پای چیزی ایستادن

شاید انتخابِ بین خوردن سالاد یا برنج برای شام امشب، ما را درگیر پیچ‌وتاب و کشمکش‌های ذهنی نکند، اما زمانی که تصمیم می‌گیریم بین «ماندن در» یا «رفتن از»  زادگاه‌مان یکی را برگزینیم، این سؤال چنان دودستی یقه‌مان را می‌چسبد که شاید منصرف شدن از فکر کردن به آن‌، برایمان راحت‌تر باشد. گاهی اوفات انتخاب نکردن، ساده‌ترین راه برای فرار از آوار انتخاب‌ها و تصمیم‌هایی است که هرروزه بر سرمان خراب می‌شود. ما گاهی تصمیم می‌گیریم که تصمیم نگیریم، اما داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود.

اواخر ماه‌های تحصیلم در دانشگاه بود که از من درخواست کردند در پروژه‌ای برای یکی از شهرهای جنوبی کار کنم. شرح خدمات را خواندم و بسیار علاقه‌مند شدم که کنار بقیۀ بچه‌های دانشکده آموخته‌هایم را اجرایی کنم. پروژه شروع شد، اما هر روز که می‌گذشت، اشتیاق من رنگ می‌باخت. اتاقی بود با کفپوش موزائیک و نور سفید مهتابی و چند تا میز و البته تعدادی صندلی بسیار ناراحت. بیشتر از آنکه حس کنم دارم چیزی خلق می‌کنم، خودم را در قامت قصابی می‌دیدم که شقه‌های گوشت را تکه‌تکه می‌کند و تنها فرق من با او این بود که به‌جای ساطور، قلم داشتم و افتاده بودن به جان کاغذها و طرح‌ها برای تکه‌تکه کردن و سرهم‌بندی کردن.

مدام این سؤال در ذهنم پرسه می‌زد که آیا باید بمانم یا ادامه دهم؟ انگار هیولایی درونم بود که نمی‌گذاشت کلمات را تایپ کنم و گزارش‌ها را تحویل دهم. تا اینکه بالاخره هیولا پیروز شد. فایل‌ها را که حدود ۲۰۰ صفحه می‌شد تحویل دادم و به مدیر پروژه گفتم که دیگر نمی‌توانم با شما همکاری کنم. جا خورد، فایل‌ها در دستش بود و نگاه بهت‌زده‌اش به من. گفت چرا می‌خواهید بروید؟ اگر می‌خواستم با او رُک باشم باید می‌گفتم: «دیگر دلم اینجا نیست»، اما بیش از حد شاعرانه به نظر می‌رسید. یکی‌یکی دلایل رو برشمردم: بیگاری، صندلی ناراحت، فروختن شهر، نادیده‌گرفتن آدم‌ها در دیزاین شهر، تخریب زندگی شهر، آدم‌ها و چند تای دیگر. در نهایت با اَنگِ روحیۀ انقلابی داشتن، سالن سلاخی را ترک کردم.

زمان که گذشت متوجه شدم که هیولای درونم آن روزها فریاد می‌زد: «پای چی واستادی؟». شاید اگر آن روزها گوشم این ندا را می‌شنوید به او پاسخ می‌دادم: «پای نفروختن شهر. پای له‌نشدن آدم‌ها زیر دست‌وپای طرح‌های ما». من می‌توانستم درآمد داشته باشم و بعد از آن هم در شرکت مشاور کار کنم و پُست و مقام بگیرم، اما می‌دانستم که خوشحال نخواهم بود. نهایتاً می‌توانستم تا چند ماه خودم را گول بزنم، اما می‌دانستم که هیولای درونم دست از سرم برنخواهد داشت.

شاید حرف‌هایم شعارگونه به نظر آید که پسر تو چقدر اخلاق‌مدار و فلان‌مدار و بهمان‌منش هستی، اما تنها چیزی که بی‌اندازه برای من واقعی بود، صدای هیولا بود که نمی‌دانم از کجا نشئت می‌گرفت. فقط می‌دانستم که با من هست؛ همه‌جا و دست از سرم برنمی‌دارد. گاهی سرش فریاد می‌زدم: «دارم تجربه کسب می‌کنم» و او بلافاصله جواب می‌داد: «به قیمت له‌کردن زندگی آدم‌ها؟».

این روزها در بزنگاه‌های زندگی حتی اگر هیولای درونم خفته باشد، او را بیدار می‌کنم و از او می‌‌خواهم سؤال تکراری‌اش را تکرار کند. نمی‌دانم! شاید همین صدای هیولا باعت شد که من تصمیم بگیرم پای دیزاین بایستم و ساختمان زندگی‌ام را روی خاک آن بنا کنم.

فضای امید؛ مدلی برای زیستن

در نوشتۀ «فضای امید چیست؟» به این پرداختم که فضای امید چه جور جایی است و اصلاً چرا به امید نیاز داریم و لازم است بین «خانه» و «کار» فضایی مختص به خودمان بسازیم. در این نوشته قصد دارم بیشتر به چیستی فضای امید بپردازم.


فضای امید،‌ مدل است

فضای امید مدلی است که سعی دارد فضای اطراف ما را سروسامان دهد. مثلاً مدل «تحلیل رفتار متقابل» را در نظر بگیرید. این مدل که توسط «اریک بِرن» ابداع شده، ادعا دارد ما انسان‌ها ترکیبی از حالت‌های «بالغ»، «کودک» و «والد» هستیم. مثلاً اینکه ما رفتارهایی را در کودکی از پدر و مادر (والد) به ارث می‌بریم که ممکن است گاهی اوقات بالغِ ما آلوده به این رفتارها شود و نتواند در شرایط واقعی، تصمیم‌های درستی بگیرد.

حال سؤال این است که اگر مغز ما را در دستگاه ام‌آرآی[۱]  مشاهده کنند، واقعاً بخش‌هایی به نام کودک، بالغ و والد را می‌توان مشاهده کرد؟ مسلماً خیر! اریک برن صرفاً مدلی ارائه داد تا بتواند سازوکار رفتارهای ما را تبیین کند.

به همین منوال، فضای امید نیز مدلی است که می‌گوید ما در کنار فضای خانه و کار،‌ فضای سومی داریم که می‌تواند مختص به خود ما باشد. به عبارت دیگر این مدل می‌خواهد کمک‌مان کند که زندگی را نه فقط زیستنِ در خانه و کار، بلکه در جایی به اسم فضای امید نیز جستجو کنیم.

مثلاً کسی که مهندس کامپیوتر است و در کنار کار اصلی‌اش، دوربینی می‌خرد و به عکاسی مشغول می‌شود، انتخاب کرده که در فضای امید زندگی کند. یا کسی که شب‌ها قبل از خواب برای تسلط بر زبان انگلیسی نیم ساعت مقالات وب را مطالعه می‌کند، او هم در فضای امید حضور دارد. اگر شما هم درحال‌حاضر روی ساخت برند شخصی خودتان وقت می‌گذارید و در اینستاگرام پُست منتشر می‌کنید، شما هم به فضای امید فکر می‌کنید.  


در کروکی، درخت نمی‌کشیم

ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا این تقسیم‌بندی و تفکیک زندگی به «خانه»، «کار» و «فضای امید» بیش از حد ساده و کلی نیست؟ بله دقیقاً‌ همین‌طور است،‌ چون اساساً خاصیت مدل‌ها این است که محیط طراف ما را سروسامان دهند و برای ما ساده کنند. وقتی شما کروکی یک آدرس را برای دوست‌تان روی کاغد می‌کشید، بسیاری از جزئیات را حذف می‌کنید تا برای دوست‌تان قابل فهم و سرراست باشد. قطعاً در کشیدن کروکی، تیر چراغ برق، درختان و جدول‌های خیابان را نمی‌کشید و با یکسری خطوط، مسیرهای اصلی را برای او ترسیم می‌کنید.


برساختنِ خود با مدل فضای امید

برای جلوگیری از غرق‌شدن در روزمرگی‌ها و دغدغه‌های گوناگون لازم است مدل‌هایی (عینک‌هایی) وجود داشته باشند تا بتوانیم راحت‌تر با دنیای اطراف‌مان ارتباط برقرار کنیم.

قطعاً زندگی هم پر از جزئیات است، اما مدل فضای امید می‌خواهد یادآوری کند که زندگی فقط خانه و کار نیست و لازم است بخش سومی هم به اسم فضای امید داشته باشد تا روی کارها و دغدغه‌هایی تمرکز کنیم که با ما «پیوند وجودی» دارند و می‌توانیم آن‌ها را برای «خودمان» و «دیگران» روایت کنیم. این روایت کردن و برساختن[۲] خودمان از خلالِ زیستن در فضای امید موجب می‌شود که ما خودمان را بازتعریف کنیم و به نوعی دست به «خودآفرینی»[۳] و «خودبارورسازی» بزنیم.

اگر دوست دارید بدانید که چرا لازم است دست به ساخت فضای امید بزنیم و از سلطۀ خانه و کار رها شویم و به سمت بازآفرینی خودمان قدم برداریم، نگاهی به نوشتۀ «چرا به فضای امید نیاز داریم؟» بیندازید.


مدل فضای امید چگونه کار می‌کند؟

حتماً شما هم مثل من زیاد این جمله‌ها را شنیده‌اید:

– هدف‌هات رو مشخص کن و برنامه‌ریزی کن.

– اگه می‌خوای موفق بشی، الویت‌های زندگیت رو پیدا کن.

– برای اینکه استرست کم بشه، بهت پیشنهاد می‌کنم دورۀ مدیریت زمان آقای ساعت‌زادگان رو شرکت کن.

– این روزها باید سعی کنی روی برند شخصی‌ات کار کنی، وگرنه می‌بازی.

باز هم می‌توان این فهرست را ادامه داد. توصیه‌ها آن‌قدر زیاد هستند که گاهی ما را گیج می‌کنند. هر کسی با نگاه تخصصی و (گاه غیرتخصصی!) خود توصیه‌هایی می‌کند که بیشتر از آن‌که مسیر اصلی را نشان‌مان دهند، جاده خاکی‌های بیشتری پیشِ روی ما می‌سازند. این وضعیت مثل این است به کسی که می‌خواد میخی در دیوار فرو کند، آجر، چکش، گوشکوب و سنگ بدهید؛ او بیشتر از آنکه روی کوبیدن میخ تمرکز کند، مشغول ابزارها (خنزر پنزرها!) می‌شود.

مدل فضای امید می‌خواهد تمام این این جزئیات زندگی و نکات فرعی و شاید بی‌اهمیت را حذف و روی نقاط اصلی و پراهمیت تمرکز کند؛ عین نقشه‌ای که کمک‌مان می‌کند در یک شهر جدید، گم نشویم و بتوانیم مسیرها و مقاصد را پیدا کنیم. قطعاً در هر نقشه‌ای نیز جزئیات دست‌وپاگیر حذف شده‌اند تا ما راحت‌تر بتوانیم خودمان و اطراف‌مان را پیدا کنیم و تحت کنترل در بیاوریم.


فضای امید و دیزاین

فضای امید از دیزاین کمک می‌گیرد تا بتواند نقشه‌ای برای زندگی ما ترسیم کند. کسی که برای خود فضای امید را دیزاین کرده، هر لحظه می‌تواند موقعیت خودش را در زندگی و نسبتش را با خانه و کار بسنجد. مثلاً  دیزاین کمک‌مان می‌کند به این باور برسیم که زندگی مجموعه‌ای از تعیین هدف‌ها و رسیدن به آن‌ها نیست، بلکه مسیری است که مدام باید آن را دیزاین کنیم، بازخورد بگیریم، شکست بخوریم و دوباره دیزاین کنیم. به عبارتی به این باور برسیم که نمی‌توان زندگی را یکبار برای همیشه برنامه‌ریزی کرد و بر طبق آن پیش رفت.


در نوشته‌های بعدی، ‌بیشتر در مورد مدل فضای امید و سازوکار آن خواهم نوشت. مثلاً‌ا اینکه یکی از پارامترهای مهم در این مدل این است که برای زیستن در فضای امید باید «کنش خلاقانه» داشت. اگر بخواهم تمام چیزی را که تا اینجا نوشتم در یک جمله خلاصه کنم می‌توانم بگویم:

«مدل فضای امید نقشه‌ای است برای حرکت کردن در مسیر زندگی و بازتعریف و برساختن خودمان»



[۱] MRI

[۲] Formation of Self

[۳] Self-creation

چرا دوست دارم کپی‌رایتر بشوم؟

چند وقت پیش شاهین کلانتری دوست عزیزم سؤالی را در یکی از پست‌هایش در مورد کپی‌رایتینگ پرسید که خیلی دوست داشتم به آن پاسخ دهم. او پرسیده بود: «چرا دوست دارید کپی‌رایتر شوید؟» و خواسته بود که ۱۰ دلیل برای آن بنویسیم.

کپی‌رایتر شدن فارغ از هر نوع تعریفی که از آن ارائه شده، برای من فرصتی است که به قدرت کلمات پی ببرم و بتوانم با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم. به نظرم واژه‌ها آن‌قدر قدرتمند هستند که می‌توانند هم‌زمان کسی را از زندگی خسته و یا به آن امیدوار کنند. اگر دوست داشتید به این دو پست اینستاگرام سر بزنید تا شیفتگی من به واژه‌ها و قدرت آن‌ها را متوجه شوید:

قدرت واژه‌ها

بفرما یا بتمرگ؟


حالا برویم سراغ دلایل من برای کپی‌رایتر شدن:

۱- من عاشق قصه و روایت‌پردازی هستم.

۲- دوست دارم به جنبه‌هایی از محصول یا محتوا بپردازم که مستقیم احساس مخاطب را هدف می‌گیرد، نه جیب او را.

۳- باور دارم که تفسیرهای ما از پدیده‌های یکسان، عامل تمایز ماست و کپی‌رایتینگ امکان تفسیرهای متفاوتی به من می‌دهد.

۴- کپی‌رایتینگ کمک می‌کند که از پدیده‌های آشنا (قلم و ماگ و قهوه و درخت و …)، آشنایی‌زدایی کنم و بتوانم به لایه‌های عمیق‌تری از آن‌ها نفوذ کنم.

۵- من عاشق حرف زدن از آدم‌ها و پدیده‌ها و نوشتن در مورد آن‌ها هستم و کپی‌رایتینگ به من جسارت حرف‌زدن و نوشتن می‌دهد.

۶- کپی‌رایتینگ بهانه‌ای است برایم تا بتوانم به مدد واژه‌ها (و نه صرفاً محصولات)، با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم.

۷- یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی که انجام می‌دهم این است که به دیگران کمک کنم خودشان را و محصولات‌شان را ارائه کنند و چه مهارتی بهتر از کپی‌رایتینگ؟

۸- کپی‌رایتینگ برای من یعنی پشت‌پازدن به تعریف‌های نخ‌نما و حوصله‌سربر از پدیده‌ها.

۹- کپی‌رایتینگ به من کمک می‌کند که با واژه‌ها دوست شوم و حتی بتوانم برای احساسات درونی‌ام، واژه خرج کنم.

۱۰- و در نهایت اینکه کپی‌رایتینگ اجازه می‌دهد خلاق باشم و هر روز چیزهای تازه‌ای خلق کنم؛ حتی در حد چند جمله.


پیشنهاد می‌کنم که اگر به کپی‌رایتینگ علاقه‌مند هستید، در دورۀ غیرحضوری دوست عزیزم شاهین کلانتری شرکت کنید: «لینک دوره»

چگونه دیزاین زندگی را بهتر می‌کند؟

دیزاین یعنی بهتر کردن زندگی؛ فرقی نمی‌کند که یک صندلی راحت طراحی می‌کنیم یا فرایند جدیدی را برای انجام دادن کارها خلق می‌کنیم. در هر دو، چیزی که تغییر می‌کند، کیفیت زندگی است.  در ادامه سعی خواهم کرد به شما نشان دهم که دیزاین چگونه می‌تواند زندگی را بهتر کند.


دیزاین با مشکل شروع می‌شود

دیزاین با «مشکلات واقعی» سروکار دارد. زمانی بود که آدم‌ها فراموش می‌کردند کارت خود را از دستگاه خودپرداز بردارند. این امر نشان می‌داد که مشکلی در فرایند دریافت پول از دستگاه خودپرداز وجود دارد. اینجا بود که «دیزاین برای رفتار»[۱] پا به میدان گذاشت و اول کارت شما را تحویل داد و بعد پول شما را؛ چون محال بود که پول یادتان برود، اما کارت را به راحتی فراموش می‌کردید!

دیزاین رویکردی راه‌حل‌محور[۲] دارد و راه‌حل زمانی معنی دارد که مشکلی وجود داشته باشد. یادم می‌آید یکبار می‌خواستم صدای سازم را ضبط کنم، اما پایۀ میکروفون نداشتم که ارتفاع آن را تنظیم کنم. همینطور که سرم را می‌خاراندم، یک‌دفعه چشمم به ستون کتاب‌های گوشۀ ‌اتاقم افتاد. هشت تا کتاب برداشتم و زیر میکروفون گذاشتم و صدا را ضبط کردم؛ به همین راحتی.

یکی از تفاوت‌های دیزاین با دیگر حوزه‌ها و گرایش‌های هنری این است که صرفاً در راستای ارضای نیازهای هنرمند بر اثر خلق اثر هنری نیست، ‌بلکه به‌دنبال این است که با بودن خود، باری از مشکلات موجود کم کند. شاید کسی که نقاشی می‌کشد به‌طور مستقیم به دنبال برطرف کردن مشکلی نباشد، اما کسی که پیچ‌گوشتی را دیزاین کرده، به دنبال برطرف کردن مشکل بستن پیچ با دست بوده است.


دیزاین با نیست‌ها سروکار دارد

تلفن IBM Simon اولین تلفن لمسی تاریخ در سال ۱۹۹۲ بود. قبل از آن هر چه بود گوشی‌هایی بود که تایپ‌کردن را به کاری طاقت‌فرسا تبدیل می‌کرد. احتمال یادتان هست که فرستادن یک پیام با گوشه‌های دکمه‌ای چقدر سخت بود، اما امروز کیبوردهایی با قابلیت پیش‌بینی واژه‌ها هم وجود دارند.

دیزاین از «تخیل» و «خلاقیت» کمک می‌گیرد تا چیزهایی را که هنوز وجود ندارند، خلق کند. از آنجا که ما آدم‌ها خواسته‌های متفاوتی داریم و در فرهنگ‌های گوناگونی زیست می‌کنیم، خواسته‌هایی داریم که هنوز محقق نشده‌اند. آیا کسی تصور می‌کرد که روزی شبکه‌های اجتماعی گریبان‌گیر ما شوند و امروزه اپلیکیشن‌هایی داشته باشیم برای محدود کردن آن‌ها؟

ما بیشتر از آنکه بتوانیم آینده را پیش‌بینی کنیم، می‌توانیم روی روندهایی[۳] فکر کنیم که آینده را به‌پیش خواهند برد؛ روندهایی مثل هوش مصنوعی[۴]، واقعیت مجازی[۵] و به‌اشتراک‌گذاری[۶]. ماشین‌های خودران تنها بخشی از امکان‌هایی هستند که دیزاین به آن‌ها ورود کرده و در حال شکل دادن به آن است. دیزاین کمک می‌کند که ما خواسته‌های برآورده‌نشده را ببینیم و به‌دنبال راه‌حل‌هایی برای آن‌ها باشیم.


دیزاین سبک زندگی است

اگر سبک زندگی را مجموعه‌ای از «علایق»، «فعالیت‌ها» و «نگرش‌ها» درنظر بگیریم،‌ دیزاین کمک‌مان می‌کند که این سه‌گانه را دستکاری کنیم. مثالی را از هر مورد ذکر می‌کنم:

علایق:

ما وقتی از مرحلۀ «پروتوتایپ»[۷] در دیزاین کمک می‌گیریم و چیز جدیدی را که تابه‌حال امتحان نکرده‌ایم، امتحان می‌کنیم، به کشف‌های جدیدی از خودمان می‌رسیم. کسی که برای اولین بار قهوۀ دمی[۸] را امتحان می‌کند،‌ ممکن است متوجه شود که عاشق این شیوه از دم‌کردن قهوه است.

فعالیت‌ها:

وقتی به فعالیتی همیشگی از دریچۀ جدیدی نگاه می‌کنیم، می‌توانیم آن را بهبود یا تغییر دهیم. «رویکرد فرایندی»[۹] در دیزاین به ما کمک می‌کند که مراحل انجام کاری را ببینیم و برای بهبود آن قدم برداریم. وقتی همیشه تصمیم به رژیم می‌گیرم و در روز سوم خودمان را دربرابر یک همبرگر مزین‌شده به پنیر می‌بازیم،‌ مشکل با ارادۀ ما نیست و جایی در فرایند رژیم می‌لنگد که نمی‌گذارد ما مسیر را ادامه دهیم؛ مثلاً بهتر است تا مدتی برای صرف شام، حتی نزدیک فست‌فودفروشی‌ها نشویم!

نگرش‌ها:   

مرحلۀ «همدلی»[۱۰] در دیزاین کمک‌مان می‌کند که خودمان و دیگران را بهتر درک کنیم و بتوانیم برای مشکلات‌مان راه‌حل‌های مناسب‌تری پیدا کنیم. وقتی من بدانم که آدم‌ها نه از روی عمد و قصد و غرض، بلکه به علت عادت‌های نهادینه‌شده، مدام کارهای اشتباهی را انجام می‌دهند، نگرش به آن‌ها و مشکلات‌شان تغییر خواهد کرد. کسی که آب را با پارچ می‌خورد و از لیوان استفاده نمی‌کند، مشکلی با من ندارد،‌ بلکه رفتارش نشئت‌گرفته از عادتی است که در او نهادینه شده است. من می‌توانم با قرار دادن لیوانی جذاب کنار پارچ، تجربۀ نوشیدن او را تغییر دهم.  


دیزاین به‌دنبال آرمان‌شهر نیست

یکی از جذابیت‌های دیزاین در این است که انتظار ندارد شما یک‌شبه در سفینۀ خوشبختی سوار شوید و در سرزمین آرزوهای‌تان پیاده شوید. احتمالاً ‌کسانی هم که وعدۀ موفقیت و پول‌دار شدن در کوتاه‌مدت را به شما می‌دهند، روی عطش شما برای آرمان‌شهرتان سرمایه‌گذاری کرده‌اند، اما کدام آرمان‌شهر را سراغ دارید که در مدت یک‌هفته  یا یک سال ساخته شده باشد؟

‌ دیزاین، زندگی را نه آرمان‌شهر[۱۱] می‌بیند و نه ویران‌شهر[۱۲]، بلکه فرایندی مداوم از «رشد»، «تغییر» و «بهتر شدن» می‌بیند. ما مدام با مشکلات روبه‌رو هستیم و چالش‌ها حتی یک لحظه ما را رها نمی‌کنند. کافی است به همین بیماری همه‌گیر کرونا فکر کنید که چگونه دنیا را زیرورو کرده است؛ شاید به نوعی ما را در سراشیبی ویران‌شهر قرار داده و زندگی آدم‌ها و کسب‌وکارها را دچار تنش‌های جبران‌ناپذیری کرده است.  اما باز هم فرصت این است که به کمک دیزاین مشکلات و مسائل را بازتعریف کنیم و راه‌های جدیدی برای برون‌رفت از این وضعیت پیدا کنیم.

دیزاین کمک‌مان می‌کند که به‌جای تغییر یک‌شبه، به فکر تغییر و بهبود تدریجی در قالب فرایندها باشیم و از راه‌حل‌های کلی و یکباربرای‌همیشه فاصله بگیریم.


در این نوشتار سعی کردم نشان دهم که دیزاین چگونه می‌تواند به ما در بهتر کردن زندگی کمک کند. دیزاین با مشکلات واقعی شروع می‌شود،‌ آن‌ها را به مسئله تبدیل می‌کند، دنبال راه‌حل‌ها می‌گردد و تلاش می‌کند کیفیت زندگی را ارتقا دهد. معماری که ساعت‌ها و روزهای خود را در آتلیه طی می‌کند تا خانه‌ای جذاب و مفید را برای کاربرانش دیزاین کند، هدفش این است که زندگی چند نفر در این کرۀ خاکی را بهتر کند.

این‌بار که با واژۀ دیزاین برخورد کردید، ‌یادتان باشد که پای بهبود کیفیت زندگی در میان است.  


[۱] Behavioral Design

[۲] Solution-oriented

[۳] Trends

[۴] Artifical Intelligence

[۵] Virtual Reallity

[۶] Sharing

[۷] Prototype

[۸] Brewing Coffee

[۹] Process Approach

[۱۰] Empathy

[۱۱] Utopia

[۱۲] Dystopia