بایگانی برچسب برای: فضای امید

دیزاین به ما یادآوری می‌کند که انسانیم

سرشت دیزاین به گونه‌ای است که ما را درگیر کنش‌ها، رفتارهای و مدل‌های ذهنی‌ای می‌کند که ربط مستقیمی با انسان بودن و نیازهای انسانی ما دارند. اگر دیزاین را باور کنیم و آن را در زندگی روزمرۀ خود پیاده کنیم، به دستاوردها و بینش‌هایی می‌رسیم که نه تنها از بار مشکلات‌مان کم می‌شود، بلکه لحظاتی نصیب‌مان می‌شود که احساس می‌کنیم انسانیم و می‌توانیم تأثیرگذار و الهام‌بخش باشیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید، فهرستی است از کیفیت و سرشت دیزاین و تأثیر آن بر زندگی و وجه انسان‌بودن‌مان. دوست دارم مدام این فهرست را به‌روز کنم و چیزهای جدیدی را با شما به اشتراک بگذارم.  


دیزاین:

۱- نیاز ما به آفریدن و خلق کردن را برطرف می‌کند.

۲- به ما یاد می‌دهد که همدلی کنیم. چه با خود و چه دیگری.

۳- ما را دعوت به شناخت دنیای ناشناخته‌ها و کمتردیده‌شده‌ها می‌کند و حس کنجکاوی‌مان را سیراب می‌کند و اجازه نمی‌دهد یکجانشین باشیم و بگندیم.

۴- در لابه‌لای روزمرگی‌ها دست ما را می‌گیرد و به چیزهای بزرگ‌تری وصل می‌کند؛ به بهبود مدامِ کیفیت زندگی خودمان و دیگران.

۵- به ما گوشزد می‌کند که ما نه کارمان هستیم و نه رزومه‌هایمان، بلکه ما با دستاوردها و تأثیراتی که روی اطرافیان‌مان گذاشته‌ایم تعریف می‌شویم.

۶- ما را وادار می‌کند دست به هنر بزنیم و لذت خلق کردن چیز جدیدی را تجربه کنیم.

۷- به ما فرصت می‌دهد که از لاک محافظه‌کاری بیرون بیاییم و دست به تغییر بزنیم.

۸- یادآوری می‌کند که دنیا نه فرصتی برای «هر چه بیشتر جمع کردن»، که فرصتی برای «هر چه بهتر کردن» است. ما با بهتر کردن‌ها احساسِ انسان بودن خواهیم داشت؛ بهتر کردن زندگی خودمان و دیگران.

۹-  ما را از ماشین غول‌پیکر ماشین سرمایه‌داری بیرون می‌کشد و اجازه می‌دهد احساس چرخ‌دنده بودن نکنیم و به هنرِ «ساختن» و «تفاوت ایجاد کردن» مشغول شویم.

۱۰- ما را از پشت میز بلند می‌کند و اجازه می‌دهد به‌جای پرسه‌‌زدن‌های بیهودۀ ذهن، دست‌به‌کار شویم.

۱۱- از ما می‌خواهد به جای درگیر شدن با «همینی که هست»، به استقبال «چه می‌شود اگر؟» برویم.

۱۲- تأکید می‌کند که زندگی مجموعه‌ای از هدف‌ها نیست، بلکه مسیری است از تغییر، بهتر شدن و پاسخ‌های جدید پیدا کردن برای مسائلی که هنوز حل نشده‌اند و روی دستمان مانده‌اند.

۱۳- حس کنجکاوی ما را زنده نگه می‌دارد و از ما می‌خواهد که برای حل کردن مشکلات، سؤال‌های خوب بپرسیم تا به جواب‌های مناسب برسیم.

۱۴- چهارچوبی در اختیارمان قرار می‌دهد که بتوانیم وضع موجود و باورهای غلط را به چالش بکشیم، آن‌ها را اصلاح کنیم و کیفیت زندگی‌مان را بهبود دهیم.

۱۵- فضایی برای‌مان می‌سازد تا صرفاً «کارکرد» را مدنظر قرار ندهیم، بلکه به «احساسات»،‌ «هیجانات»، «علایق» و «آرزو»‌های خودمان نیز توجه داشته باشیم.

۱۶- دست‌مان را می‌گیرد تا از پستوی نم‌زدۀ ذهن‌مان بیرون بیاییم و به چیزهایی فکر کنیم که هنوز وجود ندارند و می‌توانند با دستان ما ساخته شوند و زندگی خودمان و دیگران را بهتر کنند.

۱۷- از ما می‌خواهد که خودمان را با هیچ کس جز خودمان مقایسه نکنیم، زیرا ما منحصربه‌فردیم و می‌توانیم کارهایی بکنیم که تابه‌حال به ذهن هیچ‌کسی خطور نکرده است.

۱۸- از ما دعوت می‌کند که از خانه و کار بیرون بزنیم و در فضای امید زیست کنیم؛ فضایی که مختص به خودمان است و قلمرویی است برای تجربۀ انسان‌‌ بودن و هنرمند بودن.

۱۹- ما را در فرایندِ خلق کردن هل می‌دهد تا به لحظه‌های بینش و «یافتم! یافتم!» برسیم و لبخندی از ته دل بزنیم.

۲۰- به ما گوشزد می‌کند که نمی‌توان جهان را در به مجموعه‌ای «فرایندهای مشخص»، «دقیق» و «قابل شناسایی» تقلیل داد، بلکه جهان بیش از آنکه فکر می‌کنیم، خلاق، شکل‌نیافته، موم‌شکل و پر از واقعیت‌های گریزان است که می‌توانیم با عینک دیزاین به نظارۀ آن‌ها بنشینیم.


فضای امید؛ مدلی برای زیستن

در نوشتۀ «فضای امید چیست؟» به این پرداختم که فضای امید چه جور جایی است و اصلاً چرا به امید نیاز داریم و لازم است بین «خانه» و «کار» فضایی مختص به خودمان بسازیم. در این نوشته قصد دارم بیشتر به چیستی فضای امید بپردازم.


فضای امید،‌ مدل است

فضای امید مدلی است که سعی دارد فضای اطراف ما را سروسامان دهد. مثلاً مدل «تحلیل رفتار متقابل» را در نظر بگیرید. این مدل که توسط «اریک بِرن» ابداع شده، ادعا دارد ما انسان‌ها ترکیبی از حالت‌های «بالغ»، «کودک» و «والد» هستیم. مثلاً اینکه ما رفتارهایی را در کودکی از پدر و مادر (والد) به ارث می‌بریم که ممکن است گاهی اوقات بالغِ ما آلوده به این رفتارها شود و نتواند در شرایط واقعی، تصمیم‌های درستی بگیرد.

حال سؤال این است که اگر مغز ما را در دستگاه ام‌آرآی[۱]  مشاهده کنند، واقعاً بخش‌هایی به نام کودک، بالغ و والد را می‌توان مشاهده کرد؟ مسلماً خیر! اریک برن صرفاً مدلی ارائه داد تا بتواند سازوکار رفتارهای ما را تبیین کند.

به همین منوال، فضای امید نیز مدلی است که می‌گوید ما در کنار فضای خانه و کار،‌ فضای سومی داریم که می‌تواند مختص به خود ما باشد. به عبارت دیگر این مدل می‌خواهد کمک‌مان کند که زندگی را نه فقط زیستنِ در خانه و کار، بلکه در جایی به اسم فضای امید نیز جستجو کنیم.

مثلاً کسی که مهندس کامپیوتر است و در کنار کار اصلی‌اش، دوربینی می‌خرد و به عکاسی مشغول می‌شود، انتخاب کرده که در فضای امید زندگی کند. یا کسی که شب‌ها قبل از خواب برای تسلط بر زبان انگلیسی نیم ساعت مقالات وب را مطالعه می‌کند، او هم در فضای امید حضور دارد. اگر شما هم درحال‌حاضر روی ساخت برند شخصی خودتان وقت می‌گذارید و در اینستاگرام پُست منتشر می‌کنید، شما هم به فضای امید فکر می‌کنید.  


در کروکی، درخت نمی‌کشیم

ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا این تقسیم‌بندی و تفکیک زندگی به «خانه»، «کار» و «فضای امید» بیش از حد ساده و کلی نیست؟ بله دقیقاً‌ همین‌طور است،‌ چون اساساً خاصیت مدل‌ها این است که محیط طراف ما را سروسامان دهند و برای ما ساده کنند. وقتی شما کروکی یک آدرس را برای دوست‌تان روی کاغد می‌کشید، بسیاری از جزئیات را حذف می‌کنید تا برای دوست‌تان قابل فهم و سرراست باشد. قطعاً در کشیدن کروکی، تیر چراغ برق، درختان و جدول‌های خیابان را نمی‌کشید و با یکسری خطوط، مسیرهای اصلی را برای او ترسیم می‌کنید.


برساختنِ خود با مدل فضای امید

برای جلوگیری از غرق‌شدن در روزمرگی‌ها و دغدغه‌های گوناگون لازم است مدل‌هایی (عینک‌هایی) وجود داشته باشند تا بتوانیم راحت‌تر با دنیای اطراف‌مان ارتباط برقرار کنیم.

قطعاً زندگی هم پر از جزئیات است، اما مدل فضای امید می‌خواهد یادآوری کند که زندگی فقط خانه و کار نیست و لازم است بخش سومی هم به اسم فضای امید داشته باشد تا روی کارها و دغدغه‌هایی تمرکز کنیم که با ما «پیوند وجودی» دارند و می‌توانیم آن‌ها را برای «خودمان» و «دیگران» روایت کنیم. این روایت کردن و برساختن[۲] خودمان از خلالِ زیستن در فضای امید موجب می‌شود که ما خودمان را بازتعریف کنیم و به نوعی دست به «خودآفرینی»[۳] و «خودبارورسازی» بزنیم.

اگر دوست دارید بدانید که چرا لازم است دست به ساخت فضای امید بزنیم و از سلطۀ خانه و کار رها شویم و به سمت بازآفرینی خودمان قدم برداریم، نگاهی به نوشتۀ «چرا به فضای امید نیاز داریم؟» بیندازید.


مدل فضای امید چگونه کار می‌کند؟

حتماً شما هم مثل من زیاد این جمله‌ها را شنیده‌اید:

– هدف‌هات رو مشخص کن و برنامه‌ریزی کن.

– اگه می‌خوای موفق بشی، الویت‌های زندگیت رو پیدا کن.

– برای اینکه استرست کم بشه، بهت پیشنهاد می‌کنم دورۀ مدیریت زمان آقای ساعت‌زادگان رو شرکت کن.

– این روزها باید سعی کنی روی برند شخصی‌ات کار کنی، وگرنه می‌بازی.

باز هم می‌توان این فهرست را ادامه داد. توصیه‌ها آن‌قدر زیاد هستند که گاهی ما را گیج می‌کنند. هر کسی با نگاه تخصصی و (گاه غیرتخصصی!) خود توصیه‌هایی می‌کند که بیشتر از آن‌که مسیر اصلی را نشان‌مان دهند، جاده خاکی‌های بیشتری پیشِ روی ما می‌سازند. این وضعیت مثل این است به کسی که می‌خواد میخی در دیوار فرو کند، آجر، چکش، گوشکوب و سنگ بدهید؛ او بیشتر از آنکه روی کوبیدن میخ تمرکز کند، مشغول ابزارها (خنزر پنزرها!) می‌شود.

مدل فضای امید می‌خواهد تمام این این جزئیات زندگی و نکات فرعی و شاید بی‌اهمیت را حذف و روی نقاط اصلی و پراهمیت تمرکز کند؛ عین نقشه‌ای که کمک‌مان می‌کند در یک شهر جدید، گم نشویم و بتوانیم مسیرها و مقاصد را پیدا کنیم. قطعاً در هر نقشه‌ای نیز جزئیات دست‌وپاگیر حذف شده‌اند تا ما راحت‌تر بتوانیم خودمان و اطراف‌مان را پیدا کنیم و تحت کنترل در بیاوریم.


فضای امید و دیزاین

فضای امید از دیزاین کمک می‌گیرد تا بتواند نقشه‌ای برای زندگی ما ترسیم کند. کسی که برای خود فضای امید را دیزاین کرده، هر لحظه می‌تواند موقعیت خودش را در زندگی و نسبتش را با خانه و کار بسنجد. مثلاً  دیزاین کمک‌مان می‌کند به این باور برسیم که زندگی مجموعه‌ای از تعیین هدف‌ها و رسیدن به آن‌ها نیست، بلکه مسیری است که مدام باید آن را دیزاین کنیم، بازخورد بگیریم، شکست بخوریم و دوباره دیزاین کنیم. به عبارتی به این باور برسیم که نمی‌توان زندگی را یکبار برای همیشه برنامه‌ریزی کرد و بر طبق آن پیش رفت.


در نوشته‌های بعدی، ‌بیشتر در مورد مدل فضای امید و سازوکار آن خواهم نوشت. مثلاً‌ا اینکه یکی از پارامترهای مهم در این مدل این است که برای زیستن در فضای امید باید «کنش خلاقانه» داشت. اگر بخواهم تمام چیزی را که تا اینجا نوشتم در یک جمله خلاصه کنم می‌توانم بگویم:

«مدل فضای امید نقشه‌ای است برای حرکت کردن در مسیر زندگی و بازتعریف و برساختن خودمان»



[۱] MRI

[۲] Formation of Self

[۳] Self-creation

چرا دوست دارم کپی‌رایتر بشوم؟

چند وقت پیش شاهین کلانتری دوست عزیزم سؤالی را در یکی از پست‌هایش در مورد کپی‌رایتینگ پرسید که خیلی دوست داشتم به آن پاسخ دهم. او پرسیده بود: «چرا دوست دارید کپی‌رایتر شوید؟» و خواسته بود که ۱۰ دلیل برای آن بنویسیم.

کپی‌رایتر شدن فارغ از هر نوع تعریفی که از آن ارائه شده، برای من فرصتی است که به قدرت کلمات پی ببرم و بتوانم با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم. به نظرم واژه‌ها آن‌قدر قدرتمند هستند که می‌توانند هم‌زمان کسی را از زندگی خسته و یا به آن امیدوار کنند. اگر دوست داشتید به این دو پست اینستاگرام سر بزنید تا شیفتگی من به واژه‌ها و قدرت آن‌ها را متوجه شوید:

قدرت واژه‌ها

بفرما یا بتمرگ؟


حالا برویم سراغ دلایل من برای کپی‌رایتر شدن:

۱- من عاشق قصه و روایت‌پردازی هستم.

۲- دوست دارم به جنبه‌هایی از محصول یا محتوا بپردازم که مستقیم احساس مخاطب را هدف می‌گیرد، نه جیب او را.

۳- باور دارم که تفسیرهای ما از پدیده‌های یکسان، عامل تمایز ماست و کپی‌رایتینگ امکان تفسیرهای متفاوتی به من می‌دهد.

۴- کپی‌رایتینگ کمک می‌کند که از پدیده‌های آشنا (قلم و ماگ و قهوه و درخت و …)، آشنایی‌زدایی کنم و بتوانم به لایه‌های عمیق‌تری از آن‌ها نفوذ کنم.

۵- من عاشق حرف زدن از آدم‌ها و پدیده‌ها و نوشتن در مورد آن‌ها هستم و کپی‌رایتینگ به من جسارت حرف‌زدن و نوشتن می‌دهد.

۶- کپی‌رایتینگ بهانه‌ای است برایم تا بتوانم به مدد واژه‌ها (و نه صرفاً محصولات)، با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم.

۷- یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی که انجام می‌دهم این است که به دیگران کمک کنم خودشان را و محصولات‌شان را ارائه کنند و چه مهارتی بهتر از کپی‌رایتینگ؟

۸- کپی‌رایتینگ برای من یعنی پشت‌پازدن به تعریف‌های نخ‌نما و حوصله‌سربر از پدیده‌ها.

۹- کپی‌رایتینگ به من کمک می‌کند که با واژه‌ها دوست شوم و حتی بتوانم برای احساسات درونی‌ام، واژه خرج کنم.

۱۰- و در نهایت اینکه کپی‌رایتینگ اجازه می‌دهد خلاق باشم و هر روز چیزهای تازه‌ای خلق کنم؛ حتی در حد چند جمله.


پیشنهاد می‌کنم که اگر به کپی‌رایتینگ علاقه‌مند هستید، در دورۀ غیرحضوری دوست عزیزم شاهین کلانتری شرکت کنید: «لینک دوره»

چرا به فضای امید نیاز داریم؟

ما در خانه پا به دنیا می‌‌گذاریم و در آن بزرگ می‌شویم و رشد می‌کنیم. بعد از مدتی که درس و مدرسه و دانشگاه را پشت‌سر گذاشتیم، وارد دنیای کار می‌شویم و به‌نوعی شروع به ساختن آینده می‌کنیم. خانه برای ما تداعی‌گر خاطرات خوب و بد است که بخش زیادی از هویت‌مان را شکل می‌دهد و اولین جایی است که ما امنیت و آسایش را تجربه می‌کنیم. کار نیز  فرصتی است تا استعدادهایمان را شکوفا کنیم و بتوانیم حس تأثیرگذار بودن و مفید بودن را مزه‌مزه کنیم.

در کنار تمام خاطرات تلخ و شیرین فضای خانه و کار و تجربه‌هایی که هر روز در این دو فضا از سر می‌گذرانیم، بایدها و نبایدهایی را برای ما تعریف کرده‌اند. در کودکی مدام به خاطر کارهایی که دوست داشتیم انجام دهیم، سرزنش می‌شدیم و بیشتر اوقات این ترس در ما ایجاد می‌شد که اگر به حرف‌های پدر یا مادرم گوش ندهم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

فضای کار هم تفاوت زیادی با فضای خانه ندارد. بیشتر بایدها و نبایدها، ارزش‌ها و فرهنگ جامعه در فضای کار هم رخنه کرده‌اند. بسیاری از ما به دلیل عدم امنیت شغلی، آینده‌ای نامعلوم و ابهامات دنیای جدید، مدام در اضطرابی مزمن و ترسی سرکوب شده به سر می‌بریم. پدر و مادرمان جای خود را به رئیس‌مان داده‌اند و ما همان کودک سربه‌راه خانه در فضای کار هستیم.


فضای امید برساختۀ هویت‌مان است

به نظر می‌رسد جای فضای سومی میان «خانه» و «کار» خالی است. فضایی که به‌دور از مرزهایی که جامعه، فرهنگ و سنت برای ما تعریف کرده‌اند، متعلق به شخصِ ما و برساخته از هویت‌مان باشد. اگر ما در این لحظه محصول تمام سازوکارهای فضای خانه و کار باشیم، فضای امید می‌تواند محصول و دستاورد ما باشد؛ به عبارتی دیگر اگر این خانه و کار است که ما را ساخته، فضای امید چیزی که ما می‌سازیم. فضای امید جایی است میان خانه و کار برای ساختن،  زیستن و بازتعریف هویت خودمان.

عده‌ای باور دارند که انسان‌های امروزی دچار سطحی‌نگری و تهی‌بودگی هستند و نمی‌توان هویت ریشه‌داری را در آن‌ها جستجو کرد. عده‌ای دیگر هم هستند که اعتقاد دارند امروز ما به حدی آزاد هستیم که می‌توانیم هویت‌های جدیدی را برای خودمان خلق کنیم. شاید در جایی بین این دو مفهوم «تهی‌بودگی» و «آزادی بی‌حدوحصر»، بتوانیم عرصه‌ای را تعریف کنیم که ما را با «بودن» و «ساختنِ مداوم» پیوند بزند؛ جایی که نه آرمان‌شهر (اتوپیا) است و نه ویران‌شهر (دیستوپیا)، بلکه قلمرویی است از برساختنِ مداوم. فضای امید در جستجوی خلق چنین قلمرویی است.


فضای امید فضای رهایی است

شاید این سؤال پبش بیاید که چه لزومی دارد به فکر فضایی بین خانه و کار باشیم؟

کوتاه‌ترین پاسخ به این سؤال این است: «چون فضای خانه و کار آکنده از قدرت است»، اما پاسخ کامل‌تر می‌تواند این باشد:

ما به فضای سوم نیاز داریم چون فضای خانه و کار به‌شدت توسط فرهنگ و جامعه ساخته‌وپرداخته شده و «من»[۱] نقش پررنگی در تعریف و مرزبندی آن نداشته‌ام و معمولاً هر تغییری که بخواهم در این فضاها ایجاد کنم، توسط نیروهایی سرکوب می‌شود. این سرکوب همیشه قرار نیست همراه با داد و فریاد یا نیروهای شورشی باشد بلکه ممکن است به صورت‌های زیر خود را نشان دهد:

– تولید ترس یا احساس گناه در فضای خانه، زمانی که رفتارهای ما با معیارهای پدر و مادرمان در تعارض است: «اگر به شیرینی‌های روز میز دست بزنی، تنبیه می‌شوی».

بایدها و نبایدهای فضای خانه که مدام برای ما تکرار کرده‌اند و ما هر لحظه آن‌ها را بازتولید می‌کنیم: «مرد نباید گریه کند»، «دختر باید آشپزی‌اش خوب باشد».

قوانین سفت‌وسخت فضای کار: «سر ساعت بیایید، از دستورالعمل‌ها پیروی کنید، خلاقیت به خرج ندهید، اعتراض نکنید. درغیراین‌صورت ممکن است شما را تعدیل کنیم».

قدرت همیشه قرار نیست با چوب و چماق خود را نمایان کند. همین‌که «آنچه هست» را طبیعی و عادی جلوه دهند و از ما بخواهند طبق روال‌های مرسوم رفتار کنیم، حاکی از رخنه کردن قدرت در زیست ما و ناخودآگاه‌مان است. فضای سوم فرصتی است برای رهایی از قیدوبندهای فضای خانه و کار که مدام با قدرت تغذیه می‌شوند و هر چیز متفاوتی را در دیگ جوشان‌شان ذوب می‌کنند.

البته باید توجه داشت که ما در جهانی از انگاره‌ها،‌ تصاویر، متن‌ها و باورهایی احاطه شده‌ایم که دل‌کندن از آن‌ها و به‌ چالش‌ کشیدن‌شان کاری سخت و طاقت‌فرساست. اما اگر قرار است زیر بار وضع موجود نرویم و فضای منحصربه‌فرد خودمان را خلق کنیم، لازم است سؤال‌های اساسی و راهگشا بپرسیم تا بتوانیم راه‌های برون‌رفت از فضای خانه و کارِ آکنده از پیش‌فرض‌های ناقص و اشتباه را جستجو کنیم.


فضای امید سبک زندگی است

هنرمند عاشق خلق کردن است. اگر او را ۳ ساعت در اتاقی تنها به حال خودش بگذارید و برگردید، او آدم سابق نیست و چیز جدیدی روی کاغذ یا در ذهنش خلق کرده است. خلق کردن را نمی‌توان از هنرمند جدا کرد. او مدام به پرسه‌زنی‌ها و بازیگوشی‌ها ذهنی و جسمی می‌پردازد و از چیزهای پیش‌پاافتاده، چیزهایی نو و تازه خلق می‌کند. به او پیاز و تخم‌مرغ و هویچ بدهید؛ چنان با عشق و علاقه حرف می‌زند و غذا درست می‌کند که به خودتان می‌آیید و می‌بینید با ظرفی جذاب و خوش‌آب‌ورنگ مواجه شده‌اید. هنرمند انتخاب کرده که هنر، سبک زندگی‌اش باشد.

کسی که در فضای امید زیست می‌کند، مدام در حال خلق کردن و ساختن است. در مقاله‌ای کوتاه به مفهوم امید اشاره کرده‌ام که اگر فرصت داشتید، آن را مطالعه کنید. من امید را به دو مفهوم «خواستن» و «ساختن» تعبیر کرده‌ام؛ اینکه ما هم‌زمان بخواهیم و در راستایِ این خواستن، حرکت کنیم و بسازیم. امید بدونِ عمل همانند علم بدون عمل، حاصلش خوش‌بینی منفی، کرختی و سرخوردگی است. کسی که فضای امید را می‌سازد لازم است همانند هنرمند، مدام بسازد و به‌پیش برود و از ساخته‌های خویش نیز لذت ببرد. جایی ممکن است ساخته‌هایش با شکست مواجه شوند، اما فرصتی است برای یادگیری و ساختنِ دوباره تا رسیدن به نتیجه. اگر کسی را که در فضای امید زندگی می‌کند ۳ ساعت در اتاقی تنها بگذارید و برگردید، او چیز جدیدی برای خودش یا دیگری خلق کرده است.


در آینده بیشتر در مورد ضرورتِ «داشتن» و «ساختنِ» فضایی بین خانه و کار خواهم نوشت. تمام حرفم در این نوشته این بود که فضای خانه و کار ما به‌شدت آکنده از باورهای ناقص و اشتباه است و از طرفی ساختارهای قدرت در آن لانه کرده‌اند. به نظر می‌رسد که بهتر است به‌جای مبارزه برای سرنگونی این دو فضا، به فکر ساختن فضای سومی باشیم که بتوانیم در آن زندگی کنیم و خود و دیگران را تحت‌تأثیر قرار دهیم و تغییری ایجاد کنیم.


[۱] Ego

کار چیست؟


چرا هر روز باید از رختخواب بیرون بزنیم؟ چه کسانی یا چه چیزهایی ما را مجبور کرده‌اند که هر روز از خواب بیدار شویم، سر کار برویم و به خانه بازگردیم؟ اگر یکی پیدا شود و بگوید: «هر چقدر پول بخواهی به تو می‌دهم و تو لازم نیست تا آخر عمر کار کنی»، آیا ما دست از کار کردن می‌کشیم؟

در این نوشته قرار است کمی در مورد فضای کار صحبت کنیم و ویژگی‌های این فضا را مورد بررسی قرار دهیم. قطعاً این نوشته، مقدمه‌ای است برای ورود به مفهوم کار و فضای کار و صرفاً به‌صورت مختصر به بیان ویژگی‌هایی می‌پردازد که بتوانیم بسط آن‌ها را به آینده موکول کنیم.


فضای کار؛ بیشترین درگیری ذهنی ما

فضای کار در کنار فضای اولِ «خانه» و فضای سومِ «امید» قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد که این فضا درگیری بیشتری به لحاظ ذهنی، زمانی و میزان حضور برای ما ایجاد می‌کند. در خانه که هستیم، به کار فکر می‌کنیم و اینکه قرار است با فلان پروژه چه کار کنیم؟  گزارشی که قرار بود آماده کنیم را در چه قالبی ارائه دهیم؟ می‌توان گفت که روزانه حدوداً بین ۸ تا ۱۰ ساعت، حضور فیزیکی در فضای کاری داریم.

حتی کسانی هم که به صورت آزادکاری یا فریلنسری کار می‌کنند نیز مدام (به لحاظ ذهنی و نه الزاماً فیزیکی) درگیر فضای کار هستند؛ اینکه پروژۀ فلان شرکت را قبول کنند یا نه؟ آیا می‌توانند در موعد مقرر، فایل‌ها را تحویل بدهند یا نه؟ و پرسش‌هایی از این جنس. پس به نظر می‌رسد که پرداختن به فضای کار می‌تواند به فهم دو فضای دیگر یعنی «فضای خانه» و «فضای امید» کمک کند و نسبت آن را با این دو فضا شفاف‌تر کند.

خب! بیایید کمی وارد فضای کار بشویم:


پولت را بگیر، با بقیه‌اش کاری نداشته باش!

آیا حاضرید که پول خوبی به شما بدهند و همانند یک برده با شما رفتار کنند؟؛ هر وقت اراده کردند احضارتان کنند، سرتان فریاد بکشند، کارهای شخصی‌شان را هم به شما واگذار کنند، هیچ نظری از شما نخواهند و فقط بگویند از دستورالعمل‌ها پیروی کنید، با خلاقیت شما کاری نداشته باشند و فقط نیروی جسمی شما برای آن‌ها مهم باشد و نه ذهن‌تان. شاید بگویید مگر ممکن است؟ بله! در حال حاضر هستند آدم‌هایی که به‌ناچار تن به این شرایط می‌دهند و نمی‌توانند برای برون‌رفت از آن کاری صورت دهند.

متأسفانه یکی از بزرگ‌ترین خطاهایی که در دنیای کار صورت گرفته این است که آدم‌ها فقط برای پول کار می‌کنند. در حدود ۳ قرن است که در این تفکر مرداب‌گونه دست‌وپا می‌زنیم و پذیرفته‌ایم که بهترین روش برای امرارمعاش، دریافت پول به ازای کار است. یعنی «من» جسم و ذهنم را در اختیار و تحت سلطۀ «دیگری» قرار می‌دهم و پاداشم را در قالب پول دریافت می‌کنم. یکی از بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین تبعات این نگرش، کالایی‌شدن کار است. یعنی انسان به ابژۀ تولید ثروت برای سیستم‌های سرمایه‌داری تبدیل می‌شود و کار او به کالایی قابل مبادله تقلیل داده می‌شود. اما چیزی که در این بین زیر دست‌وپا له می‌شود، معنا، اشتیاق، رضایت‌‌مندی و در یک کلام، «هویت»[۱] انسان است.

کارِ بدون مزد، بردگی و سرسپردگی است. هیچ‌کس دوست ندارد رایگان برای دیگران کار کند، اما تقلیل فعالیت‌های انسانی در قالب کار و مبادلۀ آن با پول چیزی است که دستاوردهای خوبی برای‌مان به‌همراه نداشته است و امروزه شاهد کاهش شدید رضایتمندی در محیط‌های کاری هستیم.


شغل، حرفه، کار

شغل[۲] یعنی کارهای مشخص برای اهداف مشخص. من نیاز دارم کسی در سازمان، به تلفن‌ها جواب بدهد. هم هدف مشخص است و هم کارهایی که باید انجام شوند. به شما یاد می‌دهند که با مشتری چگونه صحبت کنید، مشتری ناراضی را چطور راضی کنید و در یک کلام از شما می‌خواهند که کارها را طبق دستوالعمل‌های تعریف‌شده پیش ببرید. شغل‌ها موقعیت‌ها و نقش‌هایی هستند که قرار است در سازمان‌ها توسط افراد پُر شوند.

حرفه[۳] چیزی از جنس پیشرفت کردن و داشتن تجربه‌های متفاوت است. مثلاً‌ کسی که به کار کردن در سازمان‌های مختلف فکر می‌کند، شغل‌هایش را در مسیری ترسیم کرده که برای او پیشرفت و ارتقاء موقعیت شغلی به‌همراه داشته باشند. اگر شما به کار کردن در یک سازمان تا آخر عمرتان فکر نمی‌کنید و دوست دارید تجربه‌های جدیدی داشته باشید، در مسیر حرفه قدم برمی‌دارید.

کار[۴] خودش را با مفاهیمی همچون معنا، اشتیاق، چالش، رضایتمندی، تنوع، رشد و غیره به ما نشان می‌دهد. اگر بخواهم همۀ این مفاهیم را در یک کلمه جمع کنم، آن کلمه «هویت» است. هویت، کیستی ما را تعیین می‌کند و جایگاه ما را در این کرۀ خاکی یادآوری می‌کند. ما با کاری که برای انجام دادن انتخاب می‌کنیم، مدام در حال تعریف و بازتعریف هویت خود هستیم. کسی که مسیر دلالی را برای پول‌درآوردن انتخاب کرده، رفتارهایی را تولید و بازتولید می‌کند که مستقیماً روی شخصیت[۵]، منش[۶] و هویت او تأثیرگذار است. پس کار مستقیماً با کیستی ما پیوند دارد و بیش از آن‌که به پیروی از دستورالعمل‌ها بپردازد، به‌دنبال اثری است که ما در این دنیا از خودمان به جا می‌گذاریم. ما با کار کردن خودمان را می‌سازیم و هم‌زمان نیز کار ما را می‌سازد.


هر روز بسته را ببر و تحویل بده

کار ارتباط تنگاتنگی با معنا[۷] دارد. اینکه ما از دریچۀ کارمان، احساس می‌کنیم که تأثیرگذار هستیم و می‌توانیم تغییری ایجاد کنیم. کار، ما را از ایستا بودن، پلشتی و  بی‌خاصیت بودن دور می‌کند و باعث می‌شود گرفتار مرداب پوچی و تهی‌بودن نشویم.

اگر به شما بگویم که هر روز ساعت ۲ بعدازظهر بسته‌ای را به فلان آدرس ببرید و پول‌تان را بگیرید، تا کی می‌توانید این کار را انجام دهید؟ آیا وسوسه نمی‌شوید چیزهای بیشتری بدانید؟ مثلاً اینکه داخل بسته چیست که من هر روز باید آن را سر ساعت ۲ جابه‌جا کنم؟ ما آدم‌ها تمایل داریم برای هر کاری که انجام می‌دهیم، دلیلی پیدا کنیم. حتی کسی که می‌گوید من فقط برای پول کار می‌کنم، دلایل و خواسته‌هایی دارد که پول را برای آن‌ها می‌خواهد.

قرار نیست معنای کار چیزی پیچیده، والا، برتر و یا فرازمینی باشد؛ همین‌که شما با قهو‌‌ه‌ای که من درست کرده‌ام، لبخندی می‌زنید و از مزۀ آن کیف می‌کنید، برای من واجد معناست.


کار یعنی بهتر کردن زندگی دیگران

کار با مفهوم ارزش‌آفرینی[۸] هم در ارتباط است. اگر ارزش‌آفرینی را فعالیتی هدفمند برای بهبود کیفیت زندگی دیگران در نظر بگیریم، کار کردن نتیجۀ این ارزش‌آفرینی خواهد بود. باریستایی که تلاش می‌کند قهوۀ خوشمزه‌ای برای مهمانان کافه سرو کند، در بهبود کیفیت کافه‌نشینی و تجربۀ قهوه‌نوشی آن‌ها نقش داشته و این بهبود روی خود او هم تأثیرگذار خواهد بود. اساساً‌ می‌توان ارزش‌آفرینی را هدف غایی کار کردن در نظر گرفت که نتیجۀ این ارزش‌آفرینی ثروت، رفاه، معنا، مشارکت اجتماعی، رشد، تغییر و اثرگذاری است.

من همیشه با این سؤال مشکل داشته‌ام: «کارت چیه؟» این سؤال بیشتر از آنکه به مفهوم «دیگری» اشاره کند، مستقیماً «من» را نشانه می‌گیرد که طرف مقابل با پرسیدن این سؤال بتواند در مورد جایگاه اجتماعی من قضاوت (و بهتر است بگویم پیش‌داوری) کند. اما زمانی که می‌پرسیم: «چه کارهایی انجام داده‌ای تا زندگی دیگران را بهتر کنی؟»، این سؤال اشاره به «دیگری» و تأثیر بر او دارد. اینجاست که پای ارزش‌آفرینی به میان می‌آید و شغل به کار مبدل می‌گردد.


کار، رزومه نیست

رزومه‌هایی که ما برای خود درست می‌کنیم، بیشتر از آن‌که معرف چیستی و کیستی ما باشد، لیستی از شغل‌هاست که در سازمان‌های مختلف و برای دیگران انجام داده‌ایم؟ چرا در ابتدای هیچ کدام از رزومه‌ها چنین بندی وجود ندارد؟: «چه تأثیری روی دیگران گذاشته‌اید؟ چه چیزی را بهبود بخشیده‌اید؟». اساساً رزومه برای این است که ما را برای جایگاهی مشخص و هدفی مشخص و از پیش‌تعیین‌شده انتخاب کنند. این یعنی همیشه این ما هستیم که باید قدوقوارۀ خودمان را متناسب با لباس سازمان‌ها در بیاوریم تا بتوانیم در آن‌ها جای بگیریم و مشغول شویم.


لطفاً من را ببینید

کار از تأثیر[۹] حرف می‌زند، از چیزی که ما دوست داریم پای آن بایستیم و مراقبش باشیم. ما دوست داریم کاری که می‌کنیم دیده شود و «تأثیری» در دنیای خارج داشته باشد.

اگر حاصل تلاش‌تان را روبروی من بگذارید و من بگویم: «مزخرفه! افتضاحه!»، شما می‌توانید با این جمله خود را قانع کنید؟: «من که پولم رو می‌گیرم». طراح لباس دوست دارد کارش دیده شود و حس خوبی به آدم‌ها بدهد، باریستا دوست دارد قهوه‌اش آنقدر خوشمزه باشد که هوش از سر مهمانان کافه ببرد، مکانیک دوست دارد مشتری از کارش راضی باشد و او را به دوستانش معرفی کند. همۀ آدم‌های روی زمین این علاقه و کشش را دارند که کارشان تأثیری روی دیگران بگذارد؛ چه این تأثیر مستقیم و چهره‌به‌چهره باشد، و چه غیر مستقیم. ما اگر بدانیم که کارمان هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و کسی آن را نخواهد دید، در بلندمدت سرخورده می‌شویم و احساس پوچی و بی‌معنایی می‌کنیم. آیا خواننده‌ای را دیده‌اید که آثارش را ضبط کند، روی سی‌دی بریزد و زیر تختش بگذارد؟


افتتاحیۀ کارخانۀ میخ‌سازی

آدام اسمیت در ۱۷۷۶ اعلام کرد که به‌جای این‌که منتظر باشیم میخ را یک نفر بسازد، ده نفر را مشغول ساختن میخ کنیم. یعنی ساخت میخ را به مراحلی مجزا و قابل‌تفکیک تقسیم کنیم و هر مرحله را به کسی بسپاریم. دراین‌صورت روزانه به جای ۲۰۰ تا میخ، ۴۸ هزار میخ خواهیم اشت و این یعنی کارایی و سرعت. خط تولیدی که امروز می‌شناسیم، محصول ایده‌های آدام اسمیت در خصوص تقسیم کار و تفکیک مراحل ساخت محصولات است.

ما در محیط‌ها و سازمان‌هایی کار می‌کنیم که توسط آدم‌ها و نهادهای اجتماعی ساخته‌وپرداخته شده‌اند. خط تولید نوعی نگرش است، مفهوم سلسله‌مراتب در سازمان نوعی ارزش‌گذاری انسان‌ها براساس توانمندی‌های آن‌هاست. ما در فضای کار با مفاهیمی روبه‌رو هستیم که می‌توانند مورد پرسش و چالش قرار بگیرند و از نو، مفهوم‌پردازی و پیاده‌سازی شوند. هدف این است که این مفاهیم را واقعیت‌هایی ثابت و غیرقابل‌تغییر فرض نگیریم.

سؤال این است که چه کسی این باور را در ما نهادینه کرده که کار یعنی پیروی از دستورالعمل‌ها و رسیدن به خروجی‌ها و نتایج پیش‌بینی‌شده؟ چه کسی به ما یاد داده که دریافت پول به‌ازای انجام کارهای تکراری یعنی کار کردن؟ ریشۀ این باورها و پذیرش‌ها کجاست که امروزه به اموری عادی و پذیرفته‌شده تبدیل شده‌اند؟


چه کسی پارتیشن‌ها را ساخت و ما را از هم جدا کرد؟

ما تا زمانی که تلقی خود را از فضای کار مورد بازبینی و واکاوی قرار ندهیم، نمی‌توانیم از فهم این فضا و به تغییر آن صحبت کنیم. فضای کاری که (چه در ذهن و چه در واقعیت عینی) برای ما تعریف کرده‌اند، ناشی از ساماندهی و اعمال قدرت ساختارهای کلان جامعه است و ما نیاز داریم که این ساماندهی‌ها و اعمال قدرت‌ها را بشناسیم. اگر تغییر و بهبودی هم قرار است رخ دهد، اولین مرحلۀ آن شناخت وضع موجود است. برای نمونه می‌توان به فضاهای کاری تفکیک‌شده با پارتیشن‌ها و دیوارهای نیمه‌شفاف اشاره کرد. این نوع فضاها تجسم عینیِ ذهنیت سلسله‌مراتبی و کنترل است. همان‌طور که آدام اسمیت، ساختن میخ را به مراحلی قابل‌تفکیک خُرد کرد، امروز نیز ما فضاهای کاری‌مان را به موقعیت‌هایی[۱۰] تفکیک‌شده تقسیم می‌کنیم که کنترل و کارایی را هر چه بیشتر بالا ببریم.


در این نوشتار سعی کردم در حد بضاعتم به بیان مفهوم کار بپردازم و تا حدودی آن را از مفاهیم دیگری چون شغل، حرفه و کاسبکاری جدا کنم. قطعاً در نوشته‌های آینده بیشتر در مورد کار با هم صحبت خواهیم کرد. اما نکتۀ مهم این است که فضای امید فضایی است که پیوند تنگاتنگی با مفهوم کار (و نه شغل و حرفه و کاسبکاری) دارد؛ کاری که از ایجاد تفاوت در زندگی خودمان و دیگران صحبت می‌کند و بیشتر از آنکه به‌دنبال پیروی از دستورالعمل‌ها باشد، مبتنی بر دیزاین است و ساختنِ مداوم. فضای امید پذیرای کاری است که تأثیرگذار است و منجر به تغییری می‌شود. یادمان نرود که ما برای پیروی از دستورالعمل‌ها پا به این دنیا نگذاشته‌ایم.


[۱] Identity

[۲] Job

[۳] Career

[۴] Work

[۵] Personality

[۶] Character

[۷] Meaning

[۸] Value creation

[۹] Impact

[۱۰] Positions

فضای امید چیست؟


فضای امید، فضای سومی است بین فضای اولِ «خانه» و فضای دومِ «کار». جایی است که برخلاف مرزهای صلب، خط‌کشی‌شده و تعریف‌شده‌ی خانه و کار، تابع نوع رویکرد ما در خلق آن است. این فضا تا حد زیادی هویت و چیستی خود را مدیون کسی است که آن را می‌سازد. کسی مثل شما.


اما چرا امید؟

اگر تابه‌حال برای رسیدن به یکی از اهداف خود در زندگی شکست خورده باشید، اما بی‌خیال نشوید و دنبال راه‌‌های جدیدی برای رسیدن به هدف‌تان بگردید،‌ شما آدم امیدواری در زندگی هستید و به‌نوعی امید را باور دارید.

«بی‌خیال‌نشدن» را معادل خواستن و «دنبال راه‌های جدید رفتن» را معادل ساختن قرار می‌دهم. به عبارتی اگر می‌‌خواهیم امید و امیدواری را در زندگی‌مان وارد کنیم، باید دو واژه را به خاطر بسپاریم: «خواستن» و «ساختن».  

امیدِ واهی و سپردن آینده به اتفاق و شانس، چیزی جز نابودی آینده نیست و بیشتر به خوش‌بینی منفی منفجر می‌شود. «چارلز ریک اسنایدر»[۱] هم به عنوان کسی که سال‌ها روی مفهوم امید کار کرده، باور دارد که امید دو مؤلفه دارد:

۱- قدرت اراده[۲] ؛ که من آن را معادل خواستن قرار می‌دهم. یعنی اینکه تلاش کنیم و بخواهیم که چیزی را محقق کنیم.

۲- قدرت یافتن مسیر[۳]؛ که من آن را معادل ساختن قرار می‌دهم. یعنی اینکه ما خواستن‌مان را به ساختن تبدیل کنیم.

فضای امید فضایی است بین خانه و کار که با «خواستن» و «ساختن» محقق می‌شود. فضای خانه و کار ما تا حدود زیادی ساخته‌وپرداخته شده و امکان دخل‌وتصرف در آن بسیار کم است و «قدرت»‌هایی در آن رخنه کرده‌اند که امکان دست‌کاری آن‌ها نه منطقی است و نه توجیه‌پذیر. کافی است به حال‌وهوای پدرسالارانه در فضای خانه و قدرت رئیس و بوروکراسی‌ها در فضای کار فکر کنید.


چرا فضا؟

فضای امید جایی در ته کوچه یا سر نبش خیابان معروفی نیست. فضای امید برای محقق‌شدنش نیاز دارد که در ابتدا در ذهن شکل بگیرد. قرار نیست برای ساختن این فضا ، جایی را اجاره کنید یا دنبال سرمایه‌گذار بگردید. «ساختن»ی که به آن اشاره کردم، در ذهن صورت می‌گیرد که به تدریج در نوشته‌‌های بعدی بیشتر در مورد دیزاین کردن این فضا خواهم نوشت.

همان‌طور که گفتم، فضای خانه و کار عناصری دارد که سیستم و به‌ویژه قدرت، حدومرزهای آن‌ها را تعریف کرده و است و اساساً تا حد زیادی ضد خلاقیت و دستکاری است. احتمالاً در محیط کار خود فرصت‌های زیادی را برای بهترشدن و پیشرفت دیده‌اید، اما آن‌قدر موانع سر راهتان قرار گرفته که یا بیخیال شده‌اید، یا به‌حدی پافشاری کرده‌اید که شما را اخراج کرده‌اند. به همین دلیل،‌ برای همین تعمداً از واژه‌ی فضا[۴] (به‌‌جای مکان[۵]) در «فضای امید» بهره برده‌ام.

شما می‌توانید در فضای ذهن‌تان پرسه بزنید، خلاقیت به خرج دهید، در ذهن‌‌تان شکست بخورید، دوباره بسازید، شکست بخورید و ادامه دهید. اما امکان تحقق این اتفاق‌ها در فضای خانه و کار، غیرممکن نیست، اما ممکن است موجب سرخوردگی و توقف شما شوند.


فضای امید سرِ جنگ ندارد

فضای امید جایی است بین خانه و کار که ما به‌مرورزمان برای خودمان خلق می‌کنیم و می‌توانیم با زیستن در این فضا، تغییراتی را که می‌خواهیم رقم بزنیم. فضای امید به‌هیچ‌وجه به‌دنبال سرکوب فضای خانه و کار نیست، بلکه دوست دارد در جایی بین این دو زیست کند و به ما امکان دهد که به کمک آگاهی،‌تجربه، زیست‌کردن و حضور، به سمت خواستن و ساختن حرکت کنیم و اثر خود را در این دنیا بگذاریم. پروژه‌ی هوم‌ورک به دنبال ساختن فضاهای امید است.


[۱] Charles R. Snyder

[۲] Will-power

[۳] Way-power

[۴] Space

[۵] Place

همۀ ما دیزاینر هستیم


همیشه منتظر بودم تا تابستان از راه برسد و با پدرم به میدان توپخانه برویم. میدانی که پر از آدم‌ها و ماشین‌ها بود، اما برای من محل گردهمایی بهترین بازی‌های «سِگا»[۱] بود. سگا بعد از «میکرو» آمد و شده بود تنها تفریح روزهای کودکی من. البته در کنار سگا من عاشق ماشین کنترلی بودم. ماشین‌هایی که می‌خریدم، اما!

عمر مفید ماشین کنترلی در خانه‌ی ما یک هفته بود و بعد از آن دچار بحران هویت می‌شد. بعد از یک هفته که از بالا و پایین بردن آن از پُشتی و لب دیوار و نرده‌ها خسته می‌شدم، با چهارسو می‌افتادم به جانش و به کوچک‌ترین اجزای ممکن تبدیلش می‌کردم. ماشین کنترلی بعد از یک هفته تبدیل می‌شد به پنکه، آسانسور و آژیر درب اتاقم. اگر داستان اسباب‌بازی[۲] را دیده باشید، می‌توانم به شما بگویم که ماشین کنترلی‌ها برای من همان آقای کله‌سیب‌زمینی[۳] بود که همیشه داشت دنبال لب و گوش و سبیلش می‌گشت.


زندگی کولاژگونه

زندگی من از بچگی کولاژی[۴] بود از خرت‌وپرت‌های دور و برم:

– با آرمیچر ماشین کنترلی، موتور آسانسور درست می‌کردم برای فرستادن کاماندوهای پلاستیکی به طبقه‌‌ی سوم.

– با لیزر و بوق دوچرخه دزدگیر می‌ساختم برای درب اتاقم.

– با سیم و خازن و لحیم، دستگاه اعصاب‌سنج درست می‌کردم برای مفرح‌کردن فضای خانه.

همیشه این کولاژوار زیستن را دوست داشته‌ام. امروز هم از دل اتفاق‌ها و پدیده‌ها چیزهایی بیرون می‌کشم برای ساختن چیزهای جدید و از این راه، زندگی معناهای بیشتر و متفاوت‌تری را پیش‌رویم می‌گذارد.


خلاقیت را از ما می‌گیرند، اما دلیل نمی‌شود!

احتمالاً این جمله را شنیده‌اید که می‌گویند: «از یک جایی به بعد، خلاقیت کودکی را از ما می‌گیرند». بله خلاقیت کودکی را از ما می‌گیرند، اما اگر قرار است این فقدان به نوستالژی و اندوه دوران ازدست‌رفته‌ی خوش کودکی منجر شود، خطرناک است. ما باید به جای اندوه گذشته را خوردن، دست‌به‌کار شویم.

دیزاین چیزی جز پاسخ به مسئله‌های موجود نیست. دیزاین چیزی جز یافتن راه‌حل برای مشکلات همیشگی نیست. اگر امروز شما توانسته‌اید برای مشکلی، راه‌حل جدیدی پیدا کنید، پس شما هم دیزاینر هستید. نباید بگذاریم بار سنگین معنای واژه‌ها ما را بترساند. هر چه بیشتر بترسیم،‌ بیشتر در خود فرو می‌رویم. اصلاً بگذارید خیال‌تان را راحت کنم؛ دیزاین یعنی یافتن مشکل و پاسخ‌دادن به آن مشکل.


زندگی با یافتن و ساختن

اگر ما سعی کنیم که به این یافتن و پاسخ‌دادنِ همیشگی عادت کنیم، می‌توانیم دیزاینر شویم و زندگی خود را هرلحظه دیزاین کنیم. همه‌ی ما می‌توانیم ماشین کنترلی‌های دور و برمان را از هم باز کنیم و چیزهای جدیدی بسازیم که نه تنها خودمان، بلکه دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم.


[۱] Sega

[۲] Toy Story

[۳] Mr. Potato Head

[۴] Collage

زندگی هوم‌ورکی


به ترن خوش آمدید!

از خواب بیدار می‌شویم، به کار می‌رویم، به خانه برمی‌گردیم. زندگی هوم‌ورکی یعنی رفت‌وآمد هرروزه بین «خانه» و «کار». این همان ترنی است که برای ما ساخته‌اند. کمربندها را ببندید، آماده‌اید؟

به چیزی دست نزنید، شوخی نکنید و کمربندها را به هیچ‌وجه باز  نکنید. راستی! در مسیر هم باالا و پایین‌شدن‌هایی از جنس اضافه‌حقوق و  پاداش برای‌تان در نظر گرفته‌ایم تا از ما راضی باشید و سرگرم شوید. مبادا کار اشتباهی انجام دهید، در‌این‌صورت عصبانی می‌شویم، شما را پیاده می‌کنیم و به ترن دیگری سوارتان می‌کنیم. پس بهتر است وقت خودتان و هم‌قطارهایتان را نگیرید و لذت ببرید.

زندگی هوم‌ورکی یعنی دکمه‌‌ی زندگی را به دست رئیس و جامعه و فرهنگ و باورهای غلط بسپاریم که هر وقت دلشان خواست آن را خاموش و روشن کنند و هر زمان احساس کردند که برخلاف آن‌ها فکر و عمل می‌کنیم، ما را از ترن پیاده کنند.


کار خلاقانه ممنوع!

زمانی که کودک بودیم، دائم در خانه حضور داشتیم.  بعد فضای جدیدی به اسم مدرسه وارد زندگی ما شد. کار هر روز ما این بود که بین «خانه» و «مدرسه» در رفت‌وآمد باشیم. صبح زود بیدار می‌شدیم، به مدرسه می‌رفتیم، به حرف‌های معلم‌مان گوش می‌دادیم، به خانه برمی‌گشتیم.‌تکلیف‌هایمان را در صفحات بی‌روح پُر می‌کردیم و دوباره فردا وضع به همین منوال بود.

بزرگ‌تر شدیم و «مدرسه» جای خودش را به «دانشگاه» داد.  می‌توانید دقیقاً واژه‌ی «دانشگاه» را به‌جای «مدرسه» در پاراگراف قبل بگذارید و یکبار دیگر پاراگراف قبل را بخوانید!

تمام سختی‌ها و رقابت‌های کنکوری و تست‌زنی را پشت‌سر گذاشتیم تا به ما فضای جدید «کار» را اهدا کنند. کارمان این شده بود که هر روز از «خانه» به «کار» برویم و برگردیم و هیچ حرفی نزنیم و هیچ سؤالی نپرسیم که احیاناً ما را توبیخ نکنند و به ما برچسب نزنند.

در نهایت فراموش کردیم که در تمام این رفت‌وآمدها، چیزی زیر دست‌وپا افتاده بود و آن «توانایی ما برای انجام کاری متفاوت، خلاقانه و جدید» بود. کاری که بی‌اندازه دوستش داریم و دل‌مان می‌خواهد با انجام آن، خودمان را به اطرافیان و حتی دنیا معرفی کنیم. هوم‌ورک ما را مشغول کرده است.


چرخ‌های ترن در حال لق‌شدن هستند

با وجود اینکه از کودکی تا به امروز ما را در ترن هوم‌ورک نگه داشته‌اند و به بهانه‌های مختلف سرگرم‌مان کرده‌اند، اما صدای تق‌تقِ چرخ‌های این ترن به گوش می‌رسد. درحال‌حاضر فرصت‌هایی پیش روی ما قرار دارند که ماندن در ترن دیگر نه توجیه‌پذیر است و نه منطقی.

ذاتِ زیستن مداوم در ترن هوم‌ورک، فراموشی است؛ فراموشیِ ماهیت وجودی خودمان و ویژگی‌های که باعث شده از میز و درخت و گربه و سنگ متمایز شویم. چیزهایی که باعث می‌شوند صرفاً از موجودی سربه‌راه فاصله بگیریم و اثر خود را در دنیا بگذاریم. زندگی هوم‌ورکی یعنی قانع‌شدن به خانه و کار و فراموشی فضای سومی به اسم «فضای امید».

هدفم این است که در سلسله نوشته‌هایم شما را قانع کنم که از ترن هوم‌ورک پیاده شوید!

کمی درباره‌ی پروژه‌ی هوم‌ورک


چرا جامعه و فرهنگ رایج به ما اجازه نمی‌دهد که تخیل کنیم و فراتر از فضاهای رسمی و تعریف‌شده قدم برداریم؟ چرا برای هر یک از ما از زمان تولد تا مرگ، مسیر مشخصی را تعریف کرده‌اند که باید «همه» از همین مسیر برویم تا به موفقیت برسیم؟ چرا همیشه از ما خواسته‌اند که سربه‌راه باشیم، سؤال نپرسیم و کامل و بی‌نقص باشیم؟

پروژه‌ی هوم‌ورک با چنین سؤال‌ها و دغدغه‌‌هایی متولد شد؛ دغدغه‌ی فقدان فضایی برای آدم‌ها بین «خانه» و «کار». فضایی که نه مدرسه است نه کلاس کنکور، نه دانشگاه است نه محل کار است. فضایی که بتوانیم در آن تخیل کنیم، زیر بار وضع موجود نرویم و بتوانیم نقشه‌ی مسیر زندگی را «خودمان» بکشیم.

پروژه‌ی هوم‌ورک به دنبال خلق عمدیِ فضاهایی است بین «خانه» و «کار» که به ما اجازه می‌دهد این فضاها را به‌دور از ساختارهای مرسوم جامعه بسازیم، در آن زیست کنیم و به مرور زمان متمایز شویم و تغییری ایجاد کنیم؛ تغییری که مدت‌هاست خودمان و دیگران در انتظارش هستیم.


مانیفست پروژه‌ی هوم‌ورک چیست؟

دو را ه بیشتر وجود ندارد:

۱- هر روز و هر لحظه مدام غر بزنیم و از وضع موجود شکایت کنیم.

۲- کاری صورت دهیم.

مانیفست پروژه‌ی هوم‌ورک مورد دوم است. هوم‌ورک باور دارد که دیگر زمان منتظر نشستن به پایان رسیده و لازم است خودمان دست‌به‌کار شویم. دیگر زمان انتظار برای پذیرفته‌شدن در کنکور و دادن شغل به ما، انتظاری بیهوده است و بهتر است تا دیر نشده به جای واکنش‌دادن به شرایط، اقدام کنیم.


امید و دیزاین؛ دو مؤلفه‌ی اصلی پروژه‌ی هوم‌ورک

پروژه‌ی هوم‌ورک تلاشی است برای ساخت «فضاهای امید» بین «خانه» و «کار» به کمک «دیزاین». اگر امید را معادل «خواستن»[۱] و «ساختن»[۲] در نظر بگیریم، دیزاین به کمک‌مان می‌آید که مابه‌ازای امید را در قالب فضایی ذهنی و عینی بسازیم. پس قلب پروژه‌ی هوم‌ورک امید است و دیزاین.


چرا «فضا»[۳] و نه «مکان»[۴]

فرض کنید که شما دوست دارید برای خودتان کار کنید و کسب‌وکار راه بیندازید. قبل از اینکه مغازه‌ای اجاره کنید یا سایتی راه بالا بیاورید، لازم است در ابتدا در فضایی ذهنی ایده‌پردازی کنید و بعد از بررسی‌های گوناگون، آن را به فضای عینی تبدیل کنید. به عبارتی اول لازم است اهداف خود را از راه‌اندازی استارتاپ یا اجاره‌ی مغازه مشخص کنید و بعد به دنبال هاست و دامنه سایت یا ملک مناسب بروید. پس فضای ذهنی مقدم بر فضای عینی و محقق‌شده است.

 در پروژه‌ی هوم‌ورک هم فضا (فضای ذهنی) بر مکان (فضای عینی) الویت دارد. متأسفانه در جامعه‌ی ما آن‌قدر تخیل و رویاپردازی را از ما دریغ کرده‌اند که اتفاقاً ‌لازم است قبل از ساخت هر فضای عینی، به ساخت و بهبود فضای ذهنی بپردازیم. فضای غالب جامعه‌ی ما چه به لحاظ عینی و چه ذهنی، خانه و کار و است و برای خلق فضای امید لازم است تا مدت‌ها فقط آن را تخیل کنیم و در ذهن‌مان بسازیم تا کم‌کم بتوانیم آن را وارد دنیای واقعی و عینی کنیم. وقتی الگوی ذهنی و مسلط جامعه «خانه، کار، خانه» است، باید برای تغییر آن مدام روی فضای ذهنی کار کنیم که و باور کنیم که این الگو در دنیای فعلی دیگر جواب نمی‌دهد.


هوم‌ورک پروژه است

من همیشه زندگی را تعریف و به‌ثمررساندن پروژه‌ها دیده‌ام. پروژه‌هایی که هیچ‌یک شبیه دیگری نیست و ویژگی‌های متفاوتی دارند. متأسفانه رویکرد پروژه‌محور به زندگی را به ما یاد نداده‌اند و همیشه ما را سرگرم «عملیات» و کارهای تکراری کرده‌اند. البته من موافقم کارهای عملیاتی نیستم، اما اگر زندگی را سراسر عملیات ببینیم، قطعاً دچار ملال و روزمرگی خواهیم شد.

جذابیت پروژه به منحصربه‌فرد بودن آن است و یکنواختی عملیات به تکراری بودن آن. ما هیچ وقت با شروع کاری یکنواخت نمی‌توانیم متوجه علاقه و اشتیاق خود به آن کار شویم، چون ذات عملیات با خود مشغولیت و عادت را به‌همراه دارد، اما می‌توانیم برای کشف علاقه‌ی خود پروژه‌ای را در نظر بگیریم و در مسیر آن متوجه شویم که آیا آن کار را دوست داریم یا نه.

مزیت پروژه نسبت به عملیات این است که پروژه منحصربه‌فرد است، قابلیت کشف دارد،  آغاز و انتهای مشخص دارد و در زمان مشخصی باید به پایان برسد. فرض کنید که شما می‌خواهید متوجه شوید که آیا قهوه‌ی اسپرسو را دوست دارید یا نه. برای این کار می‌توانید برای مدت یک هفته (زمان مشخص) به کافه‌های مختلف سی بزنید و قهوه‌های گوناگون را امتحان کنید و در مسیرِ این یک هفته «کشف» کنید که آیا می‌توانید اسپرسو را وارد زندگی خود کنید یا نه.

باور پروژه‌ی هوم‌ورک هم این است که زندگی سراسر تعریف و به پایان‌رساندن پروژه‌هاست. پروژه‌هایی که باعث کشف علاقه‌ی ما می‌شود، برای ما درآمدزایی دارد، ما را وارد دنیای هنر می‌کند، برای ما برند شخصی به‌همراه دارد و غیره.


به هوم‌ورک قانع نشوید و از آن بیرون بزنید

خواسته‌ی من از شما این است که به فضای هوم‌ورک (خانه و کار) قانع نشوید و از آن بیرون بزنید. حتماً شما هم مثل من به نتیجه رسیده‌اید که فضای هوم‌ورک برای ساختن آرزوها و رویاهایمان، بیش‌ازاندازه کوچک و تنگ است. فضای هوم‌ورک فضای سرکوب و راضی شدن به وضع موجود است؛ فضایی است که در حال فروپاشی است.

و در نهایت خواسته‌ی من از شما این است که اسیر دامِ خوشحالی‌های ۱۰ دقیقه‌ای و قورت‌دادن غورباقه‌ها نشوید. اگر دیگر نمی‌توانید با وضع موجود بسازید، پس دنیای خودتان را بسازید. دنیای شما «فضای امیدی» است که می‌توانید آن را به کمک «دیزاین» خلق و در آن زندگی کنید و به دیگران نیز نشان دهید که امید یعنی خواستن و ساختن. چرا ما آن فردی  نباشیم که تغییری ایجاد می‌کند و آدم‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

قرار است در بخش نوشته‌ها بیشتر در مورد نحوه‌ی ساختن فضای امید با شما حرف بزنم و خوشحال می‌شوم که دیدگاه‌های ارزشمند خود را با من در میان بگذارید.


[۱] Will-power

[۲] Way-power

[۳] Space

[۴] Place