چطور می‌توانیم از شور و شوق‌مان کسب درآمد کنیم؟

حدود دو هفتۀ پیش به دعوت راهکارگاه به‌همراه «تارا بختیار» و «علیرضا عربی» دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن صحبت کردیم. برای من تجربۀ بسیار ارزشمندی بود و با دیدگاه‌های جالبی آشنا شدم و امیدوارم برای مخاطبان هم مفید بوده باشد.

این گفتگو سه پنل داشت که در بستر تلگرام به‌صورت صوتی برگزار شد و هر یک از ما سه نفر تلاش کردیم به سؤالات میزبان پاسخ دهیم:

۱- پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟

۲- پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟

۳- پنل سوم: کسب‌وکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟

آنچه در ادامه می‌خوانید، پاسخ‌های من به سؤال‌هایی است برای نزدیک شدن به مفهوم شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن؛ اینکه اساساً‌ شور و شوق چیست و آیا برای پیشرفت در کار به آن نیاز داریم یا باید آن را کنار بگذاریم و به فکر پول‌در‌آوردن باشیم؟


پنل اول: چطور بفهمیم برای چه چیزی شور و شوق داریم؟


۱- تعریف شما از شور و شوق چیست؟

برای من شور و شوق داشتن یا «پَشِنِت بودن»[۱] در برابر «بی‌تفاوت‌بودن»[۲] قرار می‌گیرد. به زعم «رولو مِی»[۳]، بی‌احساسی حالتی است که فضای ناامیدی، بیهودگی و پوچی سراغمان می‌آید. ما در این حالت احساس می‌کنیم که نمی‌توانیم تفاوتی ایجاد کنیم و یا روی چیزی یا کسی تأثیر بگذاریم.

این بی‌تفاوتی به‌مرورزمان منجر به بی‌اعتنایی شده و  شیفتگی ما را نسبت به چیزها کم می‌کند. جالب اینکه این بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی به نوعی مکانیزم دفاعی تبدیل می‌شود که اجازه می‌دهد با دلهره‌ها و دل‌شوره‌هایی که به سراغ‌مان می‌آیند، مقابله کنیم. به‌عبارتی، بی‌تفاوتی واکنش ما نسبت به بی‌اشتیاقی است.

فرض کنید «بتمن»[۴]  هر روز از خواب بیدار شود، صبحانه بخورد، سوار ماشین غول‌پیکر و جذابش شود، به اتاق کارش در طبقۀ بیستم ساختمان برود، کارتابل‌اش را باز ‌کند، چندتا ایمیل جواب دهد، اینستاگرام را بالا و پایین کند و سر ساعت ۵ به خانه‌اش برگردد و به فکر نجات شهر و مردمانش نباشد. این می‌شود بی‌تفاوتی و مشغول‌بودن به روزمرگی‌ها.

از طرفی پشن یا شور و شوق، احساسی است که ما شیفتۀ چیزی یا کسی می‌شویم و این شیفتگی با خودش هیجان‌ها را به‌همراه دارد. مثلاً «رِمی»[۵] موش سرآشپزِ انیمیشن «رتتوییل»[۶] که شیفتۀ آشپزی، طعم‌ها، ترکیب‌کردن‌ها، بو کردن و مزه‌مزه‌کردنِ غذاست. او به غذا و کیفیت آن اهمیت می‌دهد و خانواده و دوستانش را از پرسه زدن در سطل آشغال‌ها، به تجربه کردنِ غذاهای باکیفیت دعوت می‌کند. این می‌شود شور و شوق و اهمیت‌دادن؛ ما با اهمیت دادن به چیزی، شور و شوق خودمان را نسبت به آن چیز ابراز می‌کنیم.

۲- شور و شوق پیدا کردنی‌ است یا ساختنی؟

به نظرم ساختی است و شاید این‌طور بگویم: «خلق کردنی» است. وقتی ما می‌سازیم[۷]، اجزایی را کنار هم قرار می‌دهیم و چیزی را می‌سازیم، اما وقتی خلق[۸] می‌کنیم، چیزی را به‌وجود می‌آوریم[۹]؛ این یعنی ما با چیزی از جنس کشف مواجه هستیم.

به نظرم خطرناک‌ترین جمله این است که: «برید دنبال عشق و علاقه‌تون»[۱۰]. خیلی‌ها این توصیه را به ما می‌کنند، اما نمی‌گویند چه‌جوری؟ کجا عشق و علاقه‌مان را پیدا کنیم؟ کِی برویم دنبالش؟ از کجا شروع کنیم؟

چقدر ما آزمون‌های پیدا کردنِ شغل و شخصیت‌شناسی داریم که هیچ کمکی به ما نمی‌کنند و نمی‌توانند مسیری برای کشف کردن شور و شوق‌، پیشِ رویمان بگذارند. اینکه من بدانم می‌توانم وکیل، فرمانده یا رهبر شوم، نمی‌تواند نشان‌دهندۀ این باشد که آیا واقعاً شور و شوق من در این وضعیت‌ها تعریف می‌شود یا خیر.

پشن و شور و شوق، نیازمند «توجه کردن» و «توسعه دادن» است. متأسفانه چیزی که کمتر به ما می‌گویند این است:

«شور و شوق ما نسبت به چیزی، بعد از شروع کردن، امتحان کردن و کشف کردن آن چیز به دست می‌آید».

ما تا درگیر چیزی نشویم، نمی‌توانیم بفهمیم که آیا علاقه‌ای به آن چیز داریم یا نه. ما باید امتحان کنیم، کشف کنیم و توسعه دهیم. در یک کلام، اگر می‌خواهید به چیزی علاقمند شوید، خودتان را با آن درگیر کنید و ببینید آیا آن را دوست دارید یا نه. اگر می‌خواهید ببینید که قهوۀ اسپرسو دوست دارید یا تُرک، تنها یک راه دارید: به کافه بروید و از هر دو قهوه امتحان کنید.

پیشنهاد می‌کنم اگر می‌خواهید شروع، امتحان و کشف کنید، دیزاین[۱۱] و تفکر دیزاین[۱۲] را وارد زندگی‌تان کنید. دیزاینر بودن در زندگی یعنی اینکه:

– بپذیریم که زندگی مسیر است و نه تعدادی اهداف مشخص که فرهنگ و جامعه به ما تحمیل می‌کند که باید به آن‌ها برسیم و موفق شویم. مسیر بودنِ زندگی یعنی رشد مداوم و تغییر مداوم.

– بپذیریم که برای پرسش‌ها و مسئله‌های موجود، تنها یک جواب وجود ندارد. همین شیوۀ زندگی فعلی‌مان را درنظر بگیریم. این شیوه، تنها یک شیوۀ زیستِ ماست و می‌توانیم به جستجو، کشف و ساختن شیوه‌های جدیدی از زندگی برویم. 

– منتظر نمانیم تا شور و شوق به‌سراغ‌مان بیاید. دیزاین به ما کمک می‌کند که از پشت میز بلند شویم، امتحان کنیم و مسیر دلخواه‌مان را در زندگی خلق کنیم. دیزاین و تفکر دیزاین به ما کمک می‌کند تا زندگی را با شروع کردن و ساختن‌های مداوم، دیزاین کنیم.

۳- چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی را دنبال می‌کنیم؟

من دوست دارم اینجا به جای «درست» و «غلط» بودنِ شور و شوق، به «مفید» و «غیرمفید» بودنِ آن اشاره کنم.

شما نمی‌توانی از من بپرسی: «محمد. اینکه تو رفتی سمت قهوه درسته یا نه؟». شما می‌توانی بپرسی: «آیا رفتنِ تو سمت قهوه برایت مفید بوده؟ دستاوردی داشته‌ای؟». چون شما از زندگی من خبر نداری و نمی‌توانی درست‌بودن یا غلط‌بودن انتخاب‌های من  را با متر و معیارهای بیرونی بسنجی.  

حال برگردیم به سؤال شما که چطور مطمئن شویم شور و شوق درستی (مفیدی) را دنبال کرده‌ایم؟ به نظرم دو تا مفهوم در اینجا می‌تواند برای ما روشنگر باشد. یکی از این مفاهیم «بیرونی» است و دیگری «درونی»:

۱- ارزش‌آفرینی (معیار بیرونی):

اینکه آیا کارهایی که من در راستای شور و شوقم انجام می‌دهم، کیفیت زندگی آدم‌ها را بهتر می‌کند؟ و آیا این بهتر کردن کیفیت زندگی دیگران برای من دستاورد مالی هم دارد؟

کسی که صرفاً در خانه‌اش نقاشی می‌کشد و اثرش را به فروش نمی‌گذارد، برای عشق و علاقۀ خودش کار می‌کند و البته ایرادی هم ندارد. اما چون بحث ما پیوند بین شور و شوق و کار کردن است، لازم است این معیار ارزش‌آفرینی و کسب درآمد را مدنظر قرار دهیم. کسی که عاشق نقاشی است و از آن درآمد هم دارد، می‌توان گفت در مسیر مفید بودنِ شور و شوقش گام برمی‌دارد.

این معیار ارزش‌آفرینی و اثر گذاشتن روی کیفیت زندگی دیگران برای این است که «کار نکنیم برای کار». چون همان‌طور که اشاره کردم، بعد از مدتی به بی‌انگیزگی و بی‌تفاوتی می‌رسیم و در دامِ کارهای تکراری و روزمره میفتیم. ما اگر تأثیر کاری که انجام می‌دهیم را نبینیم، احساس می‌کنیم که نمی‌توانیم تفاوتی در زندگی خود و دیگران ایجاد کنیم.  برویم سراغ معیار دوم.

۲- تجربۀ غرقگی (معیار درونی):

وقتی بچه بودم، یادم می‌آید برادرم ساعت‌ها پشت ساز می‌نشست و فراموش می‌کرد که  باید غذا بخورد. صبح از خواب بیدار می‌شد، پشت ساز می‌رفت و گاهی اوقات فقط شام می‌خورد.

تجربۀ غرقگی[۱۳]تجربه‌ای است که وقتی کاری انجام می‌دهیم، متوجه گذر زمان نمی‌شویم. به‌عبارتی، از حالت خودآگاه فاصله می‌گیریم و غرق یک تجربۀ عمیق می‌شویم.

مثلاً برای خودم این لحظات در هنگام خوردن قهوه  فراهم می‌شود. یا لحظه‌هایی که در حال کار بر روی محتوا و ارائۀ چیز  جدیدی هستم. یکی ممکن است موقع تصویرسازی این لحظه‌ها سراغش بیاید، یکی دیگر موقع دیزاین یک ساختمان.


پنل دوم: آیا باید شور و شوق خود را دنبال کنیم؟


۱- شور و شوق عامل پیشرفت است یا مانع آن؟

اگه این سؤال را ۲۷۰ سال پیش از من می‌پرسیدید می‌گفتم مانع پیشرفت. چون شیوۀ کار و اقتصاد صنعتیِ ناشی از انقلاب صنعتی، استقبالی از شور و شوق شما نمی‌کرد و فقط به کارایی نگاه می‌کرد و تنها هنر شما این بود که سربه‌راه باشید و از دستور‌العمل‌ها پیروی کنید. همه چیز از قبل تعریف شده بود و کافی بود سرِ ساعت در کارخانه حاضر شوید.

اما در‌حال‌حاضر می‌توانم بگویم شور و شوق می‌تواند (و باید) عامل پیشرفت باشد. ما در پارادایم‌های جدیدی حضور داریم که یکی از آن‌ها تحول دیجیتال است و  بسیاری از تحلیل‌ها و تصمیم‌ها به‌مدد هوش مصنوعی و الگوریتم‌ها در حال انجام است. دستیار الکسا یا گوگل امروز می‌تواند حتی بهتر از یک منشی، برای شما برنامه‌ریزی کند و حتی در مواقعی به‌جای شما تصمیم بگیرد.

تحول دیجیتال و فناوری‌های نوین مثل اینترنت، اینترنت اشیاء، هوش مصنوعی، بلاکچین و غیره به ما یادآوری می‌کند که لازم است کارهایی فراتر از فرایندهای مبتنی بر عصر اقتصاد صنعتی انجام دهیم؛ کارهایی مثل ارتباط برقرار کردن بین آدم‌ها. البته منظورم ارتباط انسانی است که مبتنی بر داستان، قصه‌پردازی و روایت است.  

پرداختن به شور و شوق به ما این فرصت را می‌دهد که چیزهای تازه‌ای وارد زندگی و بازار کنیم که بیشتر از جنس معنا، داستان، بازی، هنر، جالب‌توجه‌بودن، همان‌همیشگی‌نبودن و دیزاین هستند. شور و شوق به ما فرصت و فضا می‌دهد که کارهای جدیدی بکنیم، بین آدم‌ها ارتباط برقرار کنیم، کاری بکنیم که آدم‌ها انتظار بکشند تا ما کارِ بعدی خود را منتشر کنیم. شما ببینید، خیلی از آدم‌ها لحظه‌شماری می‌کنند تا اپیسود جدید پادکست چنل‌بی منتشر شود و در شبکه‌های اجتماعی عاجزانه از علی بندری درخواست می‌کنن که «آقا پس کِی اپیسود جدید میدی؟»؛ این یعنی کارِ جدید کردن.

شور و شوق به ما کمک می‌کند داستان‌هایی خلق کنیم که ارزش صحبت‌کردن و شنیده‌شدن داشته باشند.

۲- چقدر باید به آن اهمیت دهیم؟

باید تا اندازه‌ای به آن اهمیت بدهیم که احساس کنیم انسانیم. انسان‌بودن هم یعنی اهمیت‌دادن به چیزهایی که برای ما (تجربۀ غرقگی؛ معیار درونی) و دیگری (ارزش‌آفرینی؛ معیار بیرونی) واجد معنا هستند.

۳- برای موفقیت به شور و شوق نیاز داریم؟

اگر بخواهم موفق‌بودن را به عامل ارزش‌آفرینی ربط دهم (یعنی اینکه کارهایی بکنیم که کیفیت زندگی آدم‌ها بهتر بشود و دیگران حاضر باشند برای این بهترشدن به ما پول بدهند)، می‌توانم بگویم ما هم‌زمان باید هم به شور و شوق خودمان توجه کنیم و هم تلاش کنیم که از این شور و شوق پول دربیاوریم. این یعنی همراستا شدنِ شور و شوق با نیازهای بازار.

من اگر تا آخر عمرم شیفتۀ قهوه باشم و نتوانم از این علاقه‌ام پول در بیاورم، شور و شوقم رو هدر داده‌ام و نتوانسته‌ام برای آن کاری بکنم. اما باید ببینیم در چه بخش‌هایی بین علایق من با نیازهای بازار هم‌پوشانی دارد و تلاش کنم روی این هم‌پوشانی کار کنم.

مثلاً علی بندری در پادکست چنل‌بی کشف کرده که داستان‌گویِ خوبی است. احتمالاً جستجو کرده و متوجه شده که آدم‌ها از روایت‌شنیدن و قصه‌شنیدن لذت می‌برند و ساعت‌ها، روزها و ماه‌ها به سارزوکار این علاقه فکر کرده و آن را به نیاز آدم‌ها وصل کرده و رسیده است به پادکست چنل‌بی.  


پنل سوم: کسب‌وکارها برای شور و شوق کارکنان باید چه کنند؟


۱- آیا کسب‌وکارها باید مشوق شور و شوق افراد باشند؟

اگر می‌خواهیم آدم‌ها در طول فعالیت‌شان در سازمان انگیزۀ کار کردن داشته باشند، بهتر است که فضایی برای پروبال‌دادن به شور و شوق آن‌ها در نظر بگیریم.

راهکاری که به ذهن من می‌رسد این است که در کنار فعالیت‌ها[۱۴] وظایف[۱۵] سازمان اجازه دهیم افراد «پروژه‌هایی هدایت‌شده» را که در راستای توانمندی‌ها و شور و شوق‌شان است به‌پیش ببرند. اتفاقاً از دلِ همین پروژه‌های کوچک ممکن است ایده‌هایی برای کسب‌وکار پیدا بشوند. و مهم‌تر اینکه وقتی به شور و شوق آدم‌ها بها می‌دهیم، آن‌ها حس نمی‌کنند  که چرخ‌دنده‌ای در ماشین کسب‌وکار ما هستند و احساس مفیدبودن  و تأثیرگذاربودن می‌کنند.

۲- آیا باید تغییری در محیط کاری ایجاد کنند؟

تغییری که به نظرم می‌تواند به‌لحاظ ساختای و به‌مرورزمان اتفاق بیفتد این است که در کنار عملیات[۱۶] سازمانی، پروژه‌هایی[۱۷] را تعریف کنیم که هم به سازمان کمک کند و هم از یکنواختیِ عملیاتِ تکراری بکاهد. پروژه زمان‌مند است، دستاورد مشخص دارد و می‌تواند به‌سرعت بهبود یابد. این پروژه‌ها هم به پیشبرد اهداف سازمان کمک می‌کنند و هم این فرصت را فراهم می‌کنند که افراد تأثیرات ملموسِ حضورشان را ببینند.

مثلاً کسی که از صبح تا شب در کافه پای دستگاه اسپرسو می‌ایستد و برای مهمانان کافه قهوه سرو می‌کند، مشغول عملیات سازمانی است. ما می‌توانیم پروژۀ کنترل کیفی کافه‌ای را به این فرد بسپاریم؛ اینکه به کافه‌ای سر بزند و دستگاه اسپرسو آن را کالیبر کند. این یعنی تعریف پروژه‌ای در کنار عملیات سازمانی.

۳- چطور افراد با سطح شور و شوق مختلف را مدیریت کنیم؟

به نظرم چند تا کار می‌توان انجام داد:

۱- شناخت افراد و ویژگی‌ها آن‌ها:

اینکه این آدم چه ویژگی‌های شخصیتی و مهارتی دارد و چگونه می‌تواند به کسب‌وکار من کمک کند؟ اگر از فردا این فرد وارد سازمان من شود، کجای تیم می‌تواند قرار بگیرد و سینرژی ایجاد کند؟

۲- دیزاین الگوی ارتباطی بین افراد:

اینکه بتوانیم به‌مرورزمان به به مدل پایداری در رابطه با ارتباط بین افراد برسیم که در چه حوزه‌هایی می‌توانند کنار هم باشند و شور و شوق‌شان کنار یکدیگر به خروجی‌های بهتری منجر می‌شود.

۳- بدانیم که از هر کسی چه چیزی می‌خواهیم:

فرض کنید من و تارا[۱۸]  عاشق قهوه هستیم و قرار است در یک تیم کنار هم باشیم. از طرفی بلد هستیم با آدم‌ها خوب حرف بزنیم و ارتباط برقرار کنیم. تارا عاشق بازاریابی است و من عاشق دعوت آدم‌ها به قهوه خوردن. خب شاید ما بتوانیم در تیم فروش یک برشته‌کاری قهوه کنار هم باشیم و به آدم‌ها قهوه بفروشیم. این مهارت و ذکاوت مدیر من و تارا است که می‌تواند ما را کنار هم قرار دهد و برای ما پروژه و فعالیت تعریف کند.  

۴- «سازگاری»، «تغییر ساختاری»، «کنار گذاشتن» را امتحان کنیم:

۱- سازگاری:

اینکه مدیر من و تارا به ما این فرصت را بدهد که کمی کنار هم کار کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم به خروجی‌های موردانتظار برسیم یا خیر. گاهی اوقات الگوهای سازگاری در حین فعالیت مشخص می‌شود و می‌توانند به‌مرورزمان بهبود یابند.

۲- تغییر ساختاری:

شاید لازم باشد در کنار سازگاری،  سازوکارهایی را تعریف کنیم  که بتوانیم سینرژی را به بالاترین و اصطکاک را به کمترین حالت ممکن برسانیم. به‌طورمثال می‌توانیم مدل یا فرایندی را تعریف کنیم که برطبق آن، به دیزاین محصول بپردازیم.  

۳- کنار گذاشتن:

و در نهایت اینکه ممکن است من و تارا نتوانیم کنار یکدیگر کار کنیم و خب بهترین تصمیم در این حالت، کنار گذاشتن وضعیت فعلی و امتحان کردن شیوه‌های جدید، به نفع استراتژی‌ها و اهداف کسب‌وکار است.


این گفتگو پس از یک ساعت و نیم به پایان رسید و به‌شخصه برای من پر از دستاورد بود. اگر تا اینجا همراه من بودید، امیدوارم توانسته باشم کمی دربارۀ شور و شوق و ارتباط آن با کار کردن برای شما صحبت کرده باشم. خوشحال می‌شوم اگر تجربه و یا نظری دارید، حتماً با من درمیان بگذارید.


[۱] Passionate

[۲] Apethetic

[۳] Rollo May

[۴] Batman

[۵] Remy

[۶] Ratatouille

[۷] Make

[۸] Create

[۹] Bring into Existence

[۱۰] Just Follow Your Passion

[۱۱] Design

[۱۲] Design Thinking

[۱۳] Flow

[۱۴] Activities

[۱۵] Tasks

[۱۶] Operations

[۱۷] Projects

[۱۸]تارا بختیار یکی از اعضای پنل این گفتگوست.

فضای امید؛ مدلی برای زیستن

در نوشتۀ «فضای امید چیست؟» به این پرداختم که فضای امید چه جور جایی است و اصلاً چرا به امید نیاز داریم و لازم است بین «خانه» و «کار» فضایی مختص به خودمان بسازیم. در این نوشته قصد دارم بیشتر به چیستی فضای امید بپردازم.


فضای امید،‌ مدل است

فضای امید مدلی است که سعی دارد فضای اطراف ما را سروسامان دهد. مثلاً مدل «تحلیل رفتار متقابل» را در نظر بگیرید. این مدل که توسط «اریک بِرن» ابداع شده، ادعا دارد ما انسان‌ها ترکیبی از حالت‌های «بالغ»، «کودک» و «والد» هستیم. مثلاً اینکه ما رفتارهایی را در کودکی از پدر و مادر (والد) به ارث می‌بریم که ممکن است گاهی اوقات بالغِ ما آلوده به این رفتارها شود و نتواند در شرایط واقعی، تصمیم‌های درستی بگیرد.

حال سؤال این است که اگر مغز ما را در دستگاه ام‌آرآی[۱]  مشاهده کنند، واقعاً بخش‌هایی به نام کودک، بالغ و والد را می‌توان مشاهده کرد؟ مسلماً خیر! اریک برن صرفاً مدلی ارائه داد تا بتواند سازوکار رفتارهای ما را تبیین کند.

به همین منوال، فضای امید نیز مدلی است که می‌گوید ما در کنار فضای خانه و کار،‌ فضای سومی داریم که می‌تواند مختص به خود ما باشد. به عبارت دیگر این مدل می‌خواهد کمک‌مان کند که زندگی را نه فقط زیستنِ در خانه و کار، بلکه در جایی به اسم فضای امید نیز جستجو کنیم.

مثلاً کسی که مهندس کامپیوتر است و در کنار کار اصلی‌اش، دوربینی می‌خرد و به عکاسی مشغول می‌شود، انتخاب کرده که در فضای امید زندگی کند. یا کسی که شب‌ها قبل از خواب برای تسلط بر زبان انگلیسی نیم ساعت مقالات وب را مطالعه می‌کند، او هم در فضای امید حضور دارد. اگر شما هم درحال‌حاضر روی ساخت برند شخصی خودتان وقت می‌گذارید و در اینستاگرام پُست منتشر می‌کنید، شما هم به فضای امید فکر می‌کنید.  


در کروکی، درخت نمی‌کشیم

ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا این تقسیم‌بندی و تفکیک زندگی به «خانه»، «کار» و «فضای امید» بیش از حد ساده و کلی نیست؟ بله دقیقاً‌ همین‌طور است،‌ چون اساساً خاصیت مدل‌ها این است که محیط طراف ما را سروسامان دهند و برای ما ساده کنند. وقتی شما کروکی یک آدرس را برای دوست‌تان روی کاغد می‌کشید، بسیاری از جزئیات را حذف می‌کنید تا برای دوست‌تان قابل فهم و سرراست باشد. قطعاً در کشیدن کروکی، تیر چراغ برق، درختان و جدول‌های خیابان را نمی‌کشید و با یکسری خطوط، مسیرهای اصلی را برای او ترسیم می‌کنید.


برساختنِ خود با مدل فضای امید

برای جلوگیری از غرق‌شدن در روزمرگی‌ها و دغدغه‌های گوناگون لازم است مدل‌هایی (عینک‌هایی) وجود داشته باشند تا بتوانیم راحت‌تر با دنیای اطراف‌مان ارتباط برقرار کنیم.

قطعاً زندگی هم پر از جزئیات است، اما مدل فضای امید می‌خواهد یادآوری کند که زندگی فقط خانه و کار نیست و لازم است بخش سومی هم به اسم فضای امید داشته باشد تا روی کارها و دغدغه‌هایی تمرکز کنیم که با ما «پیوند وجودی» دارند و می‌توانیم آن‌ها را برای «خودمان» و «دیگران» روایت کنیم. این روایت کردن و برساختن[۲] خودمان از خلالِ زیستن در فضای امید موجب می‌شود که ما خودمان را بازتعریف کنیم و به نوعی دست به «خودآفرینی»[۳] و «خودبارورسازی» بزنیم.

اگر دوست دارید بدانید که چرا لازم است دست به ساخت فضای امید بزنیم و از سلطۀ خانه و کار رها شویم و به سمت بازآفرینی خودمان قدم برداریم، نگاهی به نوشتۀ «چرا به فضای امید نیاز داریم؟» بیندازید.


مدل فضای امید چگونه کار می‌کند؟

حتماً شما هم مثل من زیاد این جمله‌ها را شنیده‌اید:

– هدف‌هات رو مشخص کن و برنامه‌ریزی کن.

– اگه می‌خوای موفق بشی، الویت‌های زندگیت رو پیدا کن.

– برای اینکه استرست کم بشه، بهت پیشنهاد می‌کنم دورۀ مدیریت زمان آقای ساعت‌زادگان رو شرکت کن.

– این روزها باید سعی کنی روی برند شخصی‌ات کار کنی، وگرنه می‌بازی.

باز هم می‌توان این فهرست را ادامه داد. توصیه‌ها آن‌قدر زیاد هستند که گاهی ما را گیج می‌کنند. هر کسی با نگاه تخصصی و (گاه غیرتخصصی!) خود توصیه‌هایی می‌کند که بیشتر از آن‌که مسیر اصلی را نشان‌مان دهند، جاده خاکی‌های بیشتری پیشِ روی ما می‌سازند. این وضعیت مثل این است به کسی که می‌خواد میخی در دیوار فرو کند، آجر، چکش، گوشکوب و سنگ بدهید؛ او بیشتر از آنکه روی کوبیدن میخ تمرکز کند، مشغول ابزارها (خنزر پنزرها!) می‌شود.

مدل فضای امید می‌خواهد تمام این این جزئیات زندگی و نکات فرعی و شاید بی‌اهمیت را حذف و روی نقاط اصلی و پراهمیت تمرکز کند؛ عین نقشه‌ای که کمک‌مان می‌کند در یک شهر جدید، گم نشویم و بتوانیم مسیرها و مقاصد را پیدا کنیم. قطعاً در هر نقشه‌ای نیز جزئیات دست‌وپاگیر حذف شده‌اند تا ما راحت‌تر بتوانیم خودمان و اطراف‌مان را پیدا کنیم و تحت کنترل در بیاوریم.


فضای امید و دیزاین

فضای امید از دیزاین کمک می‌گیرد تا بتواند نقشه‌ای برای زندگی ما ترسیم کند. کسی که برای خود فضای امید را دیزاین کرده، هر لحظه می‌تواند موقعیت خودش را در زندگی و نسبتش را با خانه و کار بسنجد. مثلاً  دیزاین کمک‌مان می‌کند به این باور برسیم که زندگی مجموعه‌ای از تعیین هدف‌ها و رسیدن به آن‌ها نیست، بلکه مسیری است که مدام باید آن را دیزاین کنیم، بازخورد بگیریم، شکست بخوریم و دوباره دیزاین کنیم. به عبارتی به این باور برسیم که نمی‌توان زندگی را یکبار برای همیشه برنامه‌ریزی کرد و بر طبق آن پیش رفت.


در نوشته‌های بعدی، ‌بیشتر در مورد مدل فضای امید و سازوکار آن خواهم نوشت. مثلاً‌ا اینکه یکی از پارامترهای مهم در این مدل این است که برای زیستن در فضای امید باید «کنش خلاقانه» داشت. اگر بخواهم تمام چیزی را که تا اینجا نوشتم در یک جمله خلاصه کنم می‌توانم بگویم:

«مدل فضای امید نقشه‌ای است برای حرکت کردن در مسیر زندگی و بازتعریف و برساختن خودمان»



[۱] MRI

[۲] Formation of Self

[۳] Self-creation

چرا به فضای امید نیاز داریم؟

ما در خانه پا به دنیا می‌‌گذاریم و در آن بزرگ می‌شویم و رشد می‌کنیم. بعد از مدتی که درس و مدرسه و دانشگاه را پشت‌سر گذاشتیم، وارد دنیای کار می‌شویم و به‌نوعی شروع به ساختن آینده می‌کنیم. خانه برای ما تداعی‌گر خاطرات خوب و بد است که بخش زیادی از هویت‌مان را شکل می‌دهد و اولین جایی است که ما امنیت و آسایش را تجربه می‌کنیم. کار نیز  فرصتی است تا استعدادهایمان را شکوفا کنیم و بتوانیم حس تأثیرگذار بودن و مفید بودن را مزه‌مزه کنیم.

در کنار تمام خاطرات تلخ و شیرین فضای خانه و کار و تجربه‌هایی که هر روز در این دو فضا از سر می‌گذرانیم، بایدها و نبایدهایی را برای ما تعریف کرده‌اند. در کودکی مدام به خاطر کارهایی که دوست داشتیم انجام دهیم، سرزنش می‌شدیم و بیشتر اوقات این ترس در ما ایجاد می‌شد که اگر به حرف‌های پدر یا مادرم گوش ندهم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

فضای کار هم تفاوت زیادی با فضای خانه ندارد. بیشتر بایدها و نبایدها، ارزش‌ها و فرهنگ جامعه در فضای کار هم رخنه کرده‌اند. بسیاری از ما به دلیل عدم امنیت شغلی، آینده‌ای نامعلوم و ابهامات دنیای جدید، مدام در اضطرابی مزمن و ترسی سرکوب شده به سر می‌بریم. پدر و مادرمان جای خود را به رئیس‌مان داده‌اند و ما همان کودک سربه‌راه خانه در فضای کار هستیم.


فضای امید برساختۀ هویت‌مان است

به نظر می‌رسد جای فضای سومی میان «خانه» و «کار» خالی است. فضایی که به‌دور از مرزهایی که جامعه، فرهنگ و سنت برای ما تعریف کرده‌اند، متعلق به شخصِ ما و برساخته از هویت‌مان باشد. اگر ما در این لحظه محصول تمام سازوکارهای فضای خانه و کار باشیم، فضای امید می‌تواند محصول و دستاورد ما باشد؛ به عبارتی دیگر اگر این خانه و کار است که ما را ساخته، فضای امید چیزی که ما می‌سازیم. فضای امید جایی است میان خانه و کار برای ساختن،  زیستن و بازتعریف هویت خودمان.

عده‌ای باور دارند که انسان‌های امروزی دچار سطحی‌نگری و تهی‌بودگی هستند و نمی‌توان هویت ریشه‌داری را در آن‌ها جستجو کرد. عده‌ای دیگر هم هستند که اعتقاد دارند امروز ما به حدی آزاد هستیم که می‌توانیم هویت‌های جدیدی را برای خودمان خلق کنیم. شاید در جایی بین این دو مفهوم «تهی‌بودگی» و «آزادی بی‌حدوحصر»، بتوانیم عرصه‌ای را تعریف کنیم که ما را با «بودن» و «ساختنِ مداوم» پیوند بزند؛ جایی که نه آرمان‌شهر (اتوپیا) است و نه ویران‌شهر (دیستوپیا)، بلکه قلمرویی است از برساختنِ مداوم. فضای امید در جستجوی خلق چنین قلمرویی است.


فضای امید فضای رهایی است

شاید این سؤال پبش بیاید که چه لزومی دارد به فکر فضایی بین خانه و کار باشیم؟

کوتاه‌ترین پاسخ به این سؤال این است: «چون فضای خانه و کار آکنده از قدرت است»، اما پاسخ کامل‌تر می‌تواند این باشد:

ما به فضای سوم نیاز داریم چون فضای خانه و کار به‌شدت توسط فرهنگ و جامعه ساخته‌وپرداخته شده و «من»[۱] نقش پررنگی در تعریف و مرزبندی آن نداشته‌ام و معمولاً هر تغییری که بخواهم در این فضاها ایجاد کنم، توسط نیروهایی سرکوب می‌شود. این سرکوب همیشه قرار نیست همراه با داد و فریاد یا نیروهای شورشی باشد بلکه ممکن است به صورت‌های زیر خود را نشان دهد:

– تولید ترس یا احساس گناه در فضای خانه، زمانی که رفتارهای ما با معیارهای پدر و مادرمان در تعارض است: «اگر به شیرینی‌های روز میز دست بزنی، تنبیه می‌شوی».

بایدها و نبایدهای فضای خانه که مدام برای ما تکرار کرده‌اند و ما هر لحظه آن‌ها را بازتولید می‌کنیم: «مرد نباید گریه کند»، «دختر باید آشپزی‌اش خوب باشد».

قوانین سفت‌وسخت فضای کار: «سر ساعت بیایید، از دستورالعمل‌ها پیروی کنید، خلاقیت به خرج ندهید، اعتراض نکنید. درغیراین‌صورت ممکن است شما را تعدیل کنیم».

قدرت همیشه قرار نیست با چوب و چماق خود را نمایان کند. همین‌که «آنچه هست» را طبیعی و عادی جلوه دهند و از ما بخواهند طبق روال‌های مرسوم رفتار کنیم، حاکی از رخنه کردن قدرت در زیست ما و ناخودآگاه‌مان است. فضای سوم فرصتی است برای رهایی از قیدوبندهای فضای خانه و کار که مدام با قدرت تغذیه می‌شوند و هر چیز متفاوتی را در دیگ جوشان‌شان ذوب می‌کنند.

البته باید توجه داشت که ما در جهانی از انگاره‌ها،‌ تصاویر، متن‌ها و باورهایی احاطه شده‌ایم که دل‌کندن از آن‌ها و به‌ چالش‌ کشیدن‌شان کاری سخت و طاقت‌فرساست. اما اگر قرار است زیر بار وضع موجود نرویم و فضای منحصربه‌فرد خودمان را خلق کنیم، لازم است سؤال‌های اساسی و راهگشا بپرسیم تا بتوانیم راه‌های برون‌رفت از فضای خانه و کارِ آکنده از پیش‌فرض‌های ناقص و اشتباه را جستجو کنیم.


فضای امید سبک زندگی است

هنرمند عاشق خلق کردن است. اگر او را ۳ ساعت در اتاقی تنها به حال خودش بگذارید و برگردید، او آدم سابق نیست و چیز جدیدی روی کاغذ یا در ذهنش خلق کرده است. خلق کردن را نمی‌توان از هنرمند جدا کرد. او مدام به پرسه‌زنی‌ها و بازیگوشی‌ها ذهنی و جسمی می‌پردازد و از چیزهای پیش‌پاافتاده، چیزهایی نو و تازه خلق می‌کند. به او پیاز و تخم‌مرغ و هویچ بدهید؛ چنان با عشق و علاقه حرف می‌زند و غذا درست می‌کند که به خودتان می‌آیید و می‌بینید با ظرفی جذاب و خوش‌آب‌ورنگ مواجه شده‌اید. هنرمند انتخاب کرده که هنر، سبک زندگی‌اش باشد.

کسی که در فضای امید زیست می‌کند، مدام در حال خلق کردن و ساختن است. در مقاله‌ای کوتاه به مفهوم امید اشاره کرده‌ام که اگر فرصت داشتید، آن را مطالعه کنید. من امید را به دو مفهوم «خواستن» و «ساختن» تعبیر کرده‌ام؛ اینکه ما هم‌زمان بخواهیم و در راستایِ این خواستن، حرکت کنیم و بسازیم. امید بدونِ عمل همانند علم بدون عمل، حاصلش خوش‌بینی منفی، کرختی و سرخوردگی است. کسی که فضای امید را می‌سازد لازم است همانند هنرمند، مدام بسازد و به‌پیش برود و از ساخته‌های خویش نیز لذت ببرد. جایی ممکن است ساخته‌هایش با شکست مواجه شوند، اما فرصتی است برای یادگیری و ساختنِ دوباره تا رسیدن به نتیجه. اگر کسی را که در فضای امید زندگی می‌کند ۳ ساعت در اتاقی تنها بگذارید و برگردید، او چیز جدیدی برای خودش یا دیگری خلق کرده است.


در آینده بیشتر در مورد ضرورتِ «داشتن» و «ساختنِ» فضایی بین خانه و کار خواهم نوشت. تمام حرفم در این نوشته این بود که فضای خانه و کار ما به‌شدت آکنده از باورهای ناقص و اشتباه است و از طرفی ساختارهای قدرت در آن لانه کرده‌اند. به نظر می‌رسد که بهتر است به‌جای مبارزه برای سرنگونی این دو فضا، به فکر ساختن فضای سومی باشیم که بتوانیم در آن زندگی کنیم و خود و دیگران را تحت‌تأثیر قرار دهیم و تغییری ایجاد کنیم.


[۱] Ego

فضای امید چیست؟


فضای امید، فضای سومی است بین فضای اولِ «خانه» و فضای دومِ «کار». جایی است که برخلاف مرزهای صلب، خط‌کشی‌شده و تعریف‌شده‌ی خانه و کار، تابع نوع رویکرد ما در خلق آن است. این فضا تا حد زیادی هویت و چیستی خود را مدیون کسی است که آن را می‌سازد. کسی مثل شما.


اما چرا امید؟

اگر تابه‌حال برای رسیدن به یکی از اهداف خود در زندگی شکست خورده باشید، اما بی‌خیال نشوید و دنبال راه‌‌های جدیدی برای رسیدن به هدف‌تان بگردید،‌ شما آدم امیدواری در زندگی هستید و به‌نوعی امید را باور دارید.

«بی‌خیال‌نشدن» را معادل خواستن و «دنبال راه‌های جدید رفتن» را معادل ساختن قرار می‌دهم. به عبارتی اگر می‌‌خواهیم امید و امیدواری را در زندگی‌مان وارد کنیم، باید دو واژه را به خاطر بسپاریم: «خواستن» و «ساختن».  

امیدِ واهی و سپردن آینده به اتفاق و شانس، چیزی جز نابودی آینده نیست و بیشتر به خوش‌بینی منفی منفجر می‌شود. «چارلز ریک اسنایدر»[۱] هم به عنوان کسی که سال‌ها روی مفهوم امید کار کرده، باور دارد که امید دو مؤلفه دارد:

۱- قدرت اراده[۲] ؛ که من آن را معادل خواستن قرار می‌دهم. یعنی اینکه تلاش کنیم و بخواهیم که چیزی را محقق کنیم.

۲- قدرت یافتن مسیر[۳]؛ که من آن را معادل ساختن قرار می‌دهم. یعنی اینکه ما خواستن‌مان را به ساختن تبدیل کنیم.

فضای امید فضایی است بین خانه و کار که با «خواستن» و «ساختن» محقق می‌شود. فضای خانه و کار ما تا حدود زیادی ساخته‌وپرداخته شده و امکان دخل‌وتصرف در آن بسیار کم است و «قدرت»‌هایی در آن رخنه کرده‌اند که امکان دست‌کاری آن‌ها نه منطقی است و نه توجیه‌پذیر. کافی است به حال‌وهوای پدرسالارانه در فضای خانه و قدرت رئیس و بوروکراسی‌ها در فضای کار فکر کنید.


چرا فضا؟

فضای امید جایی در ته کوچه یا سر نبش خیابان معروفی نیست. فضای امید برای محقق‌شدنش نیاز دارد که در ابتدا در ذهن شکل بگیرد. قرار نیست برای ساختن این فضا ، جایی را اجاره کنید یا دنبال سرمایه‌گذار بگردید. «ساختن»ی که به آن اشاره کردم، در ذهن صورت می‌گیرد که به تدریج در نوشته‌‌های بعدی بیشتر در مورد دیزاین کردن این فضا خواهم نوشت.

همان‌طور که گفتم، فضای خانه و کار عناصری دارد که سیستم و به‌ویژه قدرت، حدومرزهای آن‌ها را تعریف کرده و است و اساساً تا حد زیادی ضد خلاقیت و دستکاری است. احتمالاً در محیط کار خود فرصت‌های زیادی را برای بهترشدن و پیشرفت دیده‌اید، اما آن‌قدر موانع سر راهتان قرار گرفته که یا بیخیال شده‌اید، یا به‌حدی پافشاری کرده‌اید که شما را اخراج کرده‌اند. به همین دلیل،‌ برای همین تعمداً از واژه‌ی فضا[۴] (به‌‌جای مکان[۵]) در «فضای امید» بهره برده‌ام.

شما می‌توانید در فضای ذهن‌تان پرسه بزنید، خلاقیت به خرج دهید، در ذهن‌‌تان شکست بخورید، دوباره بسازید، شکست بخورید و ادامه دهید. اما امکان تحقق این اتفاق‌ها در فضای خانه و کار، غیرممکن نیست، اما ممکن است موجب سرخوردگی و توقف شما شوند.


فضای امید سرِ جنگ ندارد

فضای امید جایی است بین خانه و کار که ما به‌مرورزمان برای خودمان خلق می‌کنیم و می‌توانیم با زیستن در این فضا، تغییراتی را که می‌خواهیم رقم بزنیم. فضای امید به‌هیچ‌وجه به‌دنبال سرکوب فضای خانه و کار نیست، بلکه دوست دارد در جایی بین این دو زیست کند و به ما امکان دهد که به کمک آگاهی،‌تجربه، زیست‌کردن و حضور، به سمت خواستن و ساختن حرکت کنیم و اثر خود را در این دنیا بگذاریم. پروژه‌ی هوم‌ورک به دنبال ساختن فضاهای امید است.


[۱] Charles R. Snyder

[۲] Will-power

[۳] Way-power

[۴] Space

[۵] Place