چطور میتوانیم از شور و شوقمان کسب درآمد کنیم؟
حدود دو هفتۀ پیش به دعوت راهکارگاه بههمراه «تارا بختیار» و «علیرضا عربی» دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن صحبت کردیم. برای من تجربۀ بسیار ارزشمندی بود و با دیدگاههای جالبی آشنا شدم و امیدوارم برای مخاطبان هم مفید بوده باشد.
این گفتگو سه پنل داشت که در بستر تلگرام بهصورت صوتی برگزار شد و هر یک از ما سه نفر تلاش کردیم به سؤالات میزبان پاسخ دهیم:
۱- پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟
۲- پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟
۳- پنل سوم: کسبوکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟
آنچه در ادامه میخوانید، پاسخهای من به سؤالهایی است برای نزدیک شدن به مفهوم شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن؛ اینکه اساساً شور و شوق چیست و آیا برای پیشرفت در کار به آن نیاز داریم یا باید آن را کنار بگذاریم و به فکر پولدرآوردن باشیم؟
پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟
۱- تعریف شما از شور و شوق چیست؟
برای من شور و شوق داشتن یا «پَشِنِت بودن»[۱] در برابر «بیتفاوتبودن»[۲] قرار میگیرد. به زعم «رولو مِی»[۳]، بیاحساسی حالتی است که فضای ناامیدی، بیهودگی و پوچی سراغمان میآید. ما در این حالت احساس میکنیم که نمیتوانیم تفاوتی ایجاد کنیم و یا روی چیزی یا کسی تأثیر بگذاریم.
این بیتفاوتی بهمرورزمان منجر به بیاعتنایی شده و شیفتگی ما را نسبت به چیزها کم میکند. جالب اینکه این بیتفاوتی و بیاعتنایی به نوعی مکانیزم دفاعی تبدیل میشود که اجازه میدهد با دلهرهها و دلشورههایی که به سراغمان میآیند، مقابله کنیم. بهعبارتی، بیتفاوتی واکنش ما نسبت به بیاشتیاقی است.
فرض کنید «بتمن»[۴] هر روز از خواب بیدار شود، صبحانه بخورد، سوار ماشین غولپیکر و جذابش شود، به اتاق کارش در طبقۀ بیستم ساختمان برود، کارتابلاش را باز کند، چندتا ایمیل جواب دهد، اینستاگرام را بالا و پایین کند و سر ساعت ۵ به خانهاش برگردد و به فکر نجات شهر و مردمانش نباشد. این میشود بیتفاوتی و مشغولبودن به روزمرگیها.
از طرفی پشن یا شور و شوق، احساسی است که ما شیفتۀ چیزی یا کسی میشویم و این شیفتگی با خودش هیجانها را بههمراه دارد. مثلاً «رِمی»[۵] موش سرآشپزِ انیمیشن «رتتوییل»[۶] که شیفتۀ آشپزی، طعمها، ترکیبکردنها، بو کردن و مزهمزهکردنِ غذاست. او به غذا و کیفیت آن اهمیت میدهد و خانواده و دوستانش را از پرسه زدن در سطل آشغالها، به تجربه کردنِ غذاهای باکیفیت دعوت میکند. این میشود شور و شوق و اهمیتدادن؛ ما با اهمیت دادن به چیزی، شور و شوق خودمان را نسبت به آن چیز ابراز میکنیم.
۲- شور و شوق پیدا کردنی است یا ساختنی؟
به نظرم ساختی است و شاید اینطور بگویم: «خلق کردنی» است. وقتی ما میسازیم[۷]، اجزایی را کنار هم قرار میدهیم و چیزی را میسازیم، اما وقتی خلق[۸] میکنیم، چیزی را بهوجود میآوریم[۹]؛ این یعنی ما با چیزی از جنس کشف مواجه هستیم.
به نظرم خطرناکترین جمله این است که: «برید دنبال عشق و علاقهتون»[۱۰]. خیلیها این توصیه را به ما میکنند، اما نمیگویند چهجوری؟ کجا عشق و علاقهمان را پیدا کنیم؟ کِی برویم دنبالش؟ از کجا شروع کنیم؟
چقدر ما آزمونهای پیدا کردنِ شغل و شخصیتشناسی داریم که هیچ کمکی به ما نمیکنند و نمیتوانند مسیری برای کشف کردن شور و شوق، پیشِ رویمان بگذارند. اینکه من بدانم میتوانم وکیل، فرمانده یا رهبر شوم، نمیتواند نشاندهندۀ این باشد که آیا واقعاً شور و شوق من در این وضعیتها تعریف میشود یا خیر.
پشن و شور و شوق، نیازمند «توجه کردن» و «توسعه دادن» است. متأسفانه چیزی که کمتر به ما میگویند این است:
«شور و شوق ما نسبت به چیزی، بعد از شروع کردن، امتحان کردن و کشف کردن آن چیز به دست میآید».
ما تا درگیر چیزی نشویم، نمیتوانیم بفهمیم که آیا علاقهای به آن چیز داریم یا نه. ما باید امتحان کنیم، کشف کنیم و توسعه دهیم. در یک کلام، اگر میخواهید به چیزی علاقمند شوید، خودتان را با آن درگیر کنید و ببینید آیا آن را دوست دارید یا نه. اگر میخواهید ببینید که قهوۀ اسپرسو دوست دارید یا تُرک، تنها یک راه دارید: به کافه بروید و از هر دو قهوه امتحان کنید.
پیشنهاد میکنم اگر میخواهید شروع، امتحان و کشف کنید، دیزاین[۱۱] و تفکر دیزاین[۱۲] را وارد زندگیتان کنید. دیزاینر بودن در زندگی یعنی اینکه:
– بپذیریم که زندگی مسیر است و نه تعدادی اهداف مشخص که فرهنگ و جامعه به ما تحمیل میکند که باید به آنها برسیم و موفق شویم. مسیر بودنِ زندگی یعنی رشد مداوم و تغییر مداوم.
– بپذیریم که برای پرسشها و مسئلههای موجود، تنها یک جواب وجود ندارد. همین شیوۀ زندگی فعلیمان را درنظر بگیریم. این شیوه، تنها یک شیوۀ زیستِ ماست و میتوانیم به جستجو، کشف و ساختن شیوههای جدیدی از زندگی برویم.
– منتظر نمانیم تا شور و شوق بهسراغمان بیاید. دیزاین به ما کمک میکند که از پشت میز بلند شویم، امتحان کنیم و مسیر دلخواهمان را در زندگی خلق کنیم. دیزاین و تفکر دیزاین به ما کمک میکند تا زندگی را با شروع کردن و ساختنهای مداوم، دیزاین کنیم.
> اگر دوست دارید بیشتر از دیزاین بدانید، سری به این نوشتهها بزنید:
چگونه دیزاین زندگی را بهتر میکند؟
۳- چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی را دنبال میکنیم؟
من دوست دارم اینجا به جای «درست» و «غلط» بودنِ شور و شوق، به «مفید» و «غیرمفید» بودنِ آن اشاره کنم.
شما نمیتوانی از من بپرسی: «محمد. اینکه تو رفتی سمت قهوه درسته یا نه؟». شما میتوانی بپرسی: «آیا رفتنِ تو سمت قهوه برایت مفید بوده؟ دستاوردی داشتهای؟». چون شما از زندگی من خبر نداری و نمیتوانی درستبودن یا غلطبودن انتخابهای من را با متر و معیارهای بیرونی بسنجی.
حال برگردیم به سؤال شما که چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی (مفیدی) را دنبال کردهایم؟ به نظرم دو تا مفهوم در اینجا میتواند برای ما روشنگر باشد. یکی از این مفاهیم «بیرونی» است و دیگری «درونی»:
۱- ارزشآفرینی (معیار بیرونی):
اینکه آیا کارهایی که من در راستای شور و شوقم انجام میدهم، کیفیت زندگی آدمها را بهتر میکند؟ و آیا این بهتر کردن کیفیت زندگی دیگران برای من دستاورد مالی هم دارد؟
کسی که صرفاً در خانهاش نقاشی میکشد و اثرش را به فروش نمیگذارد، برای عشق و علاقۀ خودش کار میکند و البته ایرادی هم ندارد. اما چون بحث ما پیوند بین شور و شوق و کار کردن است، لازم است این معیار ارزشآفرینی و کسب درآمد را مدنظر قرار دهیم. کسی که عاشق نقاشی است و از آن درآمد هم دارد، میتوان گفت در مسیر مفید بودنِ شور و شوقش گام برمیدارد.
این معیار ارزشآفرینی و اثر گذاشتن روی کیفیت زندگی دیگران برای این است که «کار نکنیم برای کار». چون همانطور که اشاره کردم، بعد از مدتی به بیانگیزگی و بیتفاوتی میرسیم و در دامِ کارهای تکراری و روزمره میفتیم. ما اگر تأثیر کاری که انجام میدهیم را نبینیم، احساس میکنیم که نمیتوانیم تفاوتی در زندگی خود و دیگران ایجاد کنیم. برویم سراغ معیار دوم.
۲- تجربۀ غرقگی (معیار درونی):
وقتی بچه بودم، یادم میآید برادرم ساعتها پشت ساز مینشست و فراموش میکرد که باید غذا بخورد. صبح از خواب بیدار میشد، پشت ساز میرفت و گاهی اوقات فقط شام میخورد.
تجربۀ غرقگی[۱۳]تجربهای است که وقتی کاری انجام میدهیم، متوجه گذر زمان نمیشویم. بهعبارتی، از حالت خودآگاه فاصله میگیریم و غرق یک تجربۀ عمیق میشویم.
مثلاً برای خودم این لحظات در هنگام خوردن قهوه فراهم میشود. یا لحظههایی که در حال کار بر روی محتوا و ارائۀ چیز جدیدی هستم. یکی ممکن است موقع تصویرسازی این لحظهها سراغش بیاید، یکی دیگر موقع دیزاین یک ساختمان.
پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟
۱- شور و شوق عامل پیشرفت است یا مانع آن؟
اگه این سؤال را ۲۷۰ سال پیش از من میپرسیدید میگفتم مانع پیشرفت. چون شیوۀ کار و اقتصاد صنعتیِ ناشی از انقلاب صنعتی، استقبالی از شور و شوق شما نمیکرد و فقط به کارایی نگاه میکرد و تنها هنر شما این بود که سربهراه باشید و از دستورالعملها پیروی کنید. همه چیز از قبل تعریف شده بود و کافی بود سرِ ساعت در کارخانه حاضر شوید.
اما درحالحاضر میتوانم بگویم شور و شوق میتواند (و باید) عامل پیشرفت باشد. ما در پارادایمهای جدیدی حضور داریم که یکی از آنها تحول دیجیتال است و بسیاری از تحلیلها و تصمیمها بهمدد هوش مصنوعی و الگوریتمها در حال انجام است. دستیار الکسا یا گوگل امروز میتواند حتی بهتر از یک منشی، برای شما برنامهریزی کند و حتی در مواقعی بهجای شما تصمیم بگیرد.
تحول دیجیتال و فناوریهای نوین مثل اینترنت، اینترنت اشیاء، هوش مصنوعی، بلاکچین و غیره به ما یادآوری میکند که لازم است کارهایی فراتر از فرایندهای مبتنی بر عصر اقتصاد صنعتی انجام دهیم؛ کارهایی مثل ارتباط برقرار کردن بین آدمها. البته منظورم ارتباط انسانی است که مبتنی بر داستان، قصهپردازی و روایت است.
پرداختن به شور و شوق به ما این فرصت را میدهد که چیزهای تازهای وارد زندگی و بازار کنیم که بیشتر از جنس معنا، داستان، بازی، هنر، جالبتوجهبودن، همانهمیشگینبودن و دیزاین هستند. شور و شوق به ما فرصت و فضا میدهد که کارهای جدیدی بکنیم، بین آدمها ارتباط برقرار کنیم، کاری بکنیم که آدمها انتظار بکشند تا ما کارِ بعدی خود را منتشر کنیم. شما ببینید، خیلی از آدمها لحظهشماری میکنند تا اپیسود جدید پادکست چنلبی منتشر شود و در شبکههای اجتماعی عاجزانه از علی بندری درخواست میکنن که «آقا پس کِی اپیسود جدید میدی؟»؛ این یعنی کارِ جدید کردن.
شور و شوق به ما کمک میکند داستانهایی خلق کنیم که ارزش صحبتکردن و شنیدهشدن داشته باشند.
۲- چقدر باید به آن اهمیت دهیم؟
باید تا اندازهای به آن اهمیت بدهیم که احساس کنیم انسانیم. انسانبودن هم یعنی اهمیتدادن به چیزهایی که برای ما (تجربۀ غرقگی؛ معیار درونی) و دیگری (ارزشآفرینی؛ معیار بیرونی) واجد معنا هستند.
۳- برای موفقیت به شور و شوق نیاز داریم؟
اگر بخواهم موفقبودن را به عامل ارزشآفرینی ربط دهم (یعنی اینکه کارهایی بکنیم که کیفیت زندگی آدمها بهتر بشود و دیگران حاضر باشند برای این بهترشدن به ما پول بدهند)، میتوانم بگویم ما همزمان باید هم به شور و شوق خودمان توجه کنیم و هم تلاش کنیم که از این شور و شوق پول دربیاوریم. این یعنی همراستا شدنِ شور و شوق با نیازهای بازار.
من اگر تا آخر عمرم شیفتۀ قهوه باشم و نتوانم از این علاقهام پول در بیاورم، شور و شوقم رو هدر دادهام و نتوانستهام برای آن کاری بکنم. اما باید ببینیم در چه بخشهایی بین علایق من با نیازهای بازار همپوشانی دارد و تلاش کنم روی این همپوشانی کار کنم.
مثلاً علی بندری در پادکست چنلبی کشف کرده که داستانگویِ خوبی است. احتمالاً جستجو کرده و متوجه شده که آدمها از روایتشنیدن و قصهشنیدن لذت میبرند و ساعتها، روزها و ماهها به سارزوکار این علاقه فکر کرده و آن را به نیاز آدمها وصل کرده و رسیده است به پادکست چنلبی.
پنل سوم: کسبوکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟
۱- آیا کسبوکارها باید مشوق شور و شوق افراد باشند؟
اگر میخواهیم آدمها در طول فعالیتشان در سازمان انگیزۀ کار کردن داشته باشند، بهتر است که فضایی برای پروبالدادن به شور و شوق آنها در نظر بگیریم.
راهکاری که به ذهن من میرسد این است که در کنار فعالیتها[۱۴] وظایف[۱۵] سازمان اجازه دهیم افراد «پروژههایی هدایتشده» را که در راستای توانمندیها و شور و شوقشان است بهپیش ببرند. اتفاقاً از دلِ همین پروژههای کوچک ممکن است ایدههایی برای کسبوکار پیدا بشوند. و مهمتر اینکه وقتی به شور و شوق آدمها بها میدهیم، آنها حس نمیکنند که چرخدندهای در ماشین کسبوکار ما هستند و احساس مفیدبودن و تأثیرگذاربودن میکنند.
۲- آیا باید تغییری در محیط کاری ایجاد کنند؟
تغییری که به نظرم میتواند بهلحاظ ساختای و بهمرورزمان اتفاق بیفتد این است که در کنار عملیات[۱۶] سازمانی، پروژههایی[۱۷] را تعریف کنیم که هم به سازمان کمک کند و هم از یکنواختیِ عملیاتِ تکراری بکاهد. پروژه زمانمند است، دستاورد مشخص دارد و میتواند بهسرعت بهبود یابد. این پروژهها هم به پیشبرد اهداف سازمان کمک میکنند و هم این فرصت را فراهم میکنند که افراد تأثیرات ملموسِ حضورشان را ببینند.
مثلاً کسی که از صبح تا شب در کافه پای دستگاه اسپرسو میایستد و برای مهمانان کافه قهوه سرو میکند، مشغول عملیات سازمانی است. ما میتوانیم پروژۀ کنترل کیفی کافهای را به این فرد بسپاریم؛ اینکه به کافهای سر بزند و دستگاه اسپرسو آن را کالیبر کند. این یعنی تعریف پروژهای در کنار عملیات سازمانی.
۳- چطور افراد با سطح شور و شوق مختلف را مدیریت کنیم؟
به نظرم چند تا کار میتوان انجام داد:
۱- شناخت افراد و ویژگیها آنها:
اینکه این آدم چه ویژگیهای شخصیتی و مهارتی دارد و چگونه میتواند به کسبوکار من کمک کند؟ اگر از فردا این فرد وارد سازمان من شود، کجای تیم میتواند قرار بگیرد و سینرژی ایجاد کند؟
۲- دیزاین الگوی ارتباطی بین افراد:
اینکه بتوانیم بهمرورزمان به به مدل پایداری در رابطه با ارتباط بین افراد برسیم که در چه حوزههایی میتوانند کنار هم باشند و شور و شوقشان کنار یکدیگر به خروجیهای بهتری منجر میشود.
۳- بدانیم که از هر کسی چه چیزی میخواهیم:
فرض کنید من و تارا[۱۸] عاشق قهوه هستیم و قرار است در یک تیم کنار هم باشیم. از طرفی بلد هستیم با آدمها خوب حرف بزنیم و ارتباط برقرار کنیم. تارا عاشق بازاریابی است و من عاشق دعوت آدمها به قهوه خوردن. خب شاید ما بتوانیم در تیم فروش یک برشتهکاری قهوه کنار هم باشیم و به آدمها قهوه بفروشیم. این مهارت و ذکاوت مدیر من و تارا است که میتواند ما را کنار هم قرار دهد و برای ما پروژه و فعالیت تعریف کند.
۴- «سازگاری»، «تغییر ساختاری»، «کنار گذاشتن» را امتحان کنیم:
۱- سازگاری:
اینکه مدیر من و تارا به ما این فرصت را بدهد که کمی کنار هم کار کنیم و ببینیم آیا میتوانیم به خروجیهای موردانتظار برسیم یا خیر. گاهی اوقات الگوهای سازگاری در حین فعالیت مشخص میشود و میتوانند بهمرورزمان بهبود یابند.
۲- تغییر ساختاری:
شاید لازم باشد در کنار سازگاری، سازوکارهایی را تعریف کنیم که بتوانیم سینرژی را به بالاترین و اصطکاک را به کمترین حالت ممکن برسانیم. بهطورمثال میتوانیم مدل یا فرایندی را تعریف کنیم که برطبق آن، به دیزاین محصول بپردازیم.
۳- کنار گذاشتن:
و در نهایت اینکه ممکن است من و تارا نتوانیم کنار یکدیگر کار کنیم و خب بهترین تصمیم در این حالت، کنار گذاشتن وضعیت فعلی و امتحان کردن شیوههای جدید، به نفع استراتژیها و اهداف کسبوکار است.
این گفتگو پس از یک ساعت و نیم به پایان رسید و بهشخصه برای من پر از دستاورد بود. اگر تا اینجا همراه من بودید، امیدوارم توانسته باشم کمی دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن برای شما صحبت کرده باشم. خوشحال میشوم اگر تجربه و یا نظری دارید، حتماً با من درمیان بگذارید.
[۱] Passionate
[۲] Apethetic
[۳] Rollo May
[۴] Batman
[۵] Remy
[۶] Ratatouille
[۷] Make
[۸] Create
[۹] Bring into Existence
[۱۰] Just Follow Your Passion
[۱۱] Design
[۱۲] Design Thinking
[۱۳] Flow
[۱۴] Activities
[۱۵] Tasks
[۱۶] Operations
[۱۷] Projects
[۱۸]تارا بختیار یکی از اعضای پنل این گفتگوست.