بایگانی برچسب برای: توسعه فردی

ژاو نیرو نمی‌خواد؟

این سؤال را تعدادی از دوستان و همراهانم در اینستاگرام و همچنین در فضای کافه‌هایی که به آن‌ها سر می‌زنم، از من پرسید‌ه‌اند که: «ژاو نیرو نمی‌خواد؟». جواب من تا این لحظه از دو حالت خارج نبوده است:

۱- اگر ژاو فراخوان جذب نیرو گذاشته باشد، من از آن‌ها درخواست می‌کنم که ایمیل بزنند و رزومه‌شان را ارسال کنند.

۲- اگر در زمانِ پرسیدن سؤال، ژاو درخواستی برای جذب نداشته باشد، راهنمایی‌شان می‌کنم که به صفحۀ «فرصت‌های شغلی» سایت سر بزنند و فرم را پر کنند، تا هر زمان نیاز بود، با آن‌ها تماس گرفته شود.

در این نوشته هدفم این است که بدون در نظر گرفتن سازمان، به اصل سؤال بپردازم: «فلان جا نیرو نمی‌خواد؟». به نظرم جنس سؤال هم‌زمان دارای مزایا و معایبی است و دوست دارم در حد توانم به آن بپردازم.

مزیت این سؤال این است که ما در جریان روند فعلی سازمان مورد نظر قرار می‌گیریم و متوجه می‌شویم که آیا می‌توانیم جذب سازمان بشویم یا نه؟  آیا اکنون موقعیت یا پوزیشنی در سازمان خالی است که من بتوانم جای آن را پر کنم؟ از طرفی، پرسیدن سؤال به سؤال‌شونده یادآوری می‌کند که منِ سؤال‌کننده همان کسی هستم که می‌توانم برای سازمان ارزش‌آفرینی کنم.

این کار به‌خودی‌خود هیچ ایرادی ندارد و هستند کسانی که با این یادآوری‌ها و درخواست‌ها اکنون در جایی مشغول به‌کار هستند و توانسته‌اند جذب سازمان مورد نظر شوند و ارزش‌آفرینی کنند. اما دلم می‌خواهد در اینجا روش دیگری را مطرح کنم که در کنار روش بالا، اثربخشی بیشتری دارد:

در کنار درخواست از سمت «ما» به «سازمان» می‌توانیم کاری کنیم که درخواست از سمت «سازمان» به سمت «ما» باشد.

من فکر می‌کنم برای اینکه فرصت درخواست از سمت سازمان نصیب‌مان شود، لازم است دو کار انجام دهیم:

۱- تلاش برای رسیدن به دستاوردها در کنار مهارت‌ها

۲- برنامه‌ریزی برای ساخت برند شخصی

ابتدا به مورد اول می‌پردازم و بعد سراغ مورد دوم می‌روم.

تلاش برای رسیدن به دستاوردها در کنار مهارت‌ها

مهارت‌ها خودشان را در رزومه‌ها نشان می‌دهند و دستاوردها در دنیای واقعی.

کسی هر چقدر هم نویسندۀ خوبی باشد،‌ تا به مقاله، جستار، پست وبلاگ یا کتابی نپردازد، مهارت نویسندگی‌اش قابل‌سنجش و ارزیابی نخواهد بود. شاید در رزومۀ همین نویسنده لیستی از مهارت‌ها و شرکت در دوره‌ها و کارگاه‌ها را ببینیم، اما این دستاورد است که قابل‌لمس است و می‌تواندر مورد مهارتش صحبت کرد.

شاید این سؤال پیش بیاید که مثلاً کسی که در شرکت دیجی‌کالا کار می‌کند، همین که در رزومه‌اش نام این شرکت باشد کافی است. بله درست است، اما من دربارۀ کسانی صحبت می‌کنم که یا در سازمانی کار نمی‌کنند یا اگر کار می‌کنند، برند آن سازمان چندان قوی نیست که بتوانند روی آن حساب باز کنند و دوست دارند که با مهارت‌ها و دستاوردهایشان شناخته شوند. اینجاست که وقت‌گذاشتن برای برند شخصی می‌تواند اثربخش باشد.

برنامه‌ریزی برای ساخت برند شخصی

برند شخصی بحث بسیار گسترده‌ای است که در سواد من و بضاعتم برای این به‌ثمررساندن این نوشته نمی‌گنجد، اما پیشنهاد می‌کنم اگر به این موضوع علاقه‌مندید، فایل صوتی برندسازی شخصی محمدرضا شعبانعلی را گوش کنید. مطمئنم در طول شنیدن حرف‌های محمدرضا، ایده‌ها و نکته‌هایی به ذهن‌تان می‌رسد که می‌توانید در حوزۀ فعالیت خودتان پیاده کنید.

خیلی خلاصه بخواهم بگویم، برندسازی شخصی کمک می‌کند که در فضای بسیار رقابتی امروز متمایز شویم و بتوانیم هزینۀ اثبات خودمان را به شرکت‌ها و سازمان‌ها بسیار پایین بیاوریم.

فرض کنید که رزومۀ شما در میان ۱۰۰ رزومۀ دیگر روی میز مدیر منابع انسانی قرار گرفته است. اگر شما از قبل روی برند خودتان کار کرده باشید، یا دیدن اسم شما، یاد کارها، دستاوردها و پروژه‌های شما می‌افتند و احتمال اینکه در مسیر جذب شما را گزینش کنند، بالاتر خواهد بود.

دنیای امروز فضایی را ایجاد کرده که رقابت بر سر رزومه‌ها بسیار سخت شده و به سمت برندهای شخصی رفته است. ما به کسانی که از قبل آن‌ها را می‌شناسیم زودتر اعتماد می‌کنیم تا کسانی که هویت‌شان به تکه‌ای کاغذ خلاصه شده است.    

باز هم تأکید می‌کنم نمی‌توان و نباید رزومه را حذف کرد، اما شاید بهتر باشد در کنار کار بر روی مهارت‌هایی که در رزومه‌ها ثبت می‌شوند، بر روی دستاوردهایی کار کنیم که برند شخصی‌مان را می‌سازند. در آینده بیشتر دربارۀ چگونگی کار بر روی دستاوردها و ساخت برند شخصی به‌خصوص در صنعت و کامیونیتی قهوه خواهم نوشت.

چطور می‌توانیم از شور و شوق‌مان کسب درآمد کنیم؟

حدود دو هفتۀ پیش به دعوت راهکارگاه به‌همراه «تارا بختیار» و «علیرضا عربی» دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن صحبت کردیم. برای من تجربۀ بسیار ارزشمندی بود و با دیدگاه‌های جالبی آشنا شدم و امیدوارم برای مخاطبان هم مفید بوده باشد.

این گفتگو سه پنل داشت که در بستر تلگرام به‌صورت صوتی برگزار شد و هر یک از ما سه نفر تلاش کردیم به سؤالات میزبان پاسخ دهیم:

۱- پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟

۲- پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟

۳- پنل سوم: کسب‌وکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟

آنچه در ادامه می‌خوانید، پاسخ‌های من به سؤال‌هایی است برای نزدیک شدن به مفهوم شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن؛ اینکه اساساً‌ شور و شوق چیست و آیا برای پیشرفت در کار به آن نیاز داریم یا باید آن را کنار بگذاریم و به فکر پول‌در‌آوردن باشیم؟


پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟


۱- تعریف شما از شور و شوق چیست؟

برای من شور و شوق داشتن یا «پَشِنِت بودن»[۱] در برابر «بی‌تفاوت‌بودن»[۲] قرار می‌گیرد. به زعم «رولو مِی»[۳]، بی‌احساسی حالتی است که فضای ناامیدی، بیهودگی و پوچی سراغمان می‌آید. ما در این حالت احساس می‌کنیم که نمی‌توانیم تفاوتی ایجاد کنیم و یا روی چیزی یا کسی تأثیر بگذاریم.

این بی‌تفاوتی به‌مرورزمان منجر به بی‌اعتنایی شده و  شیفتگی ما را نسبت به چیزها کم می‌کند. جالب اینکه این بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی به نوعی مکانیزم دفاعی تبدیل می‌شود که اجازه می‌دهد با دلهره‌ها و دل‌شوره‌هایی که به سراغ‌مان می‌آیند، مقابله کنیم. به‌عبارتی، بی‌تفاوتی واکنش ما نسبت به بی‌اشتیاقی است.

فرض کنید «بتمن»[۴]  هر روز از خواب بیدار شود، صبحانه بخورد، سوار ماشین غول‌پیکر و جذابش شود، به اتاق کارش در طبقۀ بیستم ساختمان برود، کارتابل‌اش را باز ‌کند، چندتا ایمیل جواب دهد، اینستاگرام را بالا و پایین کند و سر ساعت ۵ به خانه‌اش برگردد و به فکر نجات شهر و مردمانش نباشد. این می‌شود بی‌تفاوتی و مشغول‌بودن به روزمرگی‌ها.

از طرفی پشن یا شور و شوق، احساسی است که ما شیفتۀ چیزی یا کسی می‌شویم و این شیفتگی با خودش هیجان‌ها را به‌همراه دارد. مثلاً «رِمی»[۵] موش سرآشپزِ انیمیشن «رتتوییل»[۶] که شیفتۀ آشپزی، طعم‌ها، ترکیب‌کردن‌ها، بو کردن و مزه‌مزه‌کردنِ غذاست. او به غذا و کیفیت آن اهمیت می‌دهد و خانواده و دوستانش را از پرسه زدن در سطل آشغال‌ها، به تجربه کردنِ غذاهای باکیفیت دعوت می‌کند. این می‌شود شور و شوق و اهمیت‌دادن؛ ما با اهمیت دادن به چیزی، شور و شوق خودمان را نسبت به آن چیز ابراز می‌کنیم.

۲- شور و شوق پیدا کردنی‌ است یا ساختنی؟

به نظرم ساختی است و شاید این‌طور بگویم: «خلق کردنی» است. وقتی ما می‌سازیم[۷]، اجزایی را کنار هم قرار می‌دهیم و چیزی را می‌سازیم، اما وقتی خلق[۸] می‌کنیم، چیزی را به‌وجود می‌آوریم[۹]؛ این یعنی ما با چیزی از جنس کشف مواجه هستیم.

به نظرم خطرناک‌ترین جمله این است که: «برید دنبال عشق و علاقه‌تون»[۱۰]. خیلی‌ها این توصیه را به ما می‌کنند، اما نمی‌گویند چه‌جوری؟ کجا عشق و علاقه‌مان را پیدا کنیم؟ کِی برویم دنبالش؟ از کجا شروع کنیم؟

چقدر ما آزمون‌های پیدا کردنِ شغل و شخصیت‌شناسی داریم که هیچ کمکی به ما نمی‌کنند و نمی‌توانند مسیری برای کشف کردن شور و شوق‌، پیشِ رویمان بگذارند. اینکه من بدانم می‌توانم وکیل، فرمانده یا رهبر شوم، نمی‌تواند نشان‌دهندۀ این باشد که آیا واقعاً شور و شوق من در این وضعیت‌ها تعریف می‌شود یا خیر.

پشن و شور و شوق، نیازمند «توجه کردن» و «توسعه دادن» است. متأسفانه چیزی که کمتر به ما می‌گویند این است:

«شور و شوق ما نسبت به چیزی، بعد از شروع کردن، امتحان کردن و کشف کردن آن چیز به دست می‌آید».

ما تا درگیر چیزی نشویم، نمی‌توانیم بفهمیم که آیا علاقه‌ای به آن چیز داریم یا نه. ما باید امتحان کنیم، کشف کنیم و توسعه دهیم. در یک کلام، اگر می‌خواهید به چیزی علاقمند شوید، خودتان را با آن درگیر کنید و ببینید آیا آن را دوست دارید یا نه. اگر می‌خواهید ببینید که قهوۀ اسپرسو دوست دارید یا تُرک، تنها یک راه دارید: به کافه بروید و از هر دو قهوه امتحان کنید.

پیشنهاد می‌کنم اگر می‌خواهید شروع، امتحان و کشف کنید، دیزاین[۱۱] و تفکر دیزاین[۱۲] را وارد زندگی‌تان کنید. دیزاینر بودن در زندگی یعنی اینکه:

– بپذیریم که زندگی مسیر است و نه تعدادی اهداف مشخص که فرهنگ و جامعه به ما تحمیل می‌کند که باید به آن‌ها برسیم و موفق شویم. مسیر بودنِ زندگی یعنی رشد مداوم و تغییر مداوم.

– بپذیریم که برای پرسش‌ها و مسئله‌های موجود، تنها یک جواب وجود ندارد. همین شیوۀ زندگی فعلی‌مان را درنظر بگیریم. این شیوه، تنها یک شیوۀ زیستِ ماست و می‌توانیم به جستجو، کشف و ساختن شیوه‌های جدیدی از زندگی برویم. 

– منتظر نمانیم تا شور و شوق به‌سراغ‌مان بیاید. دیزاین به ما کمک می‌کند که از پشت میز بلند شویم، امتحان کنیم و مسیر دلخواه‌مان را در زندگی خلق کنیم. دیزاین و تفکر دیزاین به ما کمک می‌کند تا زندگی را با شروع کردن و ساختن‌های مداوم، دیزاین کنیم.

۳- چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی را دنبال می‌کنیم؟

من دوست دارم اینجا به جای «درست» و «غلط» بودنِ شور و شوق، به «مفید» و «غیرمفید» بودنِ آن اشاره کنم.

شما نمی‌توانی از من بپرسی: «محمد. اینکه تو رفتی سمت قهوه درسته یا نه؟». شما می‌توانی بپرسی: «آیا رفتنِ تو سمت قهوه برایت مفید بوده؟ دستاوردی داشته‌ای؟». چون شما از زندگی من خبر نداری و نمی‌توانی درست‌بودن یا غلط‌بودن انتخاب‌های من  را با متر و معیارهای بیرونی بسنجی.  

حال برگردیم به سؤال شما که چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی (مفیدی) را دنبال کرده‌ایم؟ به نظرم دو تا مفهوم در اینجا می‌تواند برای ما روشنگر باشد. یکی از این مفاهیم «بیرونی» است و دیگری «درونی»:

۱- ارزش‌آفرینی (معیار بیرونی):

اینکه آیا کارهایی که من در راستای شور و شوقم انجام می‌دهم، کیفیت زندگی آدم‌ها را بهتر می‌کند؟ و آیا این بهتر کردن کیفیت زندگی دیگران برای من دستاورد مالی هم دارد؟

کسی که صرفاً در خانه‌اش نقاشی می‌کشد و اثرش را به فروش نمی‌گذارد، برای عشق و علاقۀ خودش کار می‌کند و البته ایرادی هم ندارد. اما چون بحث ما پیوند بین شور و شوق و کار کردن است، لازم است این معیار ارزش‌آفرینی و کسب درآمد را مدنظر قرار دهیم. کسی که عاشق نقاشی است و از آن درآمد هم دارد، می‌توان گفت در مسیر مفید بودنِ شور و شوقش گام برمی‌دارد.

این معیار ارزش‌آفرینی و اثر گذاشتن روی کیفیت زندگی دیگران برای این است که «کار نکنیم برای کار». چون همان‌طور که اشاره کردم، بعد از مدتی به بی‌انگیزگی و بی‌تفاوتی می‌رسیم و در دامِ کارهای تکراری و روزمره میفتیم. ما اگر تأثیر کاری که انجام می‌دهیم را نبینیم، احساس می‌کنیم که نمی‌توانیم تفاوتی در زندگی خود و دیگران ایجاد کنیم.  برویم سراغ معیار دوم.

۲- تجربۀ غرقگی (معیار درونی):

وقتی بچه بودم، یادم می‌آید برادرم ساعت‌ها پشت ساز می‌نشست و فراموش می‌کرد که  باید غذا بخورد. صبح از خواب بیدار می‌شد، پشت ساز می‌رفت و گاهی اوقات فقط شام می‌خورد.

تجربۀ غرقگی[۱۳]تجربه‌ای است که وقتی کاری انجام می‌دهیم، متوجه گذر زمان نمی‌شویم. به‌عبارتی، از حالت خودآگاه فاصله می‌گیریم و غرق یک تجربۀ عمیق می‌شویم.

مثلاً برای خودم این لحظات در هنگام خوردن قهوه  فراهم می‌شود. یا لحظه‌هایی که در حال کار بر روی محتوا و ارائۀ چیز  جدیدی هستم. یکی ممکن است موقع تصویرسازی این لحظه‌ها سراغش بیاید، یکی دیگر موقع دیزاین یک ساختمان.


پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟


۱- شور و شوق عامل پیشرفت است یا مانع آن؟

اگه این سؤال را ۲۷۰ سال پیش از من می‌پرسیدید می‌گفتم مانع پیشرفت. چون شیوۀ کار و اقتصاد صنعتیِ ناشی از انقلاب صنعتی، استقبالی از شور و شوق شما نمی‌کرد و فقط به کارایی نگاه می‌کرد و تنها هنر شما این بود که سربه‌راه باشید و از دستور‌العمل‌ها پیروی کنید. همه چیز از قبل تعریف شده بود و کافی بود سرِ ساعت در کارخانه حاضر شوید.

اما در‌حال‌حاضر می‌توانم بگویم شور و شوق می‌تواند (و باید) عامل پیشرفت باشد. ما در پارادایم‌های جدیدی حضور داریم که یکی از آن‌ها تحول دیجیتال است و  بسیاری از تحلیل‌ها و تصمیم‌ها به‌مدد هوش مصنوعی و الگوریتم‌ها در حال انجام است. دستیار الکسا یا گوگل امروز می‌تواند حتی بهتر از یک منشی، برای شما برنامه‌ریزی کند و حتی در مواقعی به‌جای شما تصمیم بگیرد.

تحول دیجیتال و فناوری‌های نوین مثل اینترنت، اینترنت اشیاء، هوش مصنوعی، بلاکچین و غیره به ما یادآوری می‌کند که لازم است کارهایی فراتر از فرایندهای مبتنی بر عصر اقتصاد صنعتی انجام دهیم؛ کارهایی مثل ارتباط برقرار کردن بین آدم‌ها. البته منظورم ارتباط انسانی است که مبتنی بر داستان، قصه‌پردازی و روایت است.  

پرداختن به شور و شوق به ما این فرصت را می‌دهد که چیزهای تازه‌ای وارد زندگی و بازار کنیم که بیشتر از جنس معنا، داستان، بازی، هنر، جالب‌توجه‌بودن، همان‌همیشگی‌نبودن و دیزاین هستند. شور و شوق به ما فرصت و فضا می‌دهد که کارهای جدیدی بکنیم، بین آدم‌ها ارتباط برقرار کنیم، کاری بکنیم که آدم‌ها انتظار بکشند تا ما کارِ بعدی خود را منتشر کنیم. شما ببینید، خیلی از آدم‌ها لحظه‌شماری می‌کنند تا اپیسود جدید پادکست چنل‌بی منتشر شود و در شبکه‌های اجتماعی عاجزانه از علی بندری درخواست می‌کنن که «آقا پس کِی اپیسود جدید میدی؟»؛ این یعنی کارِ جدید کردن.

شور و شوق به ما کمک می‌کند داستان‌هایی خلق کنیم که ارزش صحبت‌کردن و شنیده‌شدن داشته باشند.

۲- چقدر باید به آن اهمیت دهیم؟

باید تا اندازه‌ای به آن اهمیت بدهیم که احساس کنیم انسانیم. انسان‌بودن هم یعنی اهمیت‌دادن به چیزهایی که برای ما (تجربۀ غرقگی؛ معیار درونی) و دیگری (ارزش‌آفرینی؛ معیار بیرونی) واجد معنا هستند.

۳- برای موفقیت به شور و شوق نیاز داریم؟

اگر بخواهم موفق‌بودن را به عامل ارزش‌آفرینی ربط دهم (یعنی اینکه کارهایی بکنیم که کیفیت زندگی آدم‌ها بهتر بشود و دیگران حاضر باشند برای این بهترشدن به ما پول بدهند)، می‌توانم بگویم ما هم‌زمان باید هم به شور و شوق خودمان توجه کنیم و هم تلاش کنیم که از این شور و شوق پول دربیاوریم. این یعنی همراستا شدنِ شور و شوق با نیازهای بازار.

من اگر تا آخر عمرم شیفتۀ قهوه باشم و نتوانم از این علاقه‌ام پول در بیاورم، شور و شوقم رو هدر داده‌ام و نتوانسته‌ام برای آن کاری بکنم. اما باید ببینیم در چه بخش‌هایی بین علایق من با نیازهای بازار هم‌پوشانی دارد و تلاش کنم روی این هم‌پوشانی کار کنم.

مثلاً علی بندری در پادکست چنل‌بی کشف کرده که داستان‌گویِ خوبی است. احتمالاً جستجو کرده و متوجه شده که آدم‌ها از روایت‌شنیدن و قصه‌شنیدن لذت می‌برند و ساعت‌ها، روزها و ماه‌ها به سارزوکار این علاقه فکر کرده و آن را به نیاز آدم‌ها وصل کرده و رسیده است به پادکست چنل‌بی.  


پنل سوم: کسب‌وکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟


۱- آیا کسب‌وکارها باید مشوق شور و شوق افراد باشند؟

اگر می‌خواهیم آدم‌ها در طول فعالیت‌شان در سازمان انگیزۀ کار کردن داشته باشند، بهتر است که فضایی برای پروبال‌دادن به شور و شوق آن‌ها در نظر بگیریم.

راهکاری که به ذهن من می‌رسد این است که در کنار فعالیت‌ها[۱۴] وظایف[۱۵] سازمان اجازه دهیم افراد «پروژه‌هایی هدایت‌شده» را که در راستای توانمندی‌ها و شور و شوق‌شان است به‌پیش ببرند. اتفاقاً از دلِ همین پروژه‌های کوچک ممکن است ایده‌هایی برای کسب‌وکار پیدا بشوند. و مهم‌تر اینکه وقتی به شور و شوق آدم‌ها بها می‌دهیم، آن‌ها حس نمی‌کنند  که چرخ‌دنده‌ای در ماشین کسب‌وکار ما هستند و احساس مفیدبودن  و تأثیرگذاربودن می‌کنند.

۲- آیا باید تغییری در محیط کاری ایجاد کنند؟

تغییری که به نظرم می‌تواند به‌لحاظ ساختای و به‌مرورزمان اتفاق بیفتد این است که در کنار عملیات[۱۶] سازمانی، پروژه‌هایی[۱۷] را تعریف کنیم که هم به سازمان کمک کند و هم از یکنواختیِ عملیاتِ تکراری بکاهد. پروژه زمان‌مند است، دستاورد مشخص دارد و می‌تواند به‌سرعت بهبود یابد. این پروژه‌ها هم به پیشبرد اهداف سازمان کمک می‌کنند و هم این فرصت را فراهم می‌کنند که افراد تأثیرات ملموسِ حضورشان را ببینند.

مثلاً کسی که از صبح تا شب در کافه پای دستگاه اسپرسو می‌ایستد و برای مهمانان کافه قهوه سرو می‌کند، مشغول عملیات سازمانی است. ما می‌توانیم پروژۀ کنترل کیفی کافه‌ای را به این فرد بسپاریم؛ اینکه به کافه‌ای سر بزند و دستگاه اسپرسو آن را کالیبر کند. این یعنی تعریف پروژه‌ای در کنار عملیات سازمانی.

۳- چطور افراد با سطح شور و شوق مختلف را مدیریت کنیم؟

به نظرم چند تا کار می‌توان انجام داد:

۱- شناخت افراد و ویژگی‌ها آن‌ها:

اینکه این آدم چه ویژگی‌های شخصیتی و مهارتی دارد و چگونه می‌تواند به کسب‌وکار من کمک کند؟ اگر از فردا این فرد وارد سازمان من شود، کجای تیم می‌تواند قرار بگیرد و سینرژی ایجاد کند؟

۲- دیزاین الگوی ارتباطی بین افراد:

اینکه بتوانیم به‌مرورزمان به به مدل پایداری در رابطه با ارتباط بین افراد برسیم که در چه حوزه‌هایی می‌توانند کنار هم باشند و شور و شوق‌شان کنار یکدیگر به خروجی‌های بهتری منجر می‌شود.

۳- بدانیم که از هر کسی چه چیزی می‌خواهیم:

فرض کنید من و تارا[۱۸]  عاشق قهوه هستیم و قرار است در یک تیم کنار هم باشیم. از طرفی بلد هستیم با آدم‌ها خوب حرف بزنیم و ارتباط برقرار کنیم. تارا عاشق بازاریابی است و من عاشق دعوت آدم‌ها به قهوه خوردن. خب شاید ما بتوانیم در تیم فروش یک برشته‌کاری قهوه کنار هم باشیم و به آدم‌ها قهوه بفروشیم. این مهارت و ذکاوت مدیر من و تارا است که می‌تواند ما را کنار هم قرار دهد و برای ما پروژه و فعالیت تعریف کند.  

۴- «سازگاری»، «تغییر ساختاری»، «کنار گذاشتن» را امتحان کنیم:

۱- سازگاری:

اینکه مدیر من و تارا به ما این فرصت را بدهد که کمی کنار هم کار کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم به خروجی‌های موردانتظار برسیم یا خیر. گاهی اوقات الگوهای سازگاری در حین فعالیت مشخص می‌شود و می‌توانند به‌مرورزمان بهبود یابند.

۲- تغییر ساختاری:

شاید لازم باشد در کنار سازگاری،  سازوکارهایی را تعریف کنیم  که بتوانیم سینرژی را به بالاترین و اصطکاک را به کمترین حالت ممکن برسانیم. به‌طورمثال می‌توانیم مدل یا فرایندی را تعریف کنیم که برطبق آن، به دیزاین محصول بپردازیم.  

۳- کنار گذاشتن:

و در نهایت اینکه ممکن است من و تارا نتوانیم کنار یکدیگر کار کنیم و خب بهترین تصمیم در این حالت، کنار گذاشتن وضعیت فعلی و امتحان کردن شیوه‌های جدید، به نفع استراتژی‌ها و اهداف کسب‌وکار است.


این گفتگو پس از یک ساعت و نیم به پایان رسید و به‌شخصه برای من پر از دستاورد بود. اگر تا اینجا همراه من بودید، امیدوارم توانسته باشم کمی دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن برای شما صحبت کرده باشم. خوشحال می‌شوم اگر تجربه و یا نظری دارید، حتماً با من درمیان بگذارید.


[۱] Passionate

[۲] Apethetic

[۳] Rollo May

[۴] Batman

[۵] Remy

[۶] Ratatouille

[۷] Make

[۸] Create

[۹] Bring into Existence

[۱۰] Just Follow Your Passion

[۱۱] Design

[۱۲] Design Thinking

[۱۳] Flow

[۱۴] Activities

[۱۵] Tasks

[۱۶] Operations

[۱۷] Projects

[۱۸]تارا بختیار یکی از اعضای پنل این گفتگوست.

اصول دیزاین برای بهبود کیفیت زندگی (قسمت اول)

بدترین اتفاقی که می‌تواند بر سر پدیده‌ای بیفتد این است که از کارکرد اصلی خود جدا شده و به مقوله‌ای تزئینی و بی‌خاصیت بدل گردد. دم‌دستی‌ترین چیزی که الان به ذهنم می‌رسد، خنزر پنزرهای بوفه‌ها یا ویترین‌های خانه‌هاست. بشقاب و قاشق‌ و چنگالی که از زندگی روزمرۀ ما جدا شده و به اشیائی تماشایی تقلیل داده شده‌اند.

همین بلا بر سر دیزاین هم آمده؛‌ ما دیزاین را قاب کرده‌ و به دیوار آویخته‌ایم و البته هرازگاهی به آن نگاه می‌کنیم و دستمالی بر سر و رویش می‌کشیم. بله ما برای دیزاین ارزش قائلیم، اما ارزشی تزئینی و بدون کارکرد که به‌هیچ‌وجه وارد جریان زندگی روزمرۀ ما نشده است.


دیزاین برای حل مشکلات اساسی است

دیزاین اگر به درد زندگی روزمره نخورد و در گالری‌ها، اشیای تزئینی، فشن، اتومبیل و‌ معماری‌های فاخر جا خوش کند، روزبه‌روز انحصارطلبانه‌تر می‌شود و روزبه‌روز از ما دورتر. نتیجۀ رویکرد این است که ما در خانه‌هایی زندگی می‌کنیم که بیشتر مهندسان (بسازبفروش‌ها!) آن را ساخته‌اند، تا دیزاینرها آن را دیزاین کرده باشند؛ خانه‌هایی تقلیل‌داده‌شده به کارکردهای اولیه، بدون هیچ حسی از آرامش یا احساس بودن در جایی منحصربه‌فرد.

نمی‌خواهم غر بزنم و وادی نوستالژی بیفتم، اما می‌خواهم بگویم: «دیزاین دست‌کم گرفته شده است». می‌خوام بگویم که دیزاین فقط در ناخن نیست و می‌تواند در حل مشکلات اساسی و بزنگاه‌ها دست ما را بگیرد و نجات‌مان دهد. دیزاین می‌تواند در ساختن مسیر شغلی، انجام پروژه‌های سازمانی و فکری، نگاه دوباره به پدیده‌ها و به‌طورکلی ساختن زندگی در کنارمان باشد. اما قبل از هر چیزی، آشنایی با اصول دیزاین بسیار مهم است.


دیزاین چگونه مداخله می‌کند؟

اصول دیزاین شامل دو بخش است: «منش» و «روش». دیزاین از مسیر «منش» و «روش» وارد جریان زندگی روزمره می‌شود تا کیفیت زندگی‌مان را بهبود بخشد. اشتباه است اگر انتظار داشته باشیم که روش را بگیریم و منش را رها کنیم. نمی‌توانیم بدون فهم و درکِ «چرایی‌‌ها» و «چیستی‌ها» به جان «چگونگی‌ها» بیفتیم و آن‌ها را تکه‌پاره کنیم. با فرمول و جزوه نمی‌توان به دیزاین نزدیک شد و با آن زندگی کرد. اساساً دیزاینرِ زندگی روزمره کسی است که همه‌چیز را از خلال عینک دیزاین می‌بیند و در هوای دیزاین نفس می کشد.

من در ادامه، پروندۀ «منش» از اصول دیزاین را برای شما باز می‌کنم و با اجازۀ شما، «روش» را به نوشتار دیگری موکول می‌کنم که حوصله‌تان سر نرود. اگر تا همین‌جا هم با من همراه بوده‌اید، کلاه از سر برمی‌دارم.


منش دیزاین

منش یا کاراکتر[۱] دیزاین مجموعه‌ای از باورها و طرز فکرها[۲] است. کارول دوئک در کتاب «طرز فکر» به دو نوع طرز فکر اشاره می‌کند:

۱- طرز فکر ایستا: یعنی پذیرفتن خود و «بودن». باور به اینکه ما ویژگی‌های تغییرناپذیری داریم.

۲- طرز فکر رشد: یعنی پذیرفتن خود و «شدن». باور به اینکه ما می‌توانیم تغییر کنیم.

مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که به «طرز فکر رشد» باور داشته باشیم. دیزاین از ما می‌خواهد خود را بپذیریم، اما در وضعیتی ایستا باقی نمانیم و مدام باورهای خود و پدیده‌ها را به چالش بکشیم و به‌هیچ‌وجه آن‌ها را طبیعی، عادی و بدون تغییر در نظر نگیریم.

البته منش دیزاین صرفاً در باور به طرز فکر رشد خلاصه نمی‌شود. برای دیزاینر شدن و زندگی مبتنی بر دیزاین لازم است:


خلاقیت خودمان را باور کنیم

ما را گول زده‌اند که خلاقیت[۳] در اختیار و  انحصار هنرمندان است. ما همه خلاق هستیم. در نوشتۀ چراغ خلاقیت این نکته را طرح کردم که خیره شدن به سقف برای رسیدن به نتایج خلاقانه، آب در هاون کوبیدن است و حاصل سال‌ها کار سخت است. خلاقیت فرشته‌ای نیست که روزی بیاید و بر شانه‌هایمان بنشیند و از فردا نان‌مان در روغن باشد. خلاقیت هدیه‌ای است که ناخودآگاه‌مان به ما می‌دهد و کافی است ما در جریان زندگی شیرجه بزنیم.


دست به ساختن بزنیم

ما با ساختن[۴] و سر و شکل دادن به ذهنیات خود می‌توانیم آن‌ها را از حالت ذهنی و انتزاعی خارج کرده و آن‌ها را به صورت عینی و واقعی مشاهده کنیم. مثلاً اگر سال‌هاست که در خیالات خود رویای برنامه‌نویس شدن داریم، می‌توانیم سایت Codecademy را باز کنیم و چند خط کد بزنیم و ببینیم آیا از ساختن لذت می‌بریم یا نه. با نشستن و رویاپردازی، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.


 هر چه زودتر شکست بخوریم

هر شکست، تجربه‌ای به ما هدیه می‌دهد. این تجربه از جنس تجربه‌ای که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما دارند نیست. تجربۀ بزرگ‌ترها ناشی از انباشت رویدادهای تکرار پذیر است که به الگوها و بینش‌هایی برای توصیه و نصیحت تبدیل شده‌اند. تجربه‌ای که در شکست وجود دارد راهی است برای رسیدن هر چه زودتر به بینش. در دیزاین ما دوست داریم زودتر شکست بخوریم تا مسیر را بهبود دهیم. هر شکست با بینشی همراه است که ما را در رسیدن به نتیجۀ مطلوب نزدیک می‌کند. شکستِ زودهنگام به ما نشان می‌دهد که چیزی کار نمی‌کند و جواب نمی‌دهد و بهتر است به‌جای چسبیدن به ایده‌های اولیه، آن‌ها را رها کنیم تا از شکست‌های بزرگ‌تر در آینده جلوگیری کنیم.


همدلی کنیم

«اگه می‌خوای دخترا رو بفهمی، کفش پاشنه‌بلند بپوش و یه شیکم بِزا». این توصیه‌ای است که چند سال پیش از زبان یک دوست شنیدم و هیچ وقت یادم نمی‌رود که با لحنی همراه با خشم و غم بر سرم آوار کرد. به نظرم این بهترین مثال برای درک مفهوم همدلی[۵] است. اینکه ما سعی کنیم خودمان را در با تمامی شرایط، جای دیگری بگذاریم و سعی کنیم با عینک او به دنیا نگاه کنیم. مهم‌ترین چیز در منش دیزاین این است که با خودمان و دیگران همدلی کنیم.


ابهام را بپذیریم

اگر قرار بود «همان همیشگی» جواب بدهد، دیگر لازم نبود به‌‌سراغ دیزاین برویم. قطعیت و پیش‌بینی‌پذیری برای مسائل مهندسی است نه مسائل دیزاین. بله پیچی که شل شده را باید سفت کرد، اما وقتی هدفی را تعیین کرده‌ایم و انگیزه‌ای برای رسیدن به آن نداریم چه باید کرد؟ منش دیزاین از ما می‌خواهد که ابهام[۶] را فرصتی برای رسیدن به راه‌حل‌های غیرمنتظره و پیش‌بینی‌ناپذیر مدنظر قرار دهیم.


خوش‌بین باشیم

خوش‌بینی[۷] به زبان ساده یعنی اینکه باور داشته باشیم در آینده اتفاق‌های خوب بیشتر از اتفاق‌های بد خواهند بود. ما نمی‌توانیم همیشه شرایط را آن‌طور که می‌خواهیم رقم بزنیم، اما دیزاین به ما یادآوری می‌کند که به «امکان» و «شدن» باور داشته باشیم. برادران رایت اگر می‌خواستند صرفاً به داشته‌های خود تکیه کنند و زیرِ بار فشار نشدن‌ها بروند، احتمالاً  ما امروز در بهترین حالت، در حال بادبادک‌بازی بودیم،‌نه سوار بر هواپیما.   


تکرار کنیم

تکرار[۸]، تکرار، تکرار. می‌توانیم این سه کلمه را روی کاغذ بنویسیم و روی دیوار اتاق‌ یا شرکت‌مان بچسبانیم. تنها راه مبارزه با غول بدشکل و بدقوارۀ کمال‌گرایی این است که بسازیم، شکست بخوریم و دوباره تکرار کنیم تا به نتیجه برسیم. هیچ راه دیگری نداریم. این را منِ کمال‌گرایِ له‌شده به شما می‌گویم.

اگر می‌خواهید از مواهب دیزاین برخوردار شوید و کیفیت زندگی‌‌تان را بهبود دهید،‌ لازم نیست شاخ غول را بشکنید. کافی است اصول دیزاین را یاد بگیرید. تا اینجا به‌صورت مختصر با منش دیزاین آشنا شدید. در نوشتۀ بعدی سراغ روش دیزاین خواهیم رفت.



[۱] Character

[۲] Mindset

[۳] Creativity

[۴] Make

[۵] Empathy

[۶] Ambiguity

[۷] Optimism

[۸] Iterate

چگونه دیزاین زندگی را بهتر می‌کند؟

دیزاین یعنی بهتر کردن زندگی؛ فرقی نمی‌کند که یک صندلی راحت طراحی می‌کنیم یا فرایند جدیدی را برای انجام دادن کارها خلق می‌کنیم. در هر دو، چیزی که تغییر می‌کند، کیفیت زندگی است.  در ادامه سعی خواهم کرد به شما نشان دهم که دیزاین چگونه می‌تواند زندگی را بهتر کند.


دیزاین با مشکل شروع می‌شود

دیزاین با «مشکلات واقعی» سروکار دارد. زمانی بود که آدم‌ها فراموش می‌کردند کارت خود را از دستگاه خودپرداز بردارند. این امر نشان می‌داد که مشکلی در فرایند دریافت پول از دستگاه خودپرداز وجود دارد. اینجا بود که «دیزاین برای رفتار»[۱] پا به میدان گذاشت و اول کارت شما را تحویل داد و بعد پول شما را؛ چون محال بود که پول یادتان برود، اما کارت را به راحتی فراموش می‌کردید!

دیزاین رویکردی راه‌حل‌محور[۲] دارد و راه‌حل زمانی معنی دارد که مشکلی وجود داشته باشد. یادم می‌آید یکبار می‌خواستم صدای سازم را ضبط کنم، اما پایۀ میکروفون نداشتم که ارتفاع آن را تنظیم کنم. همینطور که سرم را می‌خاراندم، یک‌دفعه چشمم به ستون کتاب‌های گوشۀ ‌اتاقم افتاد. هشت تا کتاب برداشتم و زیر میکروفون گذاشتم و صدا را ضبط کردم؛ به همین راحتی.

یکی از تفاوت‌های دیزاین با دیگر حوزه‌ها و گرایش‌های هنری این است که صرفاً در راستای ارضای نیازهای هنرمند بر اثر خلق اثر هنری نیست، ‌بلکه به‌دنبال این است که با بودن خود، باری از مشکلات موجود کم کند. شاید کسی که نقاشی می‌کشد به‌طور مستقیم به دنبال برطرف کردن مشکلی نباشد، اما کسی که پیچ‌گوشتی را دیزاین کرده، به دنبال برطرف کردن مشکل بستن پیچ با دست بوده است.


دیزاین با نیست‌ها سروکار دارد

تلفن IBM Simon اولین تلفن لمسی تاریخ در سال ۱۹۹۲ بود. قبل از آن هر چه بود گوشی‌هایی بود که تایپ‌کردن را به کاری طاقت‌فرسا تبدیل می‌کرد. احتمال یادتان هست که فرستادن یک پیام با گوشه‌های دکمه‌ای چقدر سخت بود، اما امروز کیبوردهایی با قابلیت پیش‌بینی واژه‌ها هم وجود دارند.

دیزاین از «تخیل» و «خلاقیت» کمک می‌گیرد تا چیزهایی را که هنوز وجود ندارند، خلق کند. از آنجا که ما آدم‌ها خواسته‌های متفاوتی داریم و در فرهنگ‌های گوناگونی زیست می‌کنیم، خواسته‌هایی داریم که هنوز محقق نشده‌اند. آیا کسی تصور می‌کرد که روزی شبکه‌های اجتماعی گریبان‌گیر ما شوند و امروزه اپلیکیشن‌هایی داشته باشیم برای محدود کردن آن‌ها؟

ما بیشتر از آنکه بتوانیم آینده را پیش‌بینی کنیم، می‌توانیم روی روندهایی[۳] فکر کنیم که آینده را به‌پیش خواهند برد؛ روندهایی مثل هوش مصنوعی[۴]، واقعیت مجازی[۵] و به‌اشتراک‌گذاری[۶]. ماشین‌های خودران تنها بخشی از امکان‌هایی هستند که دیزاین به آن‌ها ورود کرده و در حال شکل دادن به آن است. دیزاین کمک می‌کند که ما خواسته‌های برآورده‌نشده را ببینیم و به‌دنبال راه‌حل‌هایی برای آن‌ها باشیم.


دیزاین سبک زندگی است

اگر سبک زندگی را مجموعه‌ای از «علایق»، «فعالیت‌ها» و «نگرش‌ها» درنظر بگیریم،‌ دیزاین کمک‌مان می‌کند که این سه‌گانه را دستکاری کنیم. مثالی را از هر مورد ذکر می‌کنم:

علایق:

ما وقتی از مرحلۀ «پروتوتایپ»[۷] در دیزاین کمک می‌گیریم و چیز جدیدی را که تابه‌حال امتحان نکرده‌ایم، امتحان می‌کنیم، به کشف‌های جدیدی از خودمان می‌رسیم. کسی که برای اولین بار قهوۀ دمی[۸] را امتحان می‌کند،‌ ممکن است متوجه شود که عاشق این شیوه از دم‌کردن قهوه است.

فعالیت‌ها:

وقتی به فعالیتی همیشگی از دریچۀ جدیدی نگاه می‌کنیم، می‌توانیم آن را بهبود یا تغییر دهیم. «رویکرد فرایندی»[۹] در دیزاین به ما کمک می‌کند که مراحل انجام کاری را ببینیم و برای بهبود آن قدم برداریم. وقتی همیشه تصمیم به رژیم می‌گیرم و در روز سوم خودمان را دربرابر یک همبرگر مزین‌شده به پنیر می‌بازیم،‌ مشکل با ارادۀ ما نیست و جایی در فرایند رژیم می‌لنگد که نمی‌گذارد ما مسیر را ادامه دهیم؛ مثلاً بهتر است تا مدتی برای صرف شام، حتی نزدیک فست‌فودفروشی‌ها نشویم!

نگرش‌ها:   

مرحلۀ «همدلی»[۱۰] در دیزاین کمک‌مان می‌کند که خودمان و دیگران را بهتر درک کنیم و بتوانیم برای مشکلات‌مان راه‌حل‌های مناسب‌تری پیدا کنیم. وقتی من بدانم که آدم‌ها نه از روی عمد و قصد و غرض، بلکه به علت عادت‌های نهادینه‌شده، مدام کارهای اشتباهی را انجام می‌دهند، نگرش به آن‌ها و مشکلات‌شان تغییر خواهد کرد. کسی که آب را با پارچ می‌خورد و از لیوان استفاده نمی‌کند، مشکلی با من ندارد،‌ بلکه رفتارش نشئت‌گرفته از عادتی است که در او نهادینه شده است. من می‌توانم با قرار دادن لیوانی جذاب کنار پارچ، تجربۀ نوشیدن او را تغییر دهم.  


دیزاین به‌دنبال آرمان‌شهر نیست

یکی از جذابیت‌های دیزاین در این است که انتظار ندارد شما یک‌شبه در سفینۀ خوشبختی سوار شوید و در سرزمین آرزوهای‌تان پیاده شوید. احتمالاً ‌کسانی هم که وعدۀ موفقیت و پول‌دار شدن در کوتاه‌مدت را به شما می‌دهند، روی عطش شما برای آرمان‌شهرتان سرمایه‌گذاری کرده‌اند، اما کدام آرمان‌شهر را سراغ دارید که در مدت یک‌هفته  یا یک سال ساخته شده باشد؟

‌ دیزاین، زندگی را نه آرمان‌شهر[۱۱] می‌بیند و نه ویران‌شهر[۱۲]، بلکه فرایندی مداوم از «رشد»، «تغییر» و «بهتر شدن» می‌بیند. ما مدام با مشکلات روبه‌رو هستیم و چالش‌ها حتی یک لحظه ما را رها نمی‌کنند. کافی است به همین بیماری همه‌گیر کرونا فکر کنید که چگونه دنیا را زیرورو کرده است؛ شاید به نوعی ما را در سراشیبی ویران‌شهر قرار داده و زندگی آدم‌ها و کسب‌وکارها را دچار تنش‌های جبران‌ناپذیری کرده است.  اما باز هم فرصت این است که به کمک دیزاین مشکلات و مسائل را بازتعریف کنیم و راه‌های جدیدی برای برون‌رفت از این وضعیت پیدا کنیم.

دیزاین کمک‌مان می‌کند که به‌جای تغییر یک‌شبه، به فکر تغییر و بهبود تدریجی در قالب فرایندها باشیم و از راه‌حل‌های کلی و یکباربرای‌همیشه فاصله بگیریم.


در این نوشتار سعی کردم نشان دهم که دیزاین چگونه می‌تواند به ما در بهتر کردن زندگی کمک کند. دیزاین با مشکلات واقعی شروع می‌شود،‌ آن‌ها را به مسئله تبدیل می‌کند، دنبال راه‌حل‌ها می‌گردد و تلاش می‌کند کیفیت زندگی را ارتقا دهد. معماری که ساعت‌ها و روزهای خود را در آتلیه طی می‌کند تا خانه‌ای جذاب و مفید را برای کاربرانش دیزاین کند، هدفش این است که زندگی چند نفر در این کرۀ خاکی را بهتر کند.

این‌بار که با واژۀ دیزاین برخورد کردید، ‌یادتان باشد که پای بهبود کیفیت زندگی در میان است.  


[۱] Behavioral Design

[۲] Solution-oriented

[۳] Trends

[۴] Artifical Intelligence

[۵] Virtual Reallity

[۶] Sharing

[۷] Prototype

[۸] Brewing Coffee

[۹] Process Approach

[۱۰] Empathy

[۱۱] Utopia

[۱۲] Dystopia

دیزاین چیست؟

با جستجوی کلمۀ «دیزاین» در گوگل نزدیک به ده میلیون نتیجه و با جستجوی «Design»، حدوداً هفده میلیارد و پانصد هزار نتیجه روبه‌روی ما قرار می‌گیرد. همین امر نشان می‌دهد که واژۀ دیزاین تا چه حد در محتوای وب فارسی چگالی کمی دارد. حالا سؤال این است که چرا باید به دیزاین توجه داشته باشیم و در مورد آن بدانیم. کوتا‌ه‌ترین جواب این است:

«دیزاین کمک‌مان می‌کند نه تنها خودمان، بلکه دنیا را تغییر دهیم»

خب! شاید این ادعا را قبول نداشته باشید و آن را بیش‌از حد بلندپروازانه و دور از دسترس ببینید. اما اگر حوصله داشته باشید و البته وقت‌تان اجازه دهد، در ادامه به شما نشان خواهم داد که دیزاین بیش‌ازحد دست‌کم گرفته شده است و واقعاً می‌تواند زندگی ما را بهتر کند.


دیزاین یا طراحی؟

بالاخره دیزاین اتاق خواب یا طراحی اتاق خواب؟ این سؤالی است که شاید بی‌مورد به‌نظر برسد، اما مهم‌ترین سؤالی است که برای فهم دیزاین باید پرسیده شود. وقتی از دیزاین[۱] اتاق خواب حرف می‌زنیم، از نوعی ساختن، بهبود دادن و تغییر دادن صحبت می‌کنیم.  اگر من یکی از دیوارهای اتاقم را قرمز کنم، وارد فضای دیزاین شده‌ام. یعنی یک روزی تصمیم گرفته‌ام وضعیت اتاقم را از حالت «چهار دیوار سفید»، به وضعیت «سه دیوار سفید و یک دیوار قرمز» تغییر دهم. همین حرکتِ از «وضع موجود» به «وضع مطلوب»، یعنی وارد فرایند دیزاین[۲] شده‌ام.

اما طراحی[۳] اتاق خواب یعنی من تصویر اتاق خواب را بر روی کاغذ بکشم. ممکن است شما قبل از اینکه بخواهید دیوار اتاق‌تان را قرمز کنید، روی کاغذ طرح‌تان را پیاده کنید و بعد به دنبال خرید رنگ و قلمو بروید. پس دیزاین به‌نوعی با ساختن در ارتباط است و طراحی با کشیدن.

این تفکیک بین دو مفهوم دیزاین و طراحی بسیار مهم است. پس یادتان باشد؛ نجاری که طرح یک میز را در ذهنش خلق می‌کند درحال دیزاین است و وقتی آن را روی کاغذ می‌کشد، به دیزاین‌اش بُعد طراحی می‌دهد. ما با دیزاین خلق می‌کنیم و با طراحی، رسم.


دیزاین یعنی حل مسئله

اولین کسی که به ذهنش رسید برای شکار حیوانات می‌تواند سنگ را تیز کند و آن را به شکل نیزه درآورد، احتمالاً اولین دیزاینر روی زمین بوده است. او با مسئله‌ای روبه‌رو بوده: «چطور می‌توانم حیوانات را سریع‌تر و با یک حرکت شکار کنم؟». احیاناً موقع چیدن گل در صحرا برای معشوقش، خاری به دستش فرور رفته و آنجا فریاد زده که: «یافتم! یافتم!» و بعد با ایده گرفتن از خار، نیزه را به دنیا معرفی کرده است.

چرا راه دور برویم؟ همین دور و بر خودتان را نگاهی بیندازید. تقریباً هر چیزی که می‌بینید را کسی دیزاین کرده است؛ گوشی موبایل، کتاب، صندلی، پرینتر، پنجره، کتری آب، دستگاه قهوه‌ساز، خودکار و غیره. وجود کتری پاسخی است به مسئلۀ: «چطور بدون آنکه دود هیزم خانه را بردارد و همگی خفه شویم، آب را گرم کنیم و چایی بخوریم؟». یا وجود صندلی پاسخی است به مسئلۀ: «آیا می‌شود بدون آنکه فرایند خون‌رسانی به پایمان قطع شود و خواب برود و آرتروز بگیریم، در جایی مثل آدم بنشینیم و کارهای‌مان را بکنیم؟».

پس خبر خوب این است: «هر جا که مشکلی وجود داشته باشد، می‌توانید روی دیزاین حساب کنید». البته فراموش نکنید که حرکت از «روی ‌قالی‌نشینی» به «روی صندلی‌نشینی» چیزی از جنس تغییر[۴] است. اصلاً بگذارید خیال‌تان را راحت کنم. کتابی داریم به اسم «تغییر به کمک دیزاین»[۵] که در آینده در مورد آن خواهم نوشت.


دیزاین برای همه

دیزاین را می‌توان این‌طور تعریف کرد:

«دیزاین = پیدا کردن مشکل[۶] + حل کردن مشکل[۷]»

اگر شما برای لباس‌های رها شده در کنار اتاق‌تان فکری کرده باشید و مثلاً آن را به کمد پدرتان منتقل کرده باشید، شما دیزاینر هستید. صبر کنید! شما مشکل را «پیدا» کرده‌اید؛ اینکه دیگر کمدتان حتی جای یک جوراب هم ندارد، اما شما مشکل را «حل» نکرده‌اید، شما فقط آن را از جایی به جای دیگر منتقل کرده‌اید. در صورتی می‌توانیم بگوییم که ما دیزاینر هستیم که حل‌کردن‌ها با مطلوبیت‌ها و بهبودها همراه باشند. ما زمانی می‌توانیم برچسب دیزاینر را روی خودمان بچسبانیم که توانایی پیدا کردن مشکل و حل کردن مشکل را با هم داشته باشیم.

با تمام این اما و اگرها، باز هم تأکید می‌کنم که همۀ ما دیزاینر هستیم و می‌توانیم به کمک دیزاین، زندگی خودمان و دیگران را بهبود بخشیم و تغییراتی را ایجاد کنیم که کیفیت زندگی‌مان را بالا ببرد. برای دیزاینر شدن و دیزاینر زیستن نه لازم است در کلاسی ثبت‌نام کنید و نه به دنبال مدرک باشید. فقط کافی است یاد بگیریم که چگونه می‌توان دیزاین را شناخت و با آن زندگی کرد. دیزاین نوعی سبک زندگی است، نه توانمندی خاصی که در چنگ افراد انگشت‌شماری باشد.


دیزاین چه کمکی به من می‌کند؟

چندتا از فواید دیزاین را به شما می‌گویم، اما قول می‌دهم که در نوشته‌های آینده، بیشتر از دیزاین برای شما بگویم تا شما هم به اهمیت و تأثیر آن پی ببرید و از وارد کردنش به زندگی‌تان شگفت‌زده شوید. خب! و اما برخی از فواید دیزاین:

۱- دیزاین کمک می‌کند مسیر شغلیِ منحصر به خودتان را داشته باشید.

۲- دیزاین کمک‌تان می‌کند از «شغل» فاصله بگیرید و به «کار» نزدیک شوید.

۳- دیزاین کمک‌تان می‌کند که اگر احساس می‌کنید دوست یا همسر  آیندۀ شما آدم جمع‌گریزی است، زودتر متوجه شوید! (این مورد را خودم امتحان کرده‌ام. مطمئن باشید جواب می‌دهد!).

۴- با دیزاین می‌توانید برای مشکلات قدیمی و همیشگی‌تان، راه‌حل‌های تازه‌ای پیدا کنید.

۵- دیزاین در پیدا کردن ایده‌های جدید برای زندگی و کسب‌وکارتان بی‌اندازه مفید خواهد بود.

۶- دیزاین کمک‌تان می‌کند چنان مهمونی‌ای برپا کنید که تا آخر عمر از یاد هیچ‌کس نرود!

۷- با دیزاین می توانید اشتیاق و علاقۀ خود را پیدا کنید.

۸- دیزاین به زور به شما نمی‌گوید: «خارج از جعبه فکر کنید»[۸]، بلکه رویکرد[۹] و جعبه‌ابزاری[۱۰] در اختیارتان قرار می‌دهد که همیشه و همه‌جا از آن بهره ببرید.

منتظر فواید دیگر دیزاین باشید که بیشتر در مورد آن با هم صحبت کنیم، اما این جمله را فراموش نکنید:

«همۀ ما دیزاینر هستیم»



[۱] Design

[۲] Design Process

[۳] Drawing

[۴] Change

[۵] Change by Design

[۶] Problem Finding

[۷] Problem Solving

[۸] Think out of the box

[۹] Approach

[۱۰] Toolbox

چراغ خلاقیت


«میهای چیک سنت میهایی» از دانشمندان و نویسندگان مورد علاقه‌ی من است. چند سال پیش که کتاب «تجربه‌ی اوج» از این نویسنده و روانشناس را می‌خواندم، سراسر غرق لذت و کشف بودم که چطور می‌توان به کاری علاقه‌مند شد و غرقگی را تجربه کرد.

چیک سنت میهایی در کتاب فوق‌العاده‌ی خود به نام « خلاقیت (روان شناسی کشف و اختراع)» می‌گوید:

«دستاوردهای خلاقانه به‌هیچ‌وجه نتیجه‌ی بینش‌های لحظه‌ای مانند روشن‌شدن چراغی در تاریکی نیستند، بلکه حاصل سال‌ها کار سخت هستند».


در سقف خبری نیست

خودم مدت‌ها فکر می‌کردم که باید روزها و ماه‌ها و سال‌ها به سقف خیره بمانم تا چراغی در تاریکی روشن شود و من در یک لحظه، تجربه‌ی «یافتم، یافتم» ارشمیدش را در آغوش بگیرم. اما زمان زیادی گذشت تا فهمیدم باید بی‌وقفه بنویسم، حرف بزنم،‌ دور بریزم، شکست بخورم تا شاید جمله‌ای یا ایده‌ای خودش را به من نشان دهد.


هوم‌ورک کار را ساده ‌می‌کند

می‌توانیم هر روز بیدار شویم و همان کارهای همیشگی را در «خانه» و «کار» انجام دهیم تا شب فرابرسد و دوباره فردا دست‌به‌کار شویم. احتمالاً دیگران (و من‌جمله رئیس‌مان) ما را به‌خاطر این سربه‌راهی و فرمان‌پذیری تحسین می‌کنند. البته جامعه دوست دارد که ما هر روز به ترن هوایی روزمرگی سوار شویم و آخر شب از آن پیاده شویم.

کمتر کسی ما را دعوت به تولید بی‌وقفه‌ی ایده می‌کند. کمتر کسی اجازه می‌دهد خیال‌پردازی کنیم و کمتر کسی این فرصت را  به ما می‌دهد که شکست بخوریم و یاد بگیریم. هوم‌ورک برای این ساخته شده که ما کار خلاقانه را ببوسیم و کنار بگذاریم و صرفاً خودمان را مشغول کنیم. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که می‌خواهیم دست‌به‌کار شویم.


کجا میری؟

قسمت سخت، عذاب‌آور، دردناک، طردشدگی، مورد تمسخر قرار گرفتن و احتمالاً تا مدتی تنها ماندن آن‌‌‌جایی است که تصمیم می‌گیرید که از ترن هوایی پیاده شوید. از زمانی که تصمیم به پیاده‌شدن می‌گیرید، سختی‌ها آغاز می‌شوند؛ احتمالاً تا مدتی سرتان گیج می‌رود، هنوز از دور صدای رئیس‌تان را می‌شنوید که می‌گوید: «کجا میری؟ جایی بهتر از اینجا گیرت نمیاد»، یا ممکن است صدای پچ‌پچ کردن آدم‌های سوار بر ترن، اذیت‌تان کند که می‌گویند: «کجا داره میره؟ دلش خوشه انگار، لگد به بختش داره می‌زنه».


چراغ را فراموش کنید

در پسِ هر تغییر و پیاده‌شدنی این اتفاق‌ها رخ می‌دهند، اما اگر هم‌زمان آن‌ها را بشنوید و نادیده بگیرید،  می‌بینید که در جایی دوردست نشسته‌اید و هرازگاهی به آدم‌های درون ترن نگاه می‌اندازید و دوباره مشغول کارتان می‌شوید. یادمان نرود، اگر قرار است تغییری اتفاق بیفتد، اولین مرحله این است که باور کنیم هیچ کسی برایمان چراغی در تاریکی روشن نخواهد کرد و این خود ما هستیم که باید دست‌به‌کار شویم و به سوی نور حرکت کنیم.