چراغ خلاقیت
«میهای چیک سنت میهایی» از دانشمندان و نویسندگان مورد علاقهی من است. چند سال پیش که کتاب «تجربهی اوج» از این نویسنده و روانشناس را میخواندم، سراسر غرق لذت و کشف بودم که چطور میتوان به کاری علاقهمند شد و غرقگی را تجربه کرد.
چیک سنت میهایی در کتاب فوقالعادهی خود به نام « خلاقیت (روان شناسی کشف و اختراع)» میگوید:
«دستاوردهای خلاقانه بههیچوجه نتیجهی بینشهای لحظهای مانند روشنشدن چراغی در تاریکی نیستند، بلکه حاصل سالها کار سخت هستند».
در سقف خبری نیست
خودم مدتها فکر میکردم که باید روزها و ماهها و سالها به سقف خیره بمانم تا چراغی در تاریکی روشن شود و من در یک لحظه، تجربهی «یافتم، یافتم» ارشمیدش را در آغوش بگیرم. اما زمان زیادی گذشت تا فهمیدم باید بیوقفه بنویسم، حرف بزنم، دور بریزم، شکست بخورم تا شاید جملهای یا ایدهای خودش را به من نشان دهد.
هومورک کار را ساده میکند
میتوانیم هر روز بیدار شویم و همان کارهای همیشگی را در «خانه» و «کار» انجام دهیم تا شب فرابرسد و دوباره فردا دستبهکار شویم. احتمالاً دیگران (و منجمله رئیسمان) ما را بهخاطر این سربهراهی و فرمانپذیری تحسین میکنند. البته جامعه دوست دارد که ما هر روز به ترن هوایی روزمرگی سوار شویم و آخر شب از آن پیاده شویم.
کمتر کسی ما را دعوت به تولید بیوقفهی ایده میکند. کمتر کسی اجازه میدهد خیالپردازی کنیم و کمتر کسی این فرصت را به ما میدهد که شکست بخوریم و یاد بگیریم. هومورک برای این ساخته شده که ما کار خلاقانه را ببوسیم و کنار بگذاریم و صرفاً خودمان را مشغول کنیم. اما مشکل از جایی شروع میشود که میخواهیم دستبهکار شویم.
کجا میری؟
قسمت سخت، عذابآور، دردناک، طردشدگی، مورد تمسخر قرار گرفتن و احتمالاً تا مدتی تنها ماندن آنجایی است که تصمیم میگیرید که از ترن هوایی پیاده شوید. از زمانی که تصمیم به پیادهشدن میگیرید، سختیها آغاز میشوند؛ احتمالاً تا مدتی سرتان گیج میرود، هنوز از دور صدای رئیستان را میشنوید که میگوید: «کجا میری؟ جایی بهتر از اینجا گیرت نمیاد»، یا ممکن است صدای پچپچ کردن آدمهای سوار بر ترن، اذیتتان کند که میگویند: «کجا داره میره؟ دلش خوشه انگار، لگد به بختش داره میزنه».
چراغ را فراموش کنید
در پسِ هر تغییر و پیادهشدنی این اتفاقها رخ میدهند، اما اگر همزمان آنها را بشنوید و نادیده بگیرید، میبینید که در جایی دوردست نشستهاید و هرازگاهی به آدمهای درون ترن نگاه میاندازید و دوباره مشغول کارتان میشوید. یادمان نرود، اگر قرار است تغییری اتفاق بیفتد، اولین مرحله این است که باور کنیم هیچ کسی برایمان چراغی در تاریکی روشن نخواهد کرد و این خود ما هستیم که باید دستبهکار شویم و به سوی نور حرکت کنیم.