاً در باور به طرز فکر رشد خلاصه نمی‌شود. برای دیزاینر شدن و زندگی مبتنی بر دیزاین لازم است:


خلاقیت خودمان را باور کنیم

ما را گول زده‌اند که خلاقیت[۳] در اختیار و  انحصار هنرمندان است. ما همه خلاق هستیم. در نوشتۀ چراغ خلاقیت این نکته را طرح کردم که خیره شدن به سقف برای رسیدن به نتایج خلاقانه، آب در هاون کوبیدن است و حاصل سال‌ها کار سخت است. خلاقیت فرشته‌ای نیست که روزی بیاید و بر شانه‌هایمان بنشیند و از فردا نان‌مان در روغن باشد. خلاقیت هدیه‌ای است که ناخودآگاه‌مان به ما می‌دهد و کافی است ما در جریان زندگی شیرجه بزنیم.


دست به ساختن بزنیم

ما با ساختن[۴] و سر و شکل دادن به ذهنیات خود می‌توانیم آن‌ها را از حالت ذهنی و انتزاعی خارج کرده و آن‌ها را به صورت عینی و واقعی مشاهده کنیم. مثلاً اگر سال‌هاست که در خیالات خود رویای برنامه‌نویس شدن داریم، می‌توانیم سایت Codecademy را باز کنیم و چند خط کد بزنیم و ببینیم آیا از ساختن لذت می‌بریم یا نه. با نشستن و رویاپردازی، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.


 هر چه زودتر شکست بخوریم

هر شکست، تجربه‌ای به ما هدیه می‌دهد. این تجربه از جنس تجربه‌ای که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما دارند نیست. تجربۀ بزرگ‌ترها ناشی از انباشت رویدادهای تکرار پذیر است که به الگوها و بینش‌هایی برای توصیه و نصیحت تبدیل شده‌اند. تجربه‌ای که در شکست وجود دارد راهی است برای رسیدن هر چه زودتر به بینش. در دیزاین ما دوست داریم زودتر شکست بخوریم تا مسیر را بهبود دهیم. هر شکست با بینشی همراه است که ما را در رسیدن به نتیجۀ مطلوب نزدیک می‌کند. شکستِ زودهنگام به ما نشان می‌دهد که چیزی کار نمی‌کند و جواب نمی‌دهد و بهتر است به‌جای چسبیدن به ایده‌های اولیه، آن‌ها را رها کنیم تا از شکست‌های بزرگ‌تر در آینده جلوگیری کنیم.


همدلی کنیم

«اگه می‌خوای دخترا رو بفهمی، کفش پاشنه‌بلند بپوش و یه شیکم بِزا». این توصیه‌ای است که چند سال پیش از زبان یک دوست شنیدم و هیچ وقت یادم نمی‌رود که با لحنی همراه با خشم و غم بر سرم آوار کرد. به نظرم این بهترین مثال برای درک مفهوم همدلی[۵] است. اینکه ما سعی کنیم خودمان را در با تمامی شرایط، جای دیگری بگذاریم و سعی کنیم با عینک او به دنیا نگاه کنیم. مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که با خودمان و دیگران همدلی کنیم.


ابهام را بپذیریم

اگر قرار بود «همان همیشگی» جواب بدهد، دیگر لازم نبود به‌‌سراغ دیزاین برویم. قطعیت و پیش‌بینی‌پذیری برای مسائل مهندسی است نه مسائل دیزاین. بله پیچی که شل شده را باید سفت کرد، اما وقتی هدفی را تعیین کرده‌ایم و انگیزه‌ای برای رسیدن به آن نداریم چه باید کرد؟ منش دیزاین از ما می‌خواهد که ابهام[۶] را فرصتی برای رسیدن به راه‌حل‌های غیرمنتظره و پیش‌بینی‌ناپذیر مدنظر قرار دهیم.


خوش‌بین باشیم

خوش‌بینی[۷] به زبان ساده یعنی اینکه باور داشته باشیم در آینده اتفاق‌های خوب بیشتر از اتفاق‌های بد خواهند بود. ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را آن‌طور که می‌خواهیم رقم بزنیم، اما دیزاین به ما یادآوری می‌کند که به «امکان» و «شدن» باور داشته باشیم. برادران رایت اگر می‌خواستند صرفاً به داشته‌های خود تکیه کنند و زیرِ بار فشار نشدن‌ها بروند، احتمالاً  ما امروز در بهترین حالت، در حال بادبادک‌بازی بودیم،‌نه سوار بر هواپیما.   


تکرار کنیم

تکرار[۸]، تکرار، تکرار. می‌توانیم این سه کلمه را روی کاغذ بنویسیم و روی دیوار اتاق‌ یا شرکت‌مان بچسبانیم. تنها راه مبارزه با غول بدشکل و بدقوارۀ کمال‌گرایی این است که بسازیم، شکست بخوریم و دوباره تکرار کنیم تا به نتیجه برسیم. هیچ راه دیگری نداریم. این را منِ کمال‌گرایِ له‌شده به شما می‌گویم.

اگر می‌خواهید از مواهب دیزاین برخوردار شوید و کیفیت زندگی‌‌تان را بهبود دهید،‌ لازم نیست شاخ غول را بشکنید. کافی است اصول دیزاین را یاد بگیرید. تا اینجا به‌صورت مختصر با منش دیزاین آشنا شدید. در نوشتۀ بعدی سراغ روش دیزاین خواهیم رفت.



[۱] Character

[۲] Mindset

[۳] Creativity

[۴] Make

[۵] Empathy

[۶] Ambiguity

[۷] Optimism

[۸] Iterate

همۀ ما دیزاینر هستیم


همیشه منتظر بودم تا تابستان از راه برسد و با پدرم به میدان توپخانه برویم. میدانی که پر از آدم‌ها و ماشین‌ها بود، اما برای من محل گردهمایی بهترین بازی‌های «سِگا»[۱] بود. سگا بعد از «میکرو» آمد و شده بود تنها تفریح روزهای کودکی من. البته در کنار سگا من عاشق ماشین کنترلی بودم. ماشین‌هایی که می‌خریدم، اما!

عمر مفید ماشین کنترلی در خانه‌ی ما یک هفته بود و بعد از آن دچار بحران هویت می‌شد. بعد از یک هفته که از بالا و پایین بردن آن از پُشتی و لب دیوار و نرده‌ها خسته می‌شدم، با چهارسو می‌افتادم به جانش و به کوچک‌ترین اجزای ممکن تبدیلش می‌کردم. ماشین کنترلی بعد از یک هفته تبدیل می‌شد به پنکه، آسانسور و آژیر درب اتاقم. اگر داستان اسباب‌بازی[۲] را دیده باشید، می‌توانم به شما بگویم که ماشین کنترلی‌ها برای من همان آقای کله‌سیب‌زمینی[۳] بود که همیشه داشت دنبال لب و گوش و سبیلش می‌گشت.


زندگی کولاژگونه

زندگی من از بچگی کولاژی[۴] بود از خرت‌وپرت‌های دور و برم:

– با آرمیچر ماشین کنترلی، موتور آسانسور درست می‌کردم برای فرستادن کاماندوهای پلاستیکی به طبقه‌‌ی سوم.

– با لیزر و بوق دوچرخه دزدگیر می‌ساختم برای درب اتاقم.

– با سیم و خازن و لحیم، دستگاه اعصاب‌سنج درست می‌کردم برای مفرح‌کردن فضای خانه.

همیشه این کولاژوار زیستن را دوست داشته‌ام. امروز هم از دل اتفاق‌ها و پدیده‌ها چیزهایی بیرون می‌کشم برای ساختن چیزهای جدید و از این راه، زندگی معناهای بیشتر و متفاوت‌تری را پیش‌رویم می‌گذارد.


خلاقیت را از ما می‌گیرند، اما دلیل نمی‌شود!

احتمالاً این جمله را شنیده‌اید که می‌گویند: «از یک جایی به بعد، خلاقیت کودکی را از ما می‌گیرند». بله خلاقیت کودکی را از ما می‌گیرند، اما اگر قرار است این فقدان به نوستالژی و اندوه دوران ازدست‌رفته‌ی خوش کودکی منجر شود، خطرناک است. ما باید به جای اندوه گذشته را خوردن، دست‌به‌کار شویم.

دیزاین چیزی جز پاسخ به مسئله‌های موجود نیست. دیزاین چیزی جز یافتن راه‌حل برای مشکلات همیشگی نیست. اگر امروز شما توانسته‌اید برای مشکلی، راه‌حل جدیدی پیدا کنید، پس شما هم دیزاینر هستید. نباید بگذاریم بار سنگین معنای واژه‌ها ما را بترساند. هر چه بیشتر بترسیم،‌ بیشتر در خود فرو می‌رویم. اصلاً بگذارید خیال‌تان را راحت کنم؛ دیزاین یعنی یافتن مشکل و پاسخ‌دادن به آن مشکل.


زندگی با یافتن و ساختن

اگر ما سعی کنیم که به این یافتن و پاسخ‌دادنِ همیشگی عادت کنیم، می‌توانیم دیزاینر شویم و زندگی خود را هرلحظه دیزاین کنیم. همه‌ی ما می‌توانیم ماشین کنترلی‌های دور و برمان را از هم باز کنیم و چیزهای جدیدی بسازیم که نه تنها خودمان، بلکه دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم.


[۱] Sega

[۲] Toy Story

[۳] Mr. Potato Head

[۴] Collage

چراغ خلاقیت


«میهای چیک سنت میهایی» از دانشمندان و نویسندگان مورد علاقه‌ی من است. چند سال پیش که کتاب «تجربه‌ی اوج» از این نویسنده و روانشناس را می‌خواندم، سراسر غرق لذت و کشف بودم که چطور می‌توان به کاری علاقه‌مند شد و غرقگی را تجربه کرد.

چیک سنت میهایی در کتاب فوق‌العاده‌ی خود به نام « خلاقیت (روان شناسی کشف و اختراع)» می‌گوید:

«دستاوردهای خلاقانه به‌هیچ‌وجه نتیجه‌ی بینش‌های لحظه‌ای مانند روشن‌شدن چراغی در تاریکی نیستند، بلکه حاصل سال‌ها کار سخت هستند».


در سقف خبری نیست

خودم مدت‌ها فکر می‌کردم که باید روزها و ماه‌ها و سال‌ها به سقف خیره بمانم تا چراغی در تاریکی روشن شود و من در یک لحظه، تجربه‌ی «یافتم، یافتم» ارشمیدش را در آغوش بگیرم. اما زمان زیادی گذشت تا فهمیدم باید بی‌وقفه بنویسم، حرف بزنم،‌ دور بریزم، شکست بخورم تا شاید جمله‌ای یا ایده‌ای خودش را به من نشان دهد.


هوم‌ورک کار را ساده ‌می‌کند

می‌توانیم هر روز بیدار شویم و همان کارهای همیشگی را در «خانه» و «کار» انجام دهیم تا شب فرابرسد و دوباره فردا دست‌به‌کار شویم. احتمالاً دیگران (و من‌جمله رئیس‌مان) ما را به‌خاطر این سربه‌راهی و فرمان‌پذیری تحسین می‌کنند. البته جامعه دوست دارد که ما هر روز به ترن هوایی روزمرگی سوار شویم و آخر شب از آن پیاده شویم.

کمتر کسی ما را دعوت به تولید بی‌وقفه‌ی ایده می‌کند. کمتر کسی اجازه می‌دهد خیال‌پردازی کنیم و کمتر کسی این فرصت را  به ما می‌دهد که شکست بخوریم و یاد بگیریم. هوم‌ورک برای این ساخته شده که ما کار خلاقانه را ببوسیم و کنار بگذاریم و صرفاً خودمان را مشغول کنیم. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که می‌خواهیم دست‌به‌کار شویم.


کجا میری؟

قسمت سخت، عذاب‌آور، دردناک، طردشدگی، مورد تمسخر قرار گرفتن و احتمالاً تا مدتی تنها ماندن آن‌‌‌جایی است که تصمیم می‌گیرید که از ترن هوایی پیاده شوید. از زمانی که تصمیم به پیاده‌شدن می‌گیرید، سختی‌ها آغاز می‌شوند؛ احتمالاً تا مدتی سرتان گیج می‌رود، هنوز از دور صدای رئیس‌تان را می‌شنوید که می‌گوید: «کجا میری؟ جایی بهتر از اینجا گیرت نمیاد»، یا ممکن است صدای پچ‌پچ کردن آدم‌های سوار بر ترن، اذیت‌تان کند که می‌گویند: «کجا داره میره؟ دلش خوشه انگار، لگد به بختش داره می‌زنه».


چراغ را فراموش کنید

در پسِ هر تغییر و پیاده‌شدنی این اتفاق‌ها رخ می‌دهند، اما اگر هم‌زمان آن‌ها را بشنوید و نادیده بگیرید،  می‌بینید که در جایی دوردست نشسته‌اید و هرازگاهی به آدم‌های درون ترن نگاه می‌اندازید و دوباره مشغول کارتان می‌شوید. یادمان نرود، اگر قرار است تغییری اتفاق بیفتد، اولین مرحله این است که باور کنیم هیچ کسی برایمان چراغی در تاریکی روشن نخواهد کرد و این خود ما هستیم که باید دست‌به‌کار شویم و به سوی نور حرکت کنیم.