اصول دیزاین برای بهبود کیفیت زندگی (قسمت اول)

بدترین اتفاقی که می‌تواند بر سر پدیده‌ای بیفتد این است که از کارکرد اصلی خود جدا شده و به مقوله‌ای تزئینی و بی‌خاصیت بدل گردد. دم‌دستی‌ترین چیزی که الان به ذهنم می‌رسد، خنزر پنزرهای بوفه‌ها یا ویترین‌های خانه‌هاست. بشقاب و قاشق‌ و چنگالی که از زندگی روزمرۀ ما جدا شده و به اشیائی تماشایی تقلیل داده شده‌اند.

همین بلا بر سر دیزاین هم آمده؛‌ ما دیزاین را قاب کرده‌ و به دیوار آویخته‌ایم و البته هرازگاهی به آن نگاه می‌کنیم و دستمالی بر سر و رویش می‌کشیم. بله ما برای دیزاین ارزش قائلیم، اما ارزشی تزئینی و بدون کارکرد که به‌هیچ‌وجه وارد جریان زندگی روزمرۀ ما نشده است.


دیزاین برای حل مشکلات اساسی است

دیزاین اگر به درد زندگی روزمره نخورد و در گالری‌ها، اشیای تزئینی، فشن، اتومبیل و‌ معماری‌های فاخر جا خوش کند، روزبه‌روز انحصارطلبانه‌تر می‌شود و روزبه‌روز از ما دورتر. نتیجۀ رویکرد این است که ما در خانه‌هایی زندگی می‌کنیم که بیشتر مهندسان (بسازبفروش‌ها!) آن را ساخته‌اند، تا دیزاینرها آن را دیزاین کرده باشند؛ خانه‌هایی تقلیل‌داده‌شده به کارکردهای اولیه، بدون هیچ حسی از آرامش یا احساس بودن در جایی منحصربه‌فرد.

نمی‌خواهم غر بزنم و وادی نوستالژی بیفتم، اما می‌خواهم بگویم: «دیزاین دست‌کم گرفته شده است». می‌خوام بگویم که دیزاین فقط در ناخن نیست و می‌تواند در حل مشکلات اساسی و بزنگاه‌ها دست ما را بگیرد و نجات‌مان دهد. دیزاین می‌تواند در ساختن مسیر شغلی، انجام پروژه‌های سازمانی و فکری، نگاه دوباره به پدیده‌ها و به‌طورکلی ساختن زندگی در کنارمان باشد. اما قبل از هر چیزی، آشنایی با اصول دیزاین بسیار مهم است.


دیزاین چگونه مداخله می‌کند؟

اصول دیزاین شامل دو بخش است: «منش» و «روش». دیزاین از مسیر «منش» و «روش» وارد جریان زندگی روزمره می‌شود تا کیفیت زندگی‌مان را بهبود بخشد. اشتباه است اگر انتظار داشته باشیم که روش را بگیریم و منش را رها کنیم. نمی‌توانیم بدون فهم و درکِ «چرایی‌‌ها» و «چیستی‌ها» به جان «چگونگی‌ها» بیفتیم و آن‌ها را تکه‌پاره کنیم. با فرمول و جزوه نمی‌توان به دیزاین نزدیک شد و با آن زندگی کرد. اساساً دیزاینرِ زندگی روزمره کسی است که همه‌چیز را از خلال عینک دیزاین می‌بیند و در هوای دیزاین نفس می کشد.

من در ادامه، پروندۀ «منش» از اصول دیزاین را برای شما باز می‌کنم و با اجازۀ شما، «روش» را به نوشتار دیگری موکول می‌کنم که حوصله‌تان سر نرود. اگر تا همین‌جا هم با من همراه بوده‌اید، کلاه از سر برمی‌دارم.


منش دیزاین

منش یا کاراکتر[۱] دیزاین مجموعه‌ای از باورها و طرز فکرها[۲] است. کارول دوئک در کتاب «طرز فکر» به دو نوع طرز فکر اشاره می‌کند:

۱- طرز فکر ایستا: یعنی پذیرفتن خود و «بودن». باور به اینکه ما ویژگی‌های تغییرناپذیری داریم.

۲- طرز فکر رشد: یعنی پذیرفتن خود و «شدن». باور به اینکه ما می‌توانیم تغییر کنیم.

مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که به «طرز فکر رشد» باور داشته باشیم. دیزاین از ما می‌خواهد خود را بپذیریم، اما در وضعیتی ایستا باقی نمانیم و مدام باورهای خود و پدیده‌ها را به چالش بکشیم و به‌هیچ‌وجه آن‌ها را طبیعی، عادی و بدون تغییر در نظر نگیریم.

البته منش دیزاین صرفاً در باور به طرز فکر رشد خلاصه نمی‌شود. برای دیزاینر شدن و زندگی مبتنی بر دیزاین لازم است:


خلاقیت خودمان را باور کنیم

ما را گول زده‌اند که خلاقیت[۳] در اختیار و  انحصار هنرمندان است. ما همه خلاق هستیم. در نوشتۀ چراغ خلاقیت این نکته را طرح کردم که خیره شدن به سقف برای رسیدن به نتایج خلاقانه، آب در هاون کوبیدن است و حاصل سال‌ها کار سخت است. خلاقیت فرشته‌ای نیست که روزی بیاید و بر شانه‌هایمان بنشیند و از فردا نان‌مان در روغن باشد. خلاقیت هدیه‌ای است که ناخودآگاه‌مان به ما می‌دهد و کافی است ما در جریان زندگی شیرجه بزنیم.


دست به ساختن بزنیم

ما با ساختن[۴] و سر و شکل دادن به ذهنیات خود می‌توانیم آن‌ها را از حالت ذهنی و انتزاعی خارج کرده و آن‌ها را به صورت عینی و واقعی مشاهده کنیم. مثلاً اگر سال‌هاست که در خیالات خود رویای برنامه‌نویس شدن داریم، می‌توانیم سایت Codecademy را باز کنیم و چند خط کد بزنیم و ببینیم آیا از ساختن لذت می‌بریم یا نه. با نشستن و رویاپردازی، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.


 هر چه زودتر شکست بخوریم

هر شکست، تجربه‌ای به ما هدیه می‌دهد. این تجربه از جنس تجربه‌ای که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما دارند نیست. تجربۀ بزرگ‌ترها ناشی از انباشت رویدادهای تکرار پذیر است که به الگوها و بینش‌هایی برای توصیه و نصیحت تبدیل شده‌اند. تجربه‌ای که در شکست وجود دارد راهی است برای رسیدن هر چه زودتر به بینش. در دیزاین ما دوست داریم زودتر شکست بخوریم تا مسیر را بهبود دهیم. هر شکست با بینشی همراه است که ما را در رسیدن به نتیجۀ مطلوب نزدیک می‌کند. شکستِ زودهنگام به ما نشان می‌دهد که چیزی کار نمی‌کند و جواب نمی‌دهد و بهتر است به‌جای چسبیدن به ایده‌های اولیه، آن‌ها را رها کنیم تا از شکست‌های بزرگ‌تر در آینده جلوگیری کنیم.


همدلی کنیم

«اگه می‌خوای دخترا رو بفهمی، کفش پاشنه‌بلند بپوش و یه شیکم بِزا». این توصیه‌ای است که چند سال پیش از زبان یک دوست شنیدم و هیچ وقت یادم نمی‌رود که با لحنی همراه با خشم و غم بر سرم آوار کرد. به نظرم این بهترین مثال برای درک مفهوم همدلی[۵] است. اینکه ما سعی کنیم خودمان را در با تمامی شرایط، جای دیگری بگذاریم و سعی کنیم با عینک او به دنیا نگاه کنیم. مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که با خودمان و دیگران همدلی کنیم.


ابهام را بپذیریم

اگر قرار بود «همان همیشگی» جواب بدهد، دیگر لازم نبود به‌‌سراغ دیزاین برویم. قطعیت و پیش‌بینی‌پذیری برای مسائل مهندسی است نه مسائل دیزاین. بله پیچی که شل شده را باید سفت کرد، اما وقتی هدفی را تعیین کرده‌ایم و انگیزه‌ای برای رسیدن به آن نداریم چه باید کرد؟ منش دیزاین از ما می‌خواهد که ابهام[۶] را فرصتی برای رسیدن به راه‌حل‌های غیرمنتظره و پیش‌بینی‌ناپذیر مدنظر قرار دهیم.


خوش‌بین باشیم

خوش‌بینی[۷] به زبان ساده یعنی اینکه باور داشته باشیم در آینده اتفاق‌های خوب بیشتر از اتفاق‌های بد خواهند بود. ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را آن‌طور که می‌خواهیم رقم بزنیم، اما دیزاین به ما یادآوری می‌کند که به «امکان» و «شدن» باور داشته باشیم. برادران رایت اگر می‌خواستند صرفاً به داشته‌های خود تکیه کنند و زیرِ بار فشار نشدن‌ها بروند، احتمالاً  ما امروز در بهترین حالت، در حال بادبادک‌بازی بودیم،‌نه سوار بر هواپیما.   


تکرار کنیم

تکرار[۸]، تکرار، تکرار. می‌توانیم این سه کلمه را روی کاغذ بنویسیم و روی دیوار اتاق‌ یا شرکت‌مان بچسبانیم. تنها راه مبارزه با غول بدشکل و بدقوارۀ کمال‌گرایی این است که بسازیم، شکست بخوریم و دوباره تکرار کنیم تا به نتیجه برسیم. هیچ راه دیگری نداریم. این را منِ کمال‌گرایِ له‌شده به شما می‌گویم.

اگر می‌خواهید از مواهب دیزاین برخوردار شوید و کیفیت زندگی‌‌تان را بهبود دهید،‌ لازم نیست شاخ غول را بشکنید. کافی است اصول دیزاین را یاد بگیرید. تا اینجا به‌صورت مختصر با منش دیزاین آشنا شدید. در نوشتۀ بعدی سراغ روش دیزاین خواهیم رفت.



[۱] Character

[۲] Mindset

[۳] Creativity

[۴] Make

[۵] Empathy

[۶] Ambiguity

[۷] Optimism

[۸] Iterate

2 پاسخ
    • محمد وحیدطاری
      محمد وحیدطاری گفته:

      سلام سعید جان
      ممنونم از اینکه وقت گذاشتی برای خوندن نوشته‌ام و اینکه نظرت رو گفتی.
      همون‌طور که گفتی، بهتره برای شروع روی ذهنیت و بهتره بگم مدل ذهنی‌مون کار کنیم تا بتونیم نتایج بهتری بگیریم.
      بهت پیشنهاد می‌کنم کتاب جدید «آدام گرنت» به نام «دوباره فکر کن» رو یه نگاهی بنداز. دیدگاه‌های جالبی داره برای تغییر و به‌روزکردنِ باورهامون.

      پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید ؟
در گفتگو ها شرکت کنید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *